به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، شهید «حسین مالکینژاد» در اولین روز از شهریور سال ۱۳۴۹ در شهر مقدّس قم به دنیا آمد و از همان دوران کودکی به خواندن قرآن و مدّاحی اهلبیت (ع) مشغول شد.
حسین در سال ۱۳۶۲ پا به جبهه گذاشت و در عملیاتهای مکرر شرکت کرد و سرانجام در ۱۲ مرداد ۱۳۶۶ در ۱۷ سالگی در شلمچه به شهادت رسید و در قطعه ۱۵ گلزار علی بن جعفر (ع) قم آرام گرفت.
وصیتنامه شهید حسین مالکینژاد
خداوندا قبل از شروع سخنم خود را تطهیر کردم و وضو ساختم و رو به قبله نشستم و قلمی شکسته به دست گرفتهام تا که با زبانی الکن مطالبی را که نشأت گرفته از قلب سیاه من است با تمام وجودم نه با دستم، نه با زبانم بلکه با روحم قلبم و تمام هستیم به عنوان مناجات تو که خدای هر بندهای هستی بیان کنم.
خداوندا اگر چه یکعمر در جهالت و نادانی به سر بردم اگر چه تمامی اوقاتم به بطالت و فراغت گذشت اگر چه بندهای نادان بودم، ولی کریما اگر پشیمانی بسوی تو توبه است من پشیمانترین پشیمانانم و اگر برای گناهانم توبه را قرار دادی من از نخستین توبهکنندگانم و اگر درخواست آمرزش سبب ریختن گناهان من است، من از درخواست کنندگان آمرزشم.
خدای من! کدامین جستجوگر به جستجوی تو برخاست و تو را پیدا نکرد؟ کدامین عاشق دلباخته به سوی تو پر کشید و به وصال تو نرسید؟ آنان که در این دریای پرخروش حیات به جستجوی تو برخاستند تو را یافتند و با دیده جان به دیدارت نائل آمدند.
محبوب من پشیمانم که چرا یکعمر بر خلاف گفتههای تو عمل کردم تو گفتی که بر نفس خویش تسلط داشته باشم، ولی (هوایی غالب) نفس بر من غالب شد و مرا به اسارت خود درآورد و گمراهم نمود. تو در کتاب خود فرمودی (یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم)، ولی من خلاف آن را عمل نمودم حالا دیگر پشیمانم پشیمانم خدا عفوم کن.ای خدای رحمان به این درویش خاکنشین و فقیر سرا پا آلوده و بینوای غرق در عجز و نیاز و دلسوخته پریشان نظری کن و شر بدترین دشمن یعنی هوای نفس را از میدان زندگیام دور فرما.
مولای من از شراب وصلت مستم کن و از این منیت و خودیت خطرناک که نیستم کرده با رساندن به مقام فنای در عشقت مستم کن مرا از درگاه لطفت مران و از عنایت و رحمتت محروم مگردان.
قادرا! این ذره بیمقدار، این نیازمند سراپا پر از عیب، این اسیر هوا، این عمر بر باد رفته و روز و شب خود فنا کرده و دل بر مال دنیا بسته و بال و پر از بار گناه شکسته، از آلودگی نجات بخش و به راه عاشقانت رهنمون ساز.
