به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع پرس، در دورهای زندگی می کنیم که متاسفانه شاید تجمل گرایی برایمان امری طبیعی به نظر اید و گاهاً متوجه این موضوع نباشیم که ثروت و تشریفات خوشبختی نمیآورد. قطعا شما نیز به تازگی به عروسیهای برخوردید که هزینههای بسیاری را برای خانواده ها در پی داشته است البته در کنار این افراد زوجهایی هم هستند که ازدواج را امری ساده کرده و حتی در کنار قبور شهدا و یا یک مراسم ساده زندگی مشترک خود را آغاز کرده اند.
با توجه به سیره زندگی و ازدواج حضرت علی و حضرت فاطمه (س) و چه بسا مردان و زنان کشورمان که در دوران دفاع مقدس با الگوگیری از این بزرگواران به سعادت زندگانی رسیده اند، متوجه خواهیم شد که تجملگرایی و ثروت خوشبختی و سعادت نخواهد آورد.
رزمندگان دفاع مقدس پس از گذشت کمتر از یک ماه از زندگی مشترکشان همسر خود رابه خدا سپرده و راهی جبهه میشدند.
در ادامه به زندگی برخی از زندگی مشترک رزمندگان که تنها چند روز یا چند ماه به طول انجامید را میخوانید.
شهید حسین خرازی
*** جنگ را فراموش نکنی!
با مزاح به مادرش گفت: «من فقط 50 هزار تومان پول دارم و میخواهم با همین پول خانه و ماشین بخرم و زن هم بگیرم!» او که ایام زندگیاش را دائماً در جبهه سپری کرده بود، بانویی پارسا را به همسری برگزید و خطبه عقدشان را رهبر کبیر انقلاب امام خمینی (ره) قرائت کردند.
شهید خرازی پیراهن سبز سپاه را به عنوان لباس دامادی برگزید. د
وستانش به میمنت آن شب فرخنده یک قبضه تیربار گرنیوف را به همراه 30 فشنگ، کادو کرده و به وی هدیه دادند و بر روی آن چنین نوشتند: «جنگ را فراموش نکنی!». او چند روز پس از ازدواج به جبهه بازگشت.
شهید حجت الله مستشرق
*** لباس دامادی و کفنش لباس سبز سپاه بود
سردار مستشرق با عشق و علاقهای که به سپاه داشت وارد این نهاد مقدس شد و با حضور در لشکر ظفرمند 25 کربلا، مسئولیت جانشین مخابرات لشکر در خط مقدم را برعهده گرفت. در زمان ازدواج لباس دامادی او لباس سبز بهشتی و کفن او هم بنابر وصیتش، لباس سبز بهشتی سپاه که همان لباس دامادی و رزمش بود، شد.
او بعد از حضور در عملیات های کربلای2، کربلای4، والفجر8 ، خیبر، مسلم بن عقیل، رمضان و قدس، در نهایت در عملیات غرورآفرین کربلای5 با رمز یا زهرا (س) در منطقه شلمچه در تاریخ 21 دی 1365 با اصابت گلوله به گلویش به شهادت رسید.
شهید علی هاشمی
*** درمراسم خواستگاری کتاب ازدواج در اسلام را به من هدیه داد
همسر شهید هاشمی به روز خواستگاریاش اشاره کرد و گفت: تابستان سال ۶۱ بود که به طور رسمی به خواستگاری آمدند. علی با لباس سبز سپاه آمده بود و ابهت خاصی پیدا کرده بود. از یک طرف خجالت میکشیدم و دلهره داشتم و از طرف دیگر خوشحال بودم و به او افتخار میکردم. وقتی آمد به خواستگاریام لباس سپاه به تن داشت. علی با حضورش در مجلس خواستگاری با آن لباس به من نشان داد که یک پاسدار است و ظاهر و باطن همین است.
در صحبتهایش به من گفت: «هدف من از ازدواج اجرای سنت پیامبر(صلیالله علیه و آله) و دستور اسلام است و الگویی که در این مسیر در نظرم است زندگی امام علی(علیهالسلام) و حضرت زهرا(سلامالله علیها) است». آن شب کتاب ازدواج در اسلام را به من هدیه داد تا مطالعه کنم و گفت: «شرایط زندگی من جوری است که ممکن است یک روز درکنار تو باشم و تا آخر عمر نباشم من مرد جنگ و انقلابم زندگیام دست خودم نیست میتوانی با این شرایط با من زندگی کنی؟»
روز عید مبعث با هم ازدواج کردیم که ثمره این ازدواج یک پسر به نام حسین و یک دختر به نام زینب است. پنج سال با حاج علی زندگی کردم و در این مدت جز مهربانی، فداکاری و صبر چیزی از او ندیدم هدیه او به من تبسم همیشگیاش به هنگام ورود به منزل بود.
