شهید «خدارحم ازنایی»:

ما متجاوز را به جهنم می‌فرستیم/ برای رسیدن به فیض شهادت لحظه‌شماری می‌کنم

شهید «خدارحم ازنایی» در فرازی از وصیت‌نامه خود نوشته است: «من عاشقی بودم که هر لحظه برای رسیدن به فیض شهادت لحظه شماری می‌کنم، شهادتی که فقط برای رضای خدا و در راه خدا می‌بود».
کد خبر: ۵۲۷۲۳۵
تاریخ انتشار: ۱۹ خرداد ۱۴۰۱ - ۰۳:۰۷ - 09June 2022

ما متجاوز را به جهنم می‌فرستیم/ برای رسیدن به فیض شهادت لحظه شماری می‌کنم

به گزارش دفاع‌پرس از کرمان، «خدارحم ازنایی» دهم فروردین سال ۱۳۴۶ دیده به‌جهان گشود و تا پایان مقطع راهنمایی تحصیل کرد.

وی پس از این‌که ازدواج کرد، صاحب یک دختر شد و سپس به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل حضور یافت، تا این‌که سرانجام بیست و پنجم اسفند سال ۱۳۶۲ در بیمارستان شهید مطهری تهران بر اثر صدمات ناشی از جراحات جنگی به شهادت رسید.

فرازی از وصیت‌نامه شهید «خدارحم ازنایی»

بسم الله الرحمن الرحیم

اگر قسمتم شده باشد شهادت، وصیت‌نامه‌ام به شرح ذیل است:

خدایا! من شمعم، می‌سوزم تا راه را روشن کنم، فقط از تو می‌خواهم که وجود مرا تباه نکنی و اجازه دهی تا آخر بسوزم و خاکستری از وجودم باقی نماند.

خدایا! به میدان مبارزه آمدم، با دشمنانی قوی که دولت‌های بزرگ پشتیبان‌شان است، پنجه در افکنم. درحالی که از ضعف مادی خود آگاهی داشتم؛ اما به اسلحۀه شهادت مجهز شدم و با قدرت و ایمان و عشق به خدا، به میدان آمده‌ام، عظمت روح را بر فرق ماده کوبیدم و از جان خود گذشتم تا از قید و بند‌های مادی آزاد گردم و بتوانم با عظمت روح سخن بگویم، با سرزندگی عشق روشنی بخشم، با برندگی حقیقت به پیش بتازم، با غرش رعد، کلمه حق را بر فرق منافقین و ملحدین بکوبم. با تازیانه برق، ظلمت این شب یلدا را بدرم و شب‌پره‌های شب را برای همیشه کور کنم. با اسلحه شهادت به میدان بیایم تا با ابدیت و ازلیت، به درجه وحدت برسم، جز خدا چیزی نبینم و جز خدا چیزی نجویم و جز خدا چیزی نگویم و جز خدا تسلیم چیزی نشوم.

خدایا! من دلسوخته‌ام، از دنیا وارسته‌ام، از همه چیز خود دست شسته‌ام و دیگر از کسی و چیزی بیم ندارم و دلیلی ندارد که تسلیم ظلم و کفر شوم و خدا را به طاغوت بفروشم. من می‌سوزم تا راه حق را روشن کنم و همه قید و بند‌ها را بریده‌ام که آزادانه در معرکه حیات جولان کنم.

خدایا! تنها و بی‌کس، فقیر در کویر سوزان زندگی محبوس در زندان آهنین حیات [با] دل غم‌زده و دردمندم، آرزوی آزادی می‌کنم و روح پژمرده‌ام خواهش پرواز دارد تا از این غربت‌کده سیاه ردای خود را به ردای عدم بکشاند و از بار هستی برهد و در عدم نیستی فقط با خدای خود به وحدت برسد.‌

ای خدای بزرگ! تو را شکر می‌کنم که راه شهادت را بر من گشودی، دریچه‌ای پرافتخار از این دنیای خاکی به سوی آسمان‌ها باز کردی و لذت‌بخش‌ترین امید حیاتم را در اختیارم گذاشتی و به امید استخلاص، تحمل همه درد‌ها و غم‌ها و شکنجه‌ها را میسر کردی.