هانای انسان،ای اسیر نفس و دل سپرده به عصیان،ای موجود سرگردانای خستهدل از وسوسه شیطان،ای ره نجسته از اغوای گمراهان،ای وامانده در کویر عمر تشنه حیران اینک به ندای آفریننده مهربان خدای رحیم و رحمان گوش ده ترا برای کسب و آسایش دو جهان به خلوتگاه راز خویش فرا میخواند (الا بذکر الله تطمئن القلوب) آنجا که عاشقان بیقرار، مؤمنان شبزندهدار و گناهکاران توبهکار با چشمی اشکبار همدوش یکدیگر دست تمنا و دعا به درگاه ایزد منان برداشتهاند و دل از غیر خدا گسسته رشته امید جز کرمش نبسته بت نفس و خودخواهی شکسته و در انتظار لطف و مرحمت الهی نشسته.ای رحیما این مرغ بال و پربسته از قفس مظالم نفس و بند شیطان رجیم آزاد کن و در هوای عشق و محبت به او اجازه پرواز ده و مرحمتی کن تا بتواند به ثناخوانی مشغول باشد خدایا! کریما! پروردگارا، ایزدا! توبهام را بپذیر و مرا به ناامیدی از درگاهت باز مگردان، زیرا که توبهکنندگاه را آمرزیدهای و خطاکاران را مهربان
خداوندا من از جهل و نادانی خود به درگاه تو عذر میخواهم
اینک از پس کوهی غم و غصه، عشق و علاقه ایثار و فداکاری با زبانی الکن و قلمی قاصر برایتان مینگارم اینک از جدایی برایتان مینویسم از روزهایی که یاران راه را انتخاب و پیمودند و ما را در طریق عشق تنها گذاشتند اینک از روزهای خوش که هرگز خاطرههایشان فراموش نمیشود و هر لحظه جلو نظرم متصور میشد برایتان مینویسم.
قبل از شهادتم غروبهای جبهه را میدیدم. بعضی از روزها خورشید خیلی سخت و با حالتی غمگین غروب میکرد. اشک در دیدگانم حلقه میزد آری برایت مینویسمای برادر،ای دوست که مرا دگر یاری نمانده بود. مرا دگر غمخواری نمانده بود. مرا دیگر کسی نمانده بود که شبهای تنهایی سر بر سینهاش گذارم و او برایم قصه صبر بازگو کند. مرا دگر کسی نبود که به او عشقورزم و او به من لبخند عاشقی بزند. هرگز فراموش نمیکردم که قصه غصههایشان را برایم بازگو میکردند.
هرگز فراموش نمیکردم آن سیمای معصوم و ملکوتیشان را و آن زمزمه مناجات شبهایشان را و آن ذکر خدای را که همیشه زیر لبهایشان زمزمه مینمودند. آری دگر کسی نبود که دستانم را در دستانشان بفشارم و آنها نیز دست در دستم بفشارند و لبخند بر رخسارمان نقش بندد.
وصیتی چند با رفقای عزیزم
من از شما رفقایم میخواهم که کمی مسئله رفاقت را جدی بگیرید و دل همدیگر را نرنجانید. اگر رفاقتها از روی هوی و هوس نباشد و به خاطر خدا باشد هیچ موقع مسئلهای پیش نمیآید. تقاضای مهمی که دارم جبههها را خالی نگذارید و هیچ موقع از جنگ خسته نشوید؛ و حالا وصیتی با پدر و مادرم:
پدر و مادر عزیزم! من به شما افتخار میکردم که مذهبی و در خط اسلام و انقلاب بودید. مادرم من به تو افتخارمیکردم که مجری قرآن بودی و در آن ماه پرفضیلت رمضان با دهان روزه برای اهالی محل قرآن و دعا میخواندی، ولی من در طول زندگی فرزند خوبی برای شما نبودم و امیدوارم که مرا حلال کنید.
و، اما خواهرانم
زینب هم در کربلا داغهای بزرگی همچون داغ برادرش حسین را دید، ولی با آن حال در مقابل کاخ یزید ایستادگی و مقاومت کرد و او را رسوا نمود. من هم از شما تقاضا دارم که از فراق من ناراحت نباشید من اگر چه در نزد شما نیستم، ولی روحم با شماست از شما میخواهم این طوری که الآن حجاب خودتان را رعایت کردید به این کارتان ادامه بدهید و همیشه در خط اسلام و انقلاب گام بردارید.
خداوندا سعی بر این داشتم که همیشه بنده تو باشم و کارهایم به خاطر رضای تو باشد، ولی شیطان مرا گول میزد و میخواست مرا از راه بیرون کند خداوندا من از تو میخواهم که مرا ببخشی و از سر تقصیرات من بگذری و خدایا من همیشه به فکر شهادت بودم و میگفتم یعنی خدا این قدر مهربان و بخشنده است که با اولین قطره خونی که از بدن شهید بر روی زمین میریزد گناهش را میبخشد.ای خدا کاش به من هزارها جان میدادی که راکتهایی که بر سر ملتها میریