به گزارش خبرنگار دفاعپرس از تبریز، نیروهای انتظامی کشورمان اعم از ژاندارمری، شهربانی و کمیته انقلاب اسلامی، در دوران دفاع مقدس ضمن بر دوش کشیدن بار سنگین برقراری نظام، امنیت و آسایش در داخل مرزها، نقش فعالی در جبههها نیز ایفا میکردند و شهدای فراوانی را در این راه تقدیم میهن اسلامی کردهاند. با این وجود بهنظر میرسد که تاکنون در رسانهها کمتر به نقش آنان در جنگ تحمیلی پرداخته شده است.
برای آشنایی بیشتر با فعالیتهای این نیروهای حافظ امنیت، خبرنگار دفاعپرس در تبریز به سراغ «محسن پاشایی» رزمنده اهل شهرستان «میانه» رفته تا مروری بر گوشهای از خاطرات و تجربیات وی در آن دوران کند.
دفاعپرس: از چه زمانی وارد ژاندارمری شدید و پیش از آغاز جنگ تحمیلی در چه مناطقی خدمت میکردید؟
من در سال 1354 برای استخدام در ژاندارمری ثبتنام کردم و تا اوایل سال 1356 به مدت بیش از یک سال در «مرزن آباد» چالوس آموزش دیدم. در همان سال بعد از طی دوره آموزشی، به کردستان منتقل شدم که اواخر آن با شدت گرفتن موج اعتراضات مردمی در جریان انقلاب اسلامی مصادف شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، از سال 1357 در «چناره» از توابع شهرستان «مریوان» با گروهکهای ضد انقلاب درگیر بودیم تا اینکه در سال 1358 به قزوین و سپس به ارومیه و از آنجا به مهاباد و پیرانشهر منتقل شدم. من در مهاباد بودم که جنگ تحمیلی آغاز شد.
دفاعپرس: وقتی جنگ شروع شد، شما در آذربایجان غربی در درگیری با نیروهای عراقی شرکت داشتید؟
با عراق خیر؛ اما شدیدا با گروهکها درگیر بودیم و خیلی روزهای سختی را پشت سر میگذاشتیم. نهایتا با کمک سایر نیروهای مسلح، موفق به شکست دادن اعضای گروهکها شدیم و آنها مجبور به خروج از شهر شدند، درنتیجه کنترل شهر را در دست گرفتیم. پس از اینکه اجساد را جمعآوری کردیم و اوضاع سر و سامان گرفت، صدام به کشورمان حمله کرد. با شروع جنگ، ما را به پیرانشهر اعزام کردند. در نزدیکی پیرانشهر، روستایی به نام «خالدار آباد» وجود دارد که ما در ارتفاعات آن مستقر شدیم تا از پیشروی احتمالی نیروهای عراقی جلوگیری کنیم. عراق هنوز نزدیک این مناطق نشده بود و درگیری رخ نداد اما بههرحال ما آماده دفاع بودیم. نهایتا ارتش به منطقه وارد شد و در مرز «تمرچین» به مقابله با عراقیها پرداخت. پس از اتمام ماموریتم در این منطقه، در سال 1360 به آبادان انتقال یافتم.
دفاعپرس: در سال 1360 عملیات ثامنالائمه برای شکست حصر آبادان انجام شد؛ شما در آن مقطع در آبادان بودید؟
بله؛ ما در کنار اروندرود، در حوالی «خسروآباد» مستقر بودیم و از این ناحیه عمل میکردیم. الحمدالله با پیروزی این عملیات بزرگ، بخش اعظمی از منطقه آزاد شد. من به مدت دو سال در آبادان بودم و پس از شکست حصر آبادان و عقبنشینی دشمن، دیگر در منطقه ما درگیری مستقیم وجود نداشت. با ادامه عملیاتهای موفقیتآمیز کشورمان، نهایتا خرمشهر هم آزاد شد و در این مقطع از ما خواسته شد که وارد خرمشهر بشویم؛ در داخل شهر، اموال و وسایل بسیاری مثل اسلحه و حتی اجساد پراکنده شده بود که ما به جمعآوری و مواظبت از آنها اقدام میکردیم.
دفاعپرس: بعد از آزادسازی خرمشهر به کجا منتقل شدید؟
10 یا 15 روز بعد از آزادسازی خرمشهر، من به دزفول رفتم. علتش این بود که من دو سال بود در خط بودم و لذا میتوانستم این بار به پشت خط انتقالی بگیرم. از طرفی مقرراتی وجود داشت که موظف بودیم حدود شش سال در مناطق گرمسیری باشیم لذا با در نظر گرفتن همه اینها من تصمیم گرفتم برای چند سال به دزفول بروم.
