به گزارش خبرنگار دفاعپرس از همدان، «حسین رضا عباسی» سوم مهر سال ۱۳۴۵ در روستای «عشاق» از توابع شهرستان ملایر در استان همدان و در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. در سالهای انقلاب همراه با دیگر جوانان و نوجوانان انقلابی شهرستان ملایر در فعالیتهای مبارزاتی شرکت کرد و در راه پیروزی قیام بزرگ ملت ایران گام برداشت. پس از پیروزی انقلاب به نهاد نوپای بسیج مستضعفین پیوست و مشغول خدمت به خانواده محرومان و مستضعفان جامعه شد.
سال ۱۳۶۴ ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. در سالهای دفاع مقدس بنا بر وظیفه شرعی و قانونی به عنوان سرباز به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران پیوست و مشتاقانه راهی جبهههای نبرد حق علیه باطل شد تا از مرزهای ایران در برابر تهاجم وحشیانه رژیم بعث عراق دفاع نماید.
در مناطق مختلف عملیاتی حضور یافت و همراه با دیگر همرزمان و همسنگران خود حماسهها آفرید. سرانجام پس از ماهها مجاهدت در راه خدا در دوازدهم دی ماه سال ۱۳۶۵ در منطقه عملیاتی سردشت بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و به کاروان عظیم شهدا پیوست. آرامگاه وی در گلزار شهدای زادگاهش زیارتگاه عاشقان و دلدادگان است.
بخشی از وصیتنامه شهید عباسی:
بسمه تعالى
باسلام و درود بى پایان بر منجى عالم بشریت و نایب بر حقش آیتالله العظمى امام خمینى و با درود و سلام بر یارانش، یاران واقعى آن پیر پرچمدار و شهیدان آزادهاى كه راهشان را شناختن و بیدار از خواب غفلت، جان خود را نثار رهبر و خونشان را فرش راهش نمودند.
كلمهاى بود كه وقتی بچه بودم همواره فكر و خاطر مرا فرا گرفته بود. معنى و مفهوم این كلمات چه بود. شبهاى محرم كه مىدیدم مردم براى امام حسین (ع) عزادارى مىنمایند و همه صحبتها پیرامون شهادت بود از دین مبین اسلام و شهید شدن در راه خدا. همه اینها برایم مثال یك معما شده بود. به مرور زمان كه بزرگتر شدم و خود را در موقعیتى دیدم كه كم كم معنى این صحبتهاى آشنا را مىفهم.
هر چند كودكى بیش نبودم لیکن خودم را مسئول مى دیدم. با خود مى گفتم، چقدر كودكانى بودن بى گناه فقط به جرم این كه شعار داده بودند «مرگ بر شاه» شهید شده بودن و باخون خود رودخانه اى كه كم كم رو به خشك شدن نهاده بود دوباره خروشان كردن و درخت تنومند آزادى و سرفرازى اسلام را با خون پاكشان سیراب و آبیارى كردند.
وقتى از فداكاری هاى امام حسین(ع) و یارانش مىشنیدم كه هرگز خم به آبروهاى مباركشان نیاورند دیگر روزها و شبهای من با رویاى شهادت پر شده بود و شهید شدن را در راه محبوب خود آرزو مى كردم تا اینكه روزى بتوانم دینم را ادعا كنم.
وقتی نگاهم در نگاههاى پر شوق پدر و مادرم مىپیوست دلم به حالشان مى سوخت ولى بلافاصله فكر مىكردم اگر روزى خدا چنین لطفى را به من عطا فرماید پدر و مادرم و خواهرم خوشحال شده و بر خود افتخار خواهند کرد كه چنین فرزندى تربیت كردند كه بى باك، جان خویش را در راه خدا و امام حسین (ع) فدا نمود. هرچند جان من در برابر خدا و امام حسین (ع) خیلى بى ارزش است.
همیشه روز و شب در این رویا بودم ولى هنوز قسمت نبوده. روزى براى اینكه به آرزوى چندین ساله خویش برسم قصد كردم به جبهههاى حق علیه باطل بروم و یك بسیجی باشم و با خوشحالى و سر مستى از پدر و مادرم خداحافظى نمودم و در عملیات شكوهمند خیبر شركت كردم.
سراپاى وجودم را عشق به شهید شدن و شهادت در راه محبوب خویش گرفته بود. ولى این لطف شامل حال من نگردید. بعد از مراجعات دوباره به دامن خانواده كسى را شریك زندگیم نموده و به قول معروف خواستند من را پایبند خانه نمایند. یكسال قبل از خدمت مقدس سربازى برایم عروسى گرفتند.
در اولین روزهاى مقدس خدمت سربازى بود كه خداوند دخترى به من عطا فرمود. تولدش همزمان با ماه مبارك محرم بود و شب شام غریبان. به همین دلیل اسم زینب را برایش انتخاب كردم وخواستم كه مانند زینب دختر حضرت على(ع) باشد و فداكار و شجاع و به مثال زینب امام حسین (ع) باشد.
ولى باز هم لحظهاى از فكر شهادت غافل نبودم. هر وقت اسمم را صدا مىكردند شرمسار بودم كه نمىتوانم یك جان بى ارزش در راهش نثار نمایم . حالا كه به این آرزوی چندین و چندان ساله خویش مى رسم به شما اى پدر و اى مادر غم پرورم تبریك عرض مىنمایم و از شما خواهش دارم كه زینب من را همچون زینب پرورش دهید.
و اى همسر مهربانم از تو خواهش دارم كه در همه حال احترام پدر و مادر مرا داشته باشى و به شما اى برادران و خواهران دل سوخته ام سفارش دارم كه در همه حال و همیشه خدا را در نظر داشته باشید و لحظهاى از فریب شیطان غافل نباشد.
همیشه براى اقامه نماز كوشا باشید.
انتهای پیام/