گفت‌وگو با نویسنده کتاب «دختر شینا»؛

«قدم‌خیرکنعان» مثل یک سرباز برای انقلاب جنگید

حاج ستار ابراهیمی، فرمانده گردان 155 لشکر انصارالحسین در عملیات کربلای5 در سال 65 به شهادت می‌رسد و پس از آن همسرش «قدم‌خیر محمدی‌کنعان» با وجود 24 سال سن به تنهایی پنج فرزندش را بزرگ می‌کند.
کد خبر: ۵۳۳۰۲
تاریخ انتشار: ۳۰ شهريور ۱۳۹۴ - ۱۴:۲۲ - 21September 2015

«قدم‌خیرکنعان» مثل یک سرباز برای انقلاب جنگید

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، حاج ستار ابراهیمی، فرمانده گردان 155 لشکر انصارالحسین در عملیات کربلای5 در سال 65 به شهادت میرسد و پس از آن همسرش «قدمخیر محمدیکنعان» با وجود 24 سال سن به تنهایی پنج فرزندش را بزرگ میکند.


در روزهای زندگی مشترک هم حاج ستار زیاد در خانه نبود و شروع جنگ این با هم بودنها را کمتر از قبل کرد. حاج ستار فرمانده بود و باید روزهای زیادی در جبهه میماند. سالها از شهادت حاج ستار گذشت تا بهناز ضرابیزاده برای نگارش خاطرات شهید به همسرش برسد و ماحصل این رسیدن و آشنایی کتاب «دختر شینا» شود. کتابی که هم مخاطبان را با زندگی حاج ستار آشنا میکند و هم یکی از نمونههای موفق خاطرهنویسی در ادبیات دفاع مقدس را پیشرویشان میگذارد. ضرابیزاده در گفتوگو با «جوان» از آشنایی با خانم محمدیکنعان و تجربهاش در خاطرهنویسی میگوید.
 

چطور شد که از میان شهدای شهر همدان تصمیم به نگارش کتابی با محوریت زندگی حاج ستار ابراهیمی گرفتید؟

من سالها داستانهای کوتاهی با موضوع دفاع مقدس مینوشتم و در اصل حرفه اصلیام داستاننویسی بوده ولی از یک جایی به بعد تصمیم گرفتم برای پیدا کردن سوژه میان مردم بروم و از خاطرات زیاد و مختلفی که هر کس دارد استفاده کنم. تا پیش از این برای داستاننویسی برای سوژهیابی به ذهنم مراجعه میکردم و حالا میخواستم از سوژههایی که در دل مردم هست، بنویسم. هنگامی که وارد حوزه خاطرهنگاری شدم و حرفهایی که در سینه مردم نهفته بود را شنیدم حس کردم وارد دریای بیکرانی شدهام. همانطور که مقام معظم رهبری میفرمایند: «جنگ ما یک گنج است» به خوبی متوجه شدم چه خاطرات ناب و خوبی که در حکم گنج هستند برای نگاشتن وجود دارد. آشنایی من با خانم محمدیکنعان هم ماجرای جالبی دارد. من تا پیش از این اصلاً آشنایی با خانم محمدیکنعان نداشتم و ایشان را اصلاً نمیشناختم و فقط نام حاج ستار را به دلیل اینکه یکی از سرداران بزرگ و معروف شهر همدان بوده، شنیده بودم و علاقه خاصی نسبت به ایشان داشتم. دوست داشتم برای این شهید کاری انجام دهم. همین که جرقه انجام چنین کاری در ذهنم زده شد به بنیاد شهید رفتم و شماره خانم محمدیکنعان را گرفتم و آشنایی اولیهمان شکل گرفت. وقتی خاطراتشان را شنیدم واقعاً حیفم آمد این خاطرات را داستان کنم و گفتم بهتر است این خاطرات به شکل خاطرهنگاری ضبط، ثبت و نوشته شود. برای نوشتن این کتاب هم از جایی سفارش نگرفته بودم و فقط برای دل خودم این کار را انجام دادم.

پس یک کار دلی برای ثبت خاطرات یک شهید شیوه کاریتان را تغییر داد؟

برای نوشتن داستان ما زیاد به تخیل و خیال رجوع میکنیم اما خاطرهها مستند و واقعی هستند و بخشی از تاریخ دفاع مقدس و بخشی از تاریخ کشور در آن نهفته است. بخش مهمی از تاریخ کشورمان از طریق همین خاطرات گفته میشود و نویسندگان رسالت و وظیفه دارند این خاطرات را مکتوب کنند تا برای همیشه و برای نسلهای بعدی باقی بماند. وقتی وارد این حوزه شدم خیلی سعی کردم راجع به خاطرهنگاری مطالعه کنم و کتابهایی که در این حوزه بود را مطالعه کردم. کتابهایی که درباره الفبای خاطرهنگاری بود را خواندم و کتاب خاطرات زیادی مطالعه کردم. فکر میکنم بیشتر کتابهای موفق ادبیات دفاع مقدس در حوزه خاطرهنگاری و داستان را مطالعه کردم. بخش عظیمی از این کتابها را در کتابخانه خودم دارم و هنوز خیلی پیگیر هستم و این کتابها را میخوانم. وقتی تصمیم به شروع کار گرفتم بیشتر کتابهای «یادگاران» و «روایت فتح» را مطالعه کردم.