خدایا! آن‌روزی که تصمیم به شهادت گرفتم و از همه چیز خود گذشتم و برای اولین‌بار وصیت‌نامه نوشتم، از همه درد‌ها و غم‌ها آزاد شدم. خدایا! همه‌روزه به دریای مرگ فرو می‌روم، در گردابی از خوف و وحشت غوطه می‌خورم، همه‌روزه اخباری دردناک می‌شنوم و به انتظار فجایعی عظیم‌تر لحظه شماری می‌کنم، همه‌روزه طوفان حوادث مرا هرچه بیشتر با خود می‌برد و جز یأس و بیم و شکست و تاریکی و خوف و ظلم و کفر، چیزی در افق نمی‌یابم.

اما‌، ای خدای بزرگ! با اتکا به ایمان به تو و توکل بر رضای کامل به فرمان تقدیرت و به خاطر رسالت بزرگی که بر دوش ما گذاشته‌ای و به یاد علی (ع) بی‌همتای انسانیت و به راه حسین (ع) بزرگ شهید عالم خلقت، من گستاخانه و عاشقانه در دریا‌های مرگ شنا می‌کنم و در طوفان‌های حوادث غرق می‌شوم. با اژد‌های مرگ پنجه در می‌افکنم و با شمشیر شهادت سینه کفر و ظلم را می‌درم و با اتکا به ایمان به تو، در مقابل همه عالم می‌ایستم. با اراده آهنین، جبر زمان را [به] خاک می‌سایم.

خدایا! تو را شکر می‌کنم که آرزو‌ها را در دلم خشک کردی، خوف مرگ را از من گرفتی، لذت شهادت را به من نمودی، در مقابل ظلم و کفر مرا رویین تن کردی.

خدایا! تو را شکر می‌کنم که در این معرکه حق و باطل ما را بندگان برگزیده خود انتخاب کردی و کلمه حق را بر زبان ما گذاشتی و ما را مقیاس سنجش حق و باطل قرار دادی و جوانان ما را به ایمان و فداکاری و ایستادگی و شهادت مفتخر کردی.‌

ای حسین جان! اگر درآن زمان نبودم که به صدای «هل من ناصر ینصرنی» تو پاسخ دهم، حال به ندای «هل من ناصر ینصرنی» تو پاسخ [می]دهم حال به ندای «هل من ناصر ینصرنی» نایب بر حقت خمینی کبیر پاسخ می‌گویم و به سوی او می‌روم.

پیامی به پدر و مادرم؛ پدر و مادرم! مبادا در مرگ و شهادت من گریه کنید و از خود ضعف روحی نشان دهید؛ زیرا با ناراحتی شما دشمنان اسلام و انسان و بشریّت خوشحال خواهند شد و باری پدر و مادرم امیدوارم در همه‌جا و همه‌وقت، دعا به جان رهبر کبیر انقلاب اسلامی را فراموش نکنید.

مادرم، پدرم و همسرم! مبادا فکر کنید که رفیقان باعث شهادت من شدند، به آن‌ها بدبین نباشید، من عاشقی بودم که هر لحظه برای رسیدن به فیض شهادت لحظه شماری می‌کنم، شهادتی که فقط برای رضای خدا و در راه خدا می‌بود.

خدایا! به آسمان بلندت سوگند، به زیبایی سوگند، به عشق سوگند، به شهادت سوگند، به علی سوگند، به روح سوگند، به نور سوگند، به دریا‌های وسیع و امواج روح‌افزا سوگند، به کوه‌های سر به فلک، به سوز دل عاشقان سوگند، به درد دل زجر دیدگان سوگند، به اشک دیده یتیمان سوگند، به شیپور جنگ سوگند، به جانبازی فداییان از جان گذشته تنهایی زندانیان زنجیری بی‌گناه سوگند، به تنهایی مردان بلند سوگند، ما متجاوز را به جهنم می‌فرستیم، ما یزیدیان را به درک واصل می‌کنیم.

ما با خون خود این لکه ننگ و ذلت را از زمین می‌شوییم که [مبادا] یک خون‌خوار کثیف، یک بازیچه استعمار و صهیونیسم به وطن ما چپ نگاه کند. از او انتقام می‌گیریم و درسی فراموش ناشدنی به او که مفلوک نفرین شده زمین‌ است، می‌دهیم.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها