به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، «حسین ابوالقاسم گرجی» رزمنده و آزاده دوران دفاع مقدس پیش از اینکه به اسارت سربازان رژیم بعث عراق درآید دانشجوی پزشکی دانشگاه تهران و طلبه حوزه علمیه بود.
او پس از اسارت به اردوگاه موصل ۲ برده شد و کلاس درس ریاضیات و دروس عربی را برای اسرا تدریس کرد و در نهایت پس از هفت سال به همراه دیگر اسرا به میهن اسلامی بازگشت.
گرجی در گفتوگو با خبرنگار دفاعپرس درباره برداشتهای متفاوت از اسارت اظهار داشت: اسارت را هرکس از دیدگاه خودش تدبیر و تفسیر میکند، مثل فیل شناسی مولوی که هرکس به جایی از فیل دست زد و آن را روایت کرد. یکی دربارهاش میگوید اسارت جایی است که کابل و شلاق میزنند، یکی میگوید یک فیل تنومند است. اما اسارت یک دانشگاه بود، بچههایی داشتیم که فقط سواد خواندن نوشتن داشتند یکی لیسانس بعضی دکتری بعضی روحانی بودند، اما آنهایی که سواد ابتدایی داشتند الان استاد دانشگاه شدند. مطمئنم اگر آزاد بودند آن رشد را در آزادی نداشتند هرچند که اعتقاد دارم سختترین حالت برای رزمنده اسارت است. رزمندگان ما در حالی اسیر شدند که اسیرشان کردند، خود به اسارت نرفتند. هرکدام دهها ترکش و گلوله خورده بودند، رزمندهای را دیدم که ۲۰ گلوله کلاش خورده بودند، او را درون گودالی انداختند، اما زنده ماند، یک روز بعد این اتفاق، چون از بالا دستور رسیده بود باید تعداد اسرا زیاد باشد او را از گودال بیرون کشیدند و به اردوگاه آوردند.
وی با اشاره به عملیات خیبر، و شرایط این عملیات در به اسارت درآمدن تعدادی از رزمندگان ایرانی گفت: خیبر یک عملیات برون مرزی بود که همه میدانستند برگشت در کار نیست. مید داوودی راسخ مسوول گرهان فتح مسوولیت تک ایذایی را در شرق بصره برعهده داشت. مجید حین عملیات تیر به پایش اصابت کرد و مجروح شد، تقریبا پایان عملیات بودیم، باید برمیگشتیم که گفتند بمانید، اکثر بچهها یا شهید شده بودند یا عقب رفتند. من و مجید تنها در بیابان مانده بودیم، بی سیم زد که آمبولانس بیاید و ما را عقب ببرد که همان موقع عراقیها آمدند و ۲ نفر ما را اسیر کردند.
گرجی در ادامه بیان کرد: بعثیها تا چند ساعت ما را بالای خاکریزشان گذاشتند، ایرانیها که فکر میکردن از نیروهای دشمن هستیم تیر و گلوله شلیک میکردند، گلولهها درست از کنار گوشمان رد میشد. یکی از سربازان از جیبم کتابچهای را پیدا کرد که داخلش صحبتهایی از پیامبر را نوشته بودم، تعجب کرد، پرسید این چیست، توضیح دادم فرامایشات پیامبر است که در سخنرانی برای نیروها میخواستم آن را بخوانم. سرباز که فکر نمیکرد ما مسلمان باشیم به فرماندهی که آنجا بود گفت اینها مسلمانند. داشت ولولهای میشد که دستور دادند ما را ببرند عقب.
وی افزود: از آنجا که عراقیها نگران بودند در شرق بصره عملیات کنیم، و فکر میکردند ایران از نیروهای کماندو استفاده میکردند، مدام ما را چک کردند تا ببینند با خودمان چه چیزی همراه داشتیم، سه روز بعد ما را به استخبارات فرستادند. دورانی را آنجا گذراندیم، چون فکر میکردند ما عرب هستیم و به دادگاههای عراق رفتیم. مدتی در زندانهای عراق بودیم و سپس انتقالمان دادند به اردوگاه موصل ۲. قریب به یکسال صلیب سرخ از اردوگاه بازدید نکرد. هیچ خبری از من به دست خانواده نرسیده بود و، چون فکر میکردند شهید شدم برایم مراسم گرفتند.
این آزاده دوران دفاع مقدس روایت کرد: مجید هم مداحی میکرد و هم علاقه زیادی به حضرت زهرا (س) داشت. یکی از ویژگیهای خوب دیگرش این بود که نماز شبش ترک نمیشد. در اردوگاه چند چیز از جمله نماز شب ممنوع بود، برعکس در اردوگاههای ما، اسرای عراقی را دعوت به خانوادن نماز جماعت میکرد، با این شرایط ۳۰۰ نفر از اسرای عراقی، به جبهه رفتند و در جبهه ایران مقابل صدام شهید شدند. اردوگاههای عراق سخت با مسائل عبادی برخورد میکردند. یک شب مجید بیدار شد تا نماز شب بخواند، ساعت ۲ شب داشت زمان را کنترل میکرد که سرباز او را از پشت پنجره نبیند و بتواند وضو بگیرد. با آن پای مجروح وقتی خواسته بود بایستد، عصا از زیر دستش در رفته و با صورت خورده بود به بلوک سیمانی. وضعیت صورتش خیلی وخیم بود. فردای همان روز صلیب سرخ به اردوگاه آمد، با اینکه با اسرایی داشتیم که دست و پایشان قطع بود، اما تنها کسی که مبادله شهید مجید داوودی بود. او هم مدال جانبازی را به گردن آویخت هم مدال اسارت. مدتی از بازگشتش نگذشته بود که مسوول گردانی به نام حضرت زهرا (س) شد. در عملیات ماووت چفیه را به یکی از همرزمانش داد و انگشترش را به کسی دیگر، گفته بود من در این عملیات شهید میشوم که همینطور شد.
انتهای پیام/ ۱۴۱