اگر بخواهیم خاطرهنگاری را با داستاننویسی مقایسه کنیم در نگارش «دختر شینا» کار سختتری پیشرو داشتید؟

به نظرم خاطرهنگاری بسیار سختتر از داستاننویسی است چون شما باید به حرفهایی که شنیدهاید وفادار بمانید و همین دست نویسنده را میبندد. شما در حوزه داستان خودتان را به دست خیال میسپارید و به هر جایی که بخواهید پرواز میکنید و میروید. اما در خاطرهنگاری اصلاً چنین چیزی وجود ندارد. نویسنده باید خیلی مراقب گفتههای مصاحبهشونده باشد و مثل راه رفتن روی بند است. وقتی مصاحبهها تمام میشود و شما حجم زیادی خاطره برای پیادهسازی دارید تازه میبینید چقدر کار مشکلی پیشرو دارید. تمام گفتهها باید پیادهسازی، تنظیم، نگارش و ویراستاری شود که سختیهای خودش را دارد. با این حال خاطرهنگاری هم امری لذتبخش است. وقتی خاطرات خانم محمدیکنعان را شنیدم واقعاً حیفم آمد از این حوزه بیرون بیایم و دوباره به داستاننویسی خودم رو بیاورم. هر چند گاهی خیلی دلم برای داستاننویسی تنگ میشود و دوست دارم داستان بنویسم. اما آنقدر این خاطرات ناب و زیباست و جای کار دارد که میتوان گفت گرفتارش شدهام.

«دختر شینا» حاصل چند ساعت مصاحبه است؟

فکر میکنم نزدیک 30 ساعت گفتوگو باشد. من از اردیبهشت تا شهریور هر هفته به منزل خانم محمدیکنعان میرفتم. خیلی حجم زیادی است. خودم هم توجه زیادی به جزئیات داشتم و همین کارم را خیلی سختتر میکرد. در کار اخیرم که مربوط به زندگی شهید «چیتساز» است همین دشواریها وجود دارد. همسر شهید «چیتساز» ساکن تهران است و برای نوشتن این کتاب من دائم بین مسیر تهران و همدان در رفتوآمد بودم تا خاطراتشان را بگیرم. خاطرهنگاری این سختیها را دارد و خیلی باید سفر کرد.

در همان اولین صفحات «دختر شینا» با مقدمهای گیرا و جذاب مواجه میشویم که همان اول کار مخاطب را متوجه جنس کار میکند و دنبال خودش میکشاند. این مقدمه را تحت چه شرایطی نوشتید؟

مقدمه کتاب واقعاً یک دلنوشته است. فکر کنم تازه از مزار خانم محمدیکنعان برگشته بودم و به لحاظ اتفاقی که برایشان افتاده بود خیلی ناراحت بودم. نشستم و مقدمه را نوشتم و واقعاً حرفهایی بود که از دلم میآمد. دلنوشتهای از احساس خودم بود که کاملاً درونی است. به هرحال سخنی که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند و این شاید یکی از دلایل تأثیرگذاریاش باشد.

«دختر شینا» روایتی خودمانی و نگارشی ساده دارد که روایتگر زندگی خانم محمدیکنعان است. چند سالی است چنین سبکی که قالبهای کلیشهای گذشته را میشکند در میان نسل جدید نویسندگان دفاع مقدس باب شده است. به نظرتان رو آوردن به چنین شیوههایی باعث جذب مخاطب و غنیتر شدن ادبیات دفاع مقدس خواهد شد؟

