به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، علیرضا اسلامیفر از رزمندگان شهرستان مبارکه در دفاع مقدس خاطرهای از شهید مصطفی ردانی پور را روایت کرد.
شهید حجتالاسلاموالمسلمین مصطفی ردانیپور در سال ۱۳۳۷، در یکی از خانههای قدیمی منطقه مستضعفنشین اصفهان متولد شد. وی در عملیات محرم، والفجر ۱، والفجر ۲ شرکت داشت و تا لحظه شهادت هرگز جبهه را ترک نکرد. سه روز پس از ازدواج، صدق و تلاش این روحانی عارف و فرمانده شجاع در عملیات والفجر ۲ به اوج رسید و جسم پاکش در ۱۵ مرداد سال ۱۳۶۲ در منطقه حاج عمران، مظلومانه بر زمین ماند و روح پرعظمتش به معراج پر کشید.
اولین بار مصطفی ردانی پور را در یکی از مراکز حوزوی اصفهان در تابستان ۱۳۶۰ در هنگام تشریح موفقیتهای رزمندگان در عملیات دارخویین دیدم و با او آشنا شدم. دومین بار در عملیات طریق القدس شاهد راز و نیازها و فرماندهی مقتدرانه او در عملیات بودم. سومین بار نیز او را در آخرین روز زمستان ۱۳۶۰ در پادکان دوکوهه ملاقات کردم. معرفی نامهام را که یکی از استادان حوزوی شهید ردانی پور گرفته بودم، در یکی از روزهای نبرد فتح المبین، اطلاع یافتم که آقا مصطفی ردانی پور یکی از فرماندهان مخلص تیپ امام حسین (ع) در خط مقدم نبرد مجروح و حاضر به انتقال به پشت جبهه نشده و در کانکسی نزدیک خط مقدم نبرد بستری است، خیلی علاقهمند بودم که به دیدار این فرمانده دلاور بروم. خصوصاً دوست داشتم عکس العمل ایشان را نسبت به حضورم در عملیات علیرغم اینکه میدانستم ممانعت شدید میکند مشاهده نمایم.
فردای مجروحیت به کانکسی که ردانی پور در آن بستری بود رفتم، دلاور مردی را مشاهده کردم که با بدنی مجروح و خون آلود در حالی که یکی از دستش وقسمتهایی از پیکرش آماج تیرها و ترکش شده بود، آرام و مطمئن آرمیده بود، دقیقا به یاد دارم بخاطر عمق جراحات، مقداری خون در زیر کمرش جمع شده بود، نیمه بیدار بود، سلام کردم، با لهجه زیبای اصفهانیاش جوابم را داد و بلافاصله با نگاه معنا داری گفت: شما اینجا چکار میکنی؟! مگر هفته پیش که همدیگر را در دوکوهه دیدیم قرار نشد سریعا به اصفهان برگردی؟ من هم در جواب چگونگی حضورم در منطقه دالپری را با همان هلیکوپتر حامل او توضیح دادم! اینجا بود که لبخند ملیحی بر لبان شهید نقش بست و گفت پس آخرش کار خودت را کردی!
در این اثنا صدای اذان ظهر پخش شد و شهید ردانی پور در همان حالی که بر روی تخت خوابیده بود با کمک من نماز ظهر و عصرش را با آرامش خاصی خواند.
نکتهای که در این ملاقات به وضوح دیدم روحیه بسیار عالی و وصف ناپذیر شهید مصطفی ردانی پور بود که توصیف آن مقدور نیست. در همین عملیات برادر کوچکتر آقا مصطفی به شهادت رسید و خودش نیز درحالی که به خاطر مجروحیت شدید، دستش در گچ بود، برای شرکت در عملیات بعدی (بیتالمقدس) به جبهه شتافت. پس از آن در عملیات رمضان، فرماندهی قرارگاه فتح سپاه را به عهده داشت، که چند یگان رزمی سپاه را اداره میکرد، به طوری که شگفتی فرماندهان نظامی ـ اعم از ارتش و سپاهی ـ را از اینکه یک روحانی فرماندهی سه لشکر را عهدهدار است و با لباس روحانی وارد جلسات نظامی میشود و به طرح و توجیه نقشهها میپردازد برمیانگیخت.
او در عملیات محرم، والفجر ۱ و والفجر ۲ شرکت داشت و تا لحظهی شهادت هرگز جبهه را ترک نکرد و فرمان امام عظیمالشأن (ره) را در هر حال بر هر چیزی مقدم میدانست.
ایشان در کمتر از ۳ سال سطوح فرماندهی رزمی را تا سطح قرارگاه طی کرد، که این مهم، ناشی از همت، تلاش، پشتکار و اخلاص در عمل این شهید عزیز بود.
او که تا این مدت همسری اختیار نکرده بود، در اجرای سنت پیامبر گرامی اسلام (ص) پیمان زندگی مشترک خود را با همسر یکی از شهدای بزرگوار، پس از تشرف به محضر امام امت (ره) منعقد کرد و سه روز پس از ازدواج، به جبهه بازگشت.
دو هفته پس از ازدواج، صدق و تلاش این روحانی عارف و فرمانده شجاع در عملیات والفجر ۲ به نقطهی اوج رسید و عاشقانه ردای شهادت پوشید و به وصال محبوب نایل شد. بدینسان در تاریخ ۱۵ مرداد ماه ۱۳۶۲ بر پروندهی افتخارآفرین دنیوی یکی دیگر از سربازان سلحشور سپاه امام زمان (عج)، با شکوهی هر چه تمامتر، مهر تأیید زده شد و جسم پاکش در منطقهی حاج عمران مظلومانه بر زمین ماند و روح باعظمتش به معراج پرکشید؛ گرچه تا این تاریخ نیز در زمرهی شهدای مفقودالجسد است. وی که بارها در جبهههای نبرد مجروح شده بود و اغلب تا سرحد شهادت نیز پیش رفته بود، در حقیقت شهید زندهای بود که همواره به دنبال شهادت، عاشقانه تلاش میکرد.
این جمله از اولین وصیتنامهاش برای شاگردان و رهروانش به یادگار ماند: «عمامهی من کفن من است.»
طوبی له و حسن مآب
انتهای پیام/ ۱۴۱