حضور ما در دزفول مصادف بود با موشک بارانهای مکرر این شهر. همسر و فرزند کوچک من چندین سال زیر همین موشک باران دزفول زندگی میکردند.
دفاعپرس: چند سال در دزفول بودید و چه فعالیتهایی انجام میدادید؟
5 سال در دزفول و یک سال هم در مسجد سلیمان بودم و پس از پایان جنگ به آذربایجان شرقی برگشتم. در دزفول و مسجد سلیمان من بیسیمچی بودم و به امور بیسیمها هم رسیدگی میکردم. ژاندارمری یک دستگاه رلهکننده در کنار سد دز بالای یک کوه نصب کرده بود و کارش این بود که پیامهایی را که از مراکز گردانهای ژاندارمری در خط مقدم، مثلا در فکه میرسید، به اهواز انتقال میداد.
گاهی این دستگاه دچار مشکل میشد و در چنین مواقعی، من خودم این عمل را انجام میدادم و پیامها را منتقل میکردم. به نوعی واسطه میان خط مقدم و اهواز بودم. پیامها شامل مسائل مربوط به جبهه مثل تقاضای اعزام نیرو به فلان نقطه، اعزام خودرو، آمبولانس، انتقال مجروحین، ارسال غذا و ... بود. البته کارهای دیگری هم انجام میدادیم. مثلا پیش آمده بود که در حین اجرای عملیاتها، خودم مسئولیت بردن غذا و وسایل برای رزمندگان را عهدهدار شده بودم.
جالب اینکه در این سالها یک بار هم دچار جراحت شدیدی شدم؛ روزی از دزفول به اندیمشک رفته بودم تا به بیسیمهای آنجا رسیدگی کنم. بعد از پایان مراسم صبحگاه، من در اتاق خودم مشغول کار با بیسیمها بودم که موشکی به پاسگاه ما برخورد کرد و ترکش و آوار به سرم خورد و از ناحیه پیشانی مجروح شدم.
کمی هم موج انفجار مرا گرفت. نامهای درباره مجروح شدنم نوشته شد و دوستان گفتند به اهواز برو و تقاضای تنظیم صورت سانحه کن تا رسما جانباز محسوب بشوی. خدا شاهد است گفتم من به امر امام خمینی (ره) به منطقه آمدهام و دنبال این مسائل نیستم؛ فردا روزی که فوت کردم، خدا خواهد گفت تو اجرت را در دنیا گرفتهای. برای همین نگه داشتهام که اجرم را از خدا بگیرم.
دفاعپرس: گفتید که پس از پایان جنگ، به آذربایجان شرقی برگشتید؛ این موضوع چه زمانی اتفاق افتاد؟
من یک سال بعد از پذیرش قطعنامه به استان خودمان برگشتم. در ظرف این یک سال پس از جنگ، چند کامیون داشتیم که با سربازانمان برای جمعآوری پیکرهای شهدا به مناطق عملیاتی میرفتیم. بعد از پیدا کردن پیکرها، آنها را در اندیمشک به معراجالشهدا تحویل میدادیم تا برای تدفین به شهرهایشان منتقل شوند.
بعد از ادغام ژاندارمری، شهربانی و کمیتههای انقلاب اسلامی، در قالب نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران به فعالیت ادامه دادم و در سال 1384 با درجه ستوان یکمی بازنشسته شدم.
دفاعپرس: بطور کلی چه تجربیاتی از نقش نیروهای انتظامی از جمله ژاندارمری در جنگ تحمیلی دارید؟
ژاندارمری حقیقتا نیروی گمنامی بود. در دوران دفاع مقدس در همه کارها مشارکت داشتیم اما به نقش ما زیاد پرداخته نشده است. مثلا در جریان عملیات والفجر 8 و فتح فاو، گردانهای ما را هم بهعنوان پشتیبان در منطقه مستقر کردند. بسیاری از نیروهای ما در خط مقدم هم حضور داشتند. ما گردانهای مستقلی داشتیم. من خودم عضو گردان 707 حضرت ابوالفضل (ع) بودم. از فاو تا خرمشهر بچههای ما در مناطق حضور داشتند و شهدای زیادی را تقدیم انقلاب اسلامی کردیم و دوستان زیادی هم به فیض جانبازی و آزادگی نائل شدند.
انتهای پیام/