شهید اسماعیل دقایقی
*** مهریهام را قبل از ثبت ازدواج بخشیدم
همسر شهید دقایقی گفت: سال 58 تصمیم به عقد رسمی گرفتیم. مادرم مهر مرا بالا گفته بود تا حداقل یک چیز این ازدواج که از دید آنها غیر معمول بود، شبیه بقیه مردم شود! گرچه هیچ کداممان موافق نبودیم، ولی اسماعیل گفت:
«تا اینجا به اندازه کافی دل مادرت را شکسته ایم! برای من چه فرقی دارد؛ من چه زیاد چه کمش را ندارم! راستی نکند یک بار مهرت را بخواهی، شرمنده ام کنی!»
من هم که نمی خواستم به مادرم بی احترامی شده باشد مهریه پیشنهادی را قبول کردم؛ اما همانجا قبل از آنکه وارد سند ازدواج کنند به اسماعیل بخشیدم.
شهید سبزعلی خداداد
** اجازه نداد برایش عروسی بگیریم
مادر شهید روایت میکند: اجازه نداد که برای او عروسی بگیریم. برای عروسیاش مرغ و غاز و اردک گرفتیم و برنج پاک کردیم و دو تا شیشه روغن داغ کردم که ایشان آمدند. گفتم: پسر جان من این وسایل را به خانه عروس میبرم و در آنجا آنها خودشان یک جشنی بگیرند.
گفت: مادر جان! اصلاً این حرف را نزن. روغن را گرفت و یکسری وسایلی که آماده کرده بودم، برد به مسجد داد. حتی برایش عروسی هم اجازه نداد بگیریم. میگفت: بهترین دوستانم شهید شدند و من عروسی بگیرم؟ آنها اگر زن را به من دادند میارمش به خانه. اگر نه که هیچی اصلاً نمیخواهم. خلاصه پدر خانمش راضی شد و او به همین سادگی دست زنش را گرفت و به خانه برد.
مریم خداداد، خواهر شهید میگوید: ایشان محافظ حضرت آیت اله روحانی نماینده وقت ولی فقیه مازندران بودند و قرار بر این بود که معظم له برای مراسم عقدکنان سبزعلی، خطبه عقد را قرائت کنند.
همه بر سر سفره عقد منتظر سبزعلی و حاج آقا بودند که سبزعلی به همراه حاج آقا و با لباس سپاهی آمد، حتی اسلحه هم داشت که حاج آقا به دیگر محافظان فرموده بودند اسلحه را از دستش بگیرید، سر سفره عقد درست نیست.
شهید غلامعلی پیچک
*** دامادی بزرگی در پیش داریم
شهید غلامعلی پیچک که دامادی دو ماهه بود در وصیت نامه اش آورده است: "جـــنازه مرا بر روی مــین ها بینـــدازیــــد تا منافـــقین فکر نـــکنند مـــا در راه خــــدا از جنــــازهمان دریغ داریم، به دامــــادی دو ماهه مـــــن ننـــگرید ، دامــــادی بزرگــــی در پیــــش داریــــم "
شهید مختار سلیمانی فرمانده «گردانِ میثم تمار»
*** در این عروسی فاقد هرگونه زینتی باشید
شهید مختار سلیمانی در هنگام ازدواج، 22 سال داشت و مراسم ازدواجش را در خانه خدا (مسجد) برگزار نمود.
او در کارت عروسیش تذکراتی را به میهمان داده بود و نوشت: «از کلیه خواهران گرامی تقاضامند است علاوه بر رعایت حجاب کامل اسلامی، فاقد هر گونه تزئینی بوده و حرمت خانه خدا را در نظر گرفته و ما را که اقدام به یک عمل اسلامی نمودهایم در برابر خداوند متعال سرافراز فرمائید»
شهید سیدعلیرضا حجتی
*** تازه دامادی که دو ماه پس از ازدواج شهد شهادت نوشید
سیدعلی حجتی برادر شهید میگوید: برادرم داماد دوماهه بود اما همسرش را به خدا سپرد و راهی جبهه شد، حتی به من گفت: اگر خدا پسری به من داد او را به حوزه علمیه بفرست تا طلبه شود.
وی ۱۰ شهریورماه وصیتهایش را به ما گفت و دو روز بعد در ارتفاعات بازیدراز به شهادت رسید، البته پیکرش حدود ۱۰ ماه در منطقه ماند و سپس بازگردانده شد. همیشه به ما توصیه میکرد که امام را تنها نگذارید و این نکته را در وصیتنامهاش هم قید کرده که اگر امام و انقلاب را تنها بگذارید زیاندیده در دنیا و آخرت هستید.
انتهای پیام/