به گزارش خبرنگار دفاعپرس از یزد، کتاب «به من نگو فرمانده» روایت زندگی سردار شهید «محمود حاج مهدیئی» به همت حوزه هنری یزد و ادارهکل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان یزد توسط انتشارات سوره مهر روانه بازار نشر شد.
این اثر به قلم «نجمهالسادات موسویبیوکی» نویسنده یزدی، روایتی از زندگی و مجاهدتهای سردار شهید مهندس «محمود حاج مهدیئی» از فرماندهان یزدی یگان مهندسی ـ رزمی دوران دفاع مقدس است.
این رزمنده جهادگر همچنین معاونت عملیاتی قرارگاه مهندسی ـ رزمی «صراط المستقیم» را بر عهده داشت و با حضور فعال در عملیاتهای مختلف و اتخاذ تمهیدات مهندسی و پشتیبانی، منشأ خدمات فراوانی در دفاع مقدس بود.
در این اثر بخشی از سبک زندگی، منش، شخصیت، سوابق و رویه شغلی این شهید والامقام از زبان همسر، خواهر، برادران، دوستان، اساتید، همرزمان و همکارانش روایت شده است.
محمود حاج مهدیئی، مرداد ۱۳۳۸ در یزد به دنیا آمد پس از پایان تحصیلات متوسطه با شرکت در کنکور سراسری در دانشگاه صنعتی اصفهان پذیرفته شد. همزمان با شروع جنگ تحمیلی به پاوه رفت، سپس از آنجا عازم خوزستان شد و در همان ایام بود که خبر شهادت برادر بزرگش (اکبر) را شنید.
وی از دی ۱۳۶۱ دوباره برای ادامه تحصیل راهی اصفهان شد و تحصیلاتش را تا مقطع لیسانس در رشته عمران ادامه داد و پس از پایان تحصیل، با خانواده به اهواز رفت و همکاری با قرارگاه «صراط المستقیم» را آغاز کرد.
سردار مهدیئی در عملیات والفجر ۸، فتح، کربلای چهار و پنج، مهندسی پل رودخانه بهمنشیر، ساخت بیمارستان صحرایی و طرحهای متعدد در مقر حضرت صدیقه (س) حضوری مؤثر و فعال داشت و پس از آن با توجه به توانایی، لیاقت و کاردانی به فرماندهی لشکر بقیه الله الاعظم (عج) منصوب شد.
وی از اسفند ۱۳۶۴ تا لحظه شهادت، معاونت عملیاتی قرارگاه مهندسی صراط المستقیم را بر عهده داشت و در زمان شهادت به روایت همرزمانش فرمانده لشکر حضرت بقیه الله (عج) بود.
سرانجام این سردار جهادگر همراه با برادر همسرش (سردار محمود مقدم فرمانده تیپ رزمی الهادی) در ۲۸ مهر ۱۳۶۶ در منطقه ماووت عراق به شهادت رسید.
در بخشی از متن کتاب:
بچهها داشتند پتو و بالش خودشان را جمع میکردند که فرمانده با یک سینی چای آمد توی اتاق. هر دو نفر پتو به دست خبردار ایستاده بودند و به سینی چای نگاه میکردند. چند ماه پیش وقتی بهشان گفتند قرار است بروند دفتر فرمانده حاجی مهدیئی، از بقیه میشنیدند که امکان ندارد بتوانند زودتر از او بیدار شوند. بهشان سپرده بودند که منتظر دستور فرمانده نباشند برای تمیز کردن اتاق.
میگفتند فرمانده اگر حس کند باید اتاق تمیز شود، خودش بیسر و صدا بلند شده و دست به کار میشود. باورشان نشده بود که فرمانده قبل از بیدار شدنشان بیاید و دفتر را جارو بزند و چایی دم کند و اگر ظرفی مانده بشوید و بعد آنها را بیدار کند. اما حالا بعد از چند ماه، نه شب رفتن فرمانده را دیده بودند و نه صبح آمدنش را.
انتهای پیام/