وقتی این کار را مینوشتم با آگاهی دنبال همین موضوع بودم. دوست داشتم اتفاق تازهای در این حوزه بیفتد. مخصوصاً چون از زندگی یک شهید مینوشتم و وارد زندگی خصوصی انسان دیگری شده بودم میخواستم کتابم فضایی متفاوت داشته باشد. در این حوزه کتابهای زیادی خوانده بودم و هنوز هم میخوانم و در کارهای دیگر شبیه کار خودم را ندیده بودم. سعی کردم کار تازهای به لحاظ سبک، لحن و نثر انجام بدهم. حواسم بودم چکار میکنم. هر وقت شروع به نوشتن میکردم از ابتدا کارم را میخواندم تا مبادا لحن و نثرم از یکنواختی بیرون نیاید. خیلی مراقب این موارد بودم و دقت میکردم. در کارهای بعدیام هم حساسیت و دقت زیادی روی زبان اثر گذاشتهام. سعی میکنم آگاهانه کار جدیدی انجام بدهم و نمیدانم تا چه اندازه موفق خواهم شد ولی به زبان اهمیت بسیاری میدهم. مخصوصاً چون در حال خاطرهنگاری هستیم باید خیلی به زبان راوی نزدیک باشد. در «دختر شینا» راوی که همان خانم محمدیکنعان است دانش و سواد آکادمیک و مدرسهای نداشت و نمیشد از یک زبان پیچیده برای روایت خاطراتش استفاده کنم. باید از زبانی استفاده میکردم که بسیار به خودش نزدیک باشد.

پیش از نگارش کتاب استفاده از تعلیق «صمد» و «ستار» که تا صفحات پایانی ادامه پیدا میکند، در ذهنتان بود؟

حین پیاده کردن، چنین تعلیقی به ذهنم رسید. مخصوصا اینکه شهید ابراهیمی دو اسمه بود و ما میگفتیم «حاج ستار» و خانم محمدی «صمد» میگفت. این برایم خیلی جالب بود و حس کردم تعلیق خیلی خوبی دارد. فکر کردم من کار خاطرهنگاری میکنم که یک کار مستند است و چرا این قابلیت زیبای اثر را از بین ببرم. مردم شهید را با نام «حاج ستار» میشناسند ولی گفتم بگذار «صمد» همانگونه که خانم محمدیکنعان روایت میکند، باقی بماند. فکر میکنم یکی از دلایل جذابیت همین دو اسمی بودن شخصیت اصلی باشد.

مهمترین اصل برای خاطرهنگاری را چه میدانید؟

من همیشه به دوستانی که آموزش خاطرهنگاری میدهم، میگویم وقتی میخواهید یک مصاحبهگر سوای یک خاطرهنگار شوید حتماً باید با مصاحبه شونده یک رابطه بسیار دوستانه برقرار کنید. اگر این اتفاق بیفتد شما موفق خواهید بود. باید تصمیم بگیرید که با مصاحبهشونده دوست شوید و دوست بمانید. برای من این اتفاق افتاد. با خانم محمدیکنعان دوست شدم و به عنوان یک دوست خاطرات را شنیدم و دوست ماندم. خانم محمدیکنعان میگفت با گفتن این خاطرات حاج ستار برایم دوباره زنده شده و احساس میکنم کنارم هست و زندگیام رنگ و بوی دیگری گرفته. احساس میکرد آن سالها دوباره برایش تداعی شده است. شاید باور نکنید ولی هنوز هم اگر مشکلی در زندگیام داشته باشم از اولین کسی که کمک میگیرم خانم محمدیکنعان خواهد بود. در خلوت خیلی با ایشان ارتباط دارم و ایشان خیلی به حرفم گوش میدهد و کمکم میکند. به نوعی واسطه هم میشود.

خانم محمدی کنعان سالها تنها بودند و مدت زیادی بود کسی سراغشان نرفته بود و خیلی سال بود کسی دیداری با ایشان نداشت. حس میکنم رسالت همه افراد این است که به خانواده شهدا، رزمندگان و ایثارگران توجه کنند. اینها واقعاً قهرمانهای جنگ هستند که باقی ماندهاند و باید از آنها تقدیر کنیم. یک نوع تقدیر هم این است که پای صحبتهایشان بنشینیم و خاطراتشان را گوش دهیم. من از همان روز اول که خدمت ایشان رسیدم احساس کردم چقدر ما غافل بودیم و چقدر هنوز غافلیم. حس کردم چقدر دیر وارد این حوزه شدم و چقدر دیر به یاد دوستانمان افتادم. بعد از اینکه چند نفر از همکاران و دوستانم این کتاب را خواندند گفتند ما وقتی این کتاب را خواندیم حس کردیم چقدر از خانواده شهدا غافل هستیم و چقدر نگاهمان اشتباه بوده. خاصیت چنین کتابهایی این است که نوع نگاه کسانی که دور و برمان هستند را تغییر میدهد و باعث میشود قدر داشتههایمان را بدانیم. باید خیلی قدر کسانی که امنیت امروزمان به خاطر ایثار، شجاعت و از خودگذشتگیشان است را بدانیم. خانم محمدی یک سرباز بود. سربازی در حال جنگ بود که به نظرم تا آخرین لحظه هم برای انقلاب جنگید.

 

منبع: روزنامه جوان

نظر شما
پربیننده ها