به گزارش خبرنگار دفاعپرس از مشهد، سردار سرلشکر پاسدار «نورعلی شوشتری» در ۱۴ اسفند ۱۳۲۷ در روستای «ینگجه» از بخش سرولایت شهرستان نیشابور متولد شد، وی سرانجام در ۲۶ مهر ۱۳۸۸ در حالی که فرماندهی قرارگاه قدس و جانشینی فرمانده نیروی زمینی سپاه پاسداران را بر عهده داشت طی یک عملیات تروریستی در «همایش وحدت اقوام و مذاهب سیستانوبلوچستان» به همراه جمعی از پاسداران و عشایر بلوچ به شهادت رسید.
به مناسبت سیزدهمین سالگرد شهادت سردار شوشتری به ذکر پنج خاطره از این فرمانده سرافراز اسلام اشاره خواهیم داشت.
روضه حضرت ابوالفضل (ع)
راوی: سردار شهید نورعلی شوشتری
در جلسهای نشسته بودیم بحث مانور بود. آخر جلسه بچهها میخواستند پراکنده بشوند شهید رفیعی گفت: شما چه جور سرباز امام زمان (عج) هستید، چه جور سرباز ولایت هستید؟
آمدید مانور را طراحی کردید همینطوری میخواهید بلند شوید و بدون ذکر مصیبت، بدون ذکر ابوالفضل عباس (ع) بروید. همان جا نشست، یک روضه بسیار داغ و معنوی برای بچهها خواند.
وضو در دجله
راوی: سردار شهید نورعلی شوشتری
شهید برونسی اولین کسی بود که در عملیات خیبر به دجله رسید. با دیدن آب به یاد فرات و تشنگی امام حسین (ع) و یارانش افتاده بود.
به محض رسیدن به دجله با من تماس گرفت و گفت: من به یکی از آرزوهایی که داشتم رسیدم. ولی نگفت: کجا هستم، پرسیدم: کجایی؟ گفت: فکر میکنی کجا باشم؟ بهترین نقطهای که آرزو داشتم. گفتم: نزدیک دجلهای؟ گفت: بله! کنار دجلهام. اولین کاری که کرده بود وضو گرفتن با آب دجله بود.
جنگ با دشمن از روی اعتقاد
راوی: سردار شهید نورعلی شوشتری
در روزهای اول جنگ در منطقه دبحردان، پشت سر ما خاکریز بود و ما در جلو کانال مستقر بودیم، شهید فلاحی بعد از بازدید منطقه و طرح مانور به نوک خاکریز برگشت و در آنجا شهید برونسی را که با اسلحه ام - یک در سنگر انجام وظیفه میکرد، دید تیمسار فلاحی از ایشان خوشش آمد.
چون شهید برونسی از افراد سالخورده بود گفت: بابا اینجا چکار میکنی؟ ایشان گفت: این چه سؤالی است معلوم است که برای چه آمدم. برای دفاع از کشورم آمدم.
من برای تغییر صحبت عرض کردم تیمسار ببنید! بچهها با چه مشکلی میجنگند ام-یک در مقابل تانک. تیمسار فلاحی رو کرد به شهید رستمی و گفت: نیروهایی که اینجا مستقر هستند یادگاران جنگهای کردستان و سربازان مخلص امام زمان (عج) هستند. اینجا ام-یک میجنگند اگر امکانات به اینها بدهید با این طرحی که دارند موفق خواهند شد.
پیغمبر غربتیها
راوی: سردار شهید نورعلی شوشتری
حسن گاهی شبها بیرون میرفت. از او سؤال میکردم: کجا میروی؟ میگفت: میخواهم به مسجد غربتیها بروم و سخنرانی کنم. ما هم به همین خاطر اسم او را پیغمبر غربتیها گذاشته بودیم.
بعد از گذشت مدتی تلفنگرام آمد که از شما شش نفر نیرو میخواهیم و به آنها بگویید صددرصد شهید میشوند. صبح اعلام کردیم برادران چنین تلگرافی آمده و از من شش نفر نیرو بیشتر نخواستند و صددرصد هم امکان زنده ماندن در آن نیست. چه کسانی حاضر هستند بروند؟
حسن گفت: من میخواهم بروم. گفتم: شما که محافظ من هستید و بروید برای من سخت است. آن زمان ترورها هم خیلی زیاد بود یک دفعه صبح من به مسجد جامع میرفتم که درس بدهم، به من حمله شد اما گلوله گیر کرد و منافقین دستگیر و اعدام شدند یک دفعه هم کوکتل مولوتف داخل خانه انداختند که خوشبختانه داخل زیرزمین افتاد و آنجا هم وسایلی که قابل سوختن باشد، نبود و فقط آجر بود و سریع خاموش شد گفتم: چون بحث شهادت هست من ممانعت نمیکنم.
حسن فیوجی به همراه مرحومین طاهری و عمرانی و سه نفر دیگر رفتند. آنها میبایست عملیات انتحاری انجام میدادند و با آرپیجی در دل دشمن میرفتند در حالی که اطرافشان هم در محاصره بود.
وقتی که بر میگردند دشمن متوجه میشود و آنها را به رگبار میبندد و یک تیر به سر حسن اصابت میکند و به شهادت میرسد.
عشق به شهادت
راوی: علیاصغر اصغری
زمانیکه برای ثبت نام سپاه رفتیم شهید شوشتری در همان ابتدا گفت: شما که قصد دارید عضو سپاه شوید عمرتان شش ماه بیشتر نیست و پاسدار شش ماه بیشتر عمر نمیکند.
در همین لحظه من و شهید علیاکبر بشنیجی دو به دو به هم نگاه کردیم، نگاه ما به هم این بود که ما داریم انتخاب میکنیم و انتخاب ایشان در آن لحظه انتخاب شهادت بود.
انتهای پیام/