خاطره‌ای از زبان سردار باقرزاده؛

ماجرای تهدید رئیس شهربانی توسط آیت‌الله خزعلی از روی منبر

ای آقای رئیس شهربانی! ای آقای افسر شهربانی! شما که از دانشگاه افسری فارغ‌التحصیل شده‌ای؛ فکر نکن که امنیت شهر دست توست. می خواهی من با یک منبر نیم‌ساعته همه‌ی این شهر را به هم بریزم...
کد خبر: ۵۳۰۹۶
تاریخ انتشار: ۲۸ شهريور ۱۳۹۴ - ۰۹:۱۸ - 19September 2015

ماجرای تهدید رئیس شهربانی توسط آیت‌الله خزعلی از روی منبر

به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع پرس، سردار سید محمد باقرزاده فرمانده کمیته جستوجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح، درپی رحلت عالم متقی آیتالله آقای ابوالقاسم خزعلی ضمن تسلیت به مردم، خاطرهای از این مرحوم را بیان کرد.

متن این خاطره به شرح زیر است:

یکی از دوستان خوزستانی بنده که در زمان وقایع پانزده خرداد سال۱۳۴۲ حدودا ۱۵ سال سن داشتند برای من تعریف می کردند که: در آن زمان ما در شهر اهواز بودیم و مرحوم حضرت آیتالله خزعلی به اتفاق جناب آقای حجت الاسلام والمسلمین مخبر دزفولی (پدر آقایان مخبر دزفولی که در شورای عالی انقلاب فرهنگی و ستاد اجرایی فرمان امام (ره) هستند) منبر میرفتند (ظاهرا در حسینیه اعظم بود).  به این ترتیب که ابتدا آقای مخبر و بعد از ایشان با چند دقیقه استراحت، آقای خزعلی منبر می رفتند.

در آن ایام هوا خیلی گرم و شرجی بود، تابستان هم بود، طبعاً هوای خوزستان هم گرم تر از جاهای دیگر بود و در آن سال شرجی زیاد هم، بیشتر از سالهای پیش مردم را میآزرد. مردمی هم که می آمدند در مجالس شرکت می کردند ازامکانات تردد به این معنی که الان هست برخوردار نبودند، حتی موتورسیکلت هم نداشتند و اغلب با دوچرخه میآمدند و شرکت می کردند.

شهربانی رژیم شاه تصمیم می گیرد برای اینکه جمعیت را پراکنده کند یک شب همه دوچرخه های مردم را که پایبند به انقلاب و امام و دیانت بودند، جمع آوری کند. آنها سپس دوچرخهها  را به کلانتری که در یک محله نه چندان خوب بود، برده و در آنجا دِپو میکنند.

یکی از افرادی که در مراسم شرکت کرده بود به کلانتری مراجعه میکند و در جواب می شنود به شرطی دوچرخهات را پس خواهیم داد که ریشات را از ته بتراشی. ایشان برمی گردند و این ماجرا را برای حضرت آیتالله خزعلی تعریف می کنند. آقای خزعلی می فرمایند که شما چیزی نگویید و درخواستی هم نکنید، من این مساله را حل می کنم.

آمدند روی منبر و علنی ـ چون عوامل ساواک معمولا در مجالس حضور داشتند ـ گفتند: ای آقای رئیس شهربانی، ای آقای افسر شهربانی، شما که از دانشگاه افسری فارغ التحصیل شدهای. فکر نکن که امنیت شهر دست توست؛ می خواهی من با یک منبر نیم ساعته همه این شهر را به هم بریزم و بعد هم اگر خواستم با یک منبر نیم ساعته این امنیت را برگردانم سر جای اولش. اگر شرجی هوا تو را شُل کرده من سفتَت میکنم و بعد در مورد مساله دوچرخههای مردم هشدار داد.

دیده شد که بلافاصله دوچرخهها را به مردم بازگرداندند. این نفوذ کلمه و قاطعیت و شجاعت ایشان در منبر در زمان وقایع پس از پانزده خرداد خیلی مهم و جذاب است که باید برای ثبت در تاریخ گفته بشود.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار