به گزارش خبرنگار دفاعپرس از همدان، «مزد اخلاص» زندگینامه و خاطرات شهید معلم پاسدار «علیمحمد صباغزاده» به نقل از خانواده و دوستان اوست. که به همت گروه فرهنگی انتشارات شهید «ابراهیم هادی» در ۱۱۲ صفحه گردآوری شده و چاپ شده است.
«علیمحمد صباغ زاده» در ۲۰ مرداد سال ۱۳۳۶ و سه روز پس از عاشورا در خانوادهای مذهبی در شهر همدان چشم به جهان گشود، به اخلاص و فروتنی معروف بود و تقوا در ذره ذره اعمال او مشاهده میشد. در نهایت در ۲۱ بهمن سال ۱۳۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی به مقام والای شهادت دست یافت.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
پاییز ۱۳۵۸ بود، بنا به شرایط آن زمان و حساس بودن آموزش و پرورش، رفتیم استخدام آموزش و پرورش شدیم. ما رو فرستادند شهرستان رزن، علی آقا توی خانه سازمان زندگی میکرد با اینکه اجاره نباید میداد، اما داوطلبانه اجاره پرداخت میکرد.
اوایل در روستاهای رزن مشغول تدریس بودیم، علی آقا در روستای سوزن مشغول شد. اون زمان معلمها همه کاره روستا بودند. ما حتی نقش روحانی روستا رو داشتیم! مردم هم به ما خیلی لطف داشتند. بیشتر شبها مهمان مردم عزیز روستا بودیم. نماز جماعت و سخنرانی هم داشتیم. اگر مشکل تو ادارهای داشتند، میرفتیم حل و فصل میکردیم.
از همدان کلی وسیله و خوراکی میبرد، خیلی از حقوقش رو صرف این کارها میکرد. همیشه یه مشت مداد و پاک کن و…. یا مقداری کتاب به عنوان جایزه پیشش بود. علاقه زیادی به قرآن داشت در اداره و روستاها کلاس قرآن دایر میکرد.
یه بار تابستان رفتم خونشون، دیدم قرآن رو باز کرده مشغول جمع آوری و تفکر در آیاتی بود که «یا ایها الذین آمنوا» شروع میشد. یه جزوهای با این آیات درست کرد. بعد برای من چایی و میوه آورد، اما خودش لب نزد. بعدها فهمیدم که روزه بود، تاکید زیادی هم روی خواندن دعاها به خصوص جوشن کبیر داشت.
قلبش مالامال از عشق به ولایت و امام خمینی (ره) بود. شاید برای همین به سراغ معلمی آمد تا بچهها را با امام و انقلاب آشنا کنه.
از چیزی که خیلی رنج میبرد بیحجابی در جامعه بود. طوری که وقتی زن بیحجابی رو میدید از ناراحتی دندونهاش رو به هم میفشرد.
تو مدرسه کتابخانه دایر کرد. خیلی به کارهای هنری مخصوصاً سینما علاقه داشت، یه دستگاهی خرید که با اون میشد فیلم رو به صورت بزرگ روی دیوار نمایش داد. خیلی جاها با همین دستگاه، فیلمهای خوب رو پخش میکرد حتی تو عروسی من هم اومد یه فیلم با مضمون خوب و انقلابی پخش کرد. بعد از ازدواج، ما همسرهامون رو هم بردیم روستا. علی آقا رفت یه موتور برق گرفت که بتواند تلویزیون ببیند و از اخبار و اطلاعات کشور خبر داشته باشند.خانوادههامون هم اومدند کمک ما.
خصوصاً توی کارهای فرهنگی، توی روستا کلاس برای خانمها نبود. خانمهای ما خانه به خانه میرفتند و دانشآموزها رو جمع میکردند و کلاس خانمها هم علی آقا تو رفت و آمدهای خانوادگی، خیلی حریمهای محرم و نامحرم رو رعایت میکرد. ساعت کاری برایش مهم نبود، به قدری تو مدرسه و کلاس میموند تا هوا کاملاً تاریک میشد. خانمش فانوس به دست میرفت و به زور میآوردش توی اتاق تا استراحت کنه. بچهها خیلی علاقه به او داشتند. برای علی آقا نون و پنیر و ماست محلی میآوردند.
اگه تو مدرسه چیزی خراب میشد یا چیزی احتیاج داشت، خودش انجام میداد حتی یه دستشویی برای مدرسه خودش درست کرد. خانمش میگفت: تو روستا همهکاره شده بود. دعوایی میشد میرفت میانجیگری میکرد، تو عروسیهاشون بود، تو مراسم ختم شرکت میکرد، عضو شورای روستا شده بود.
انتهای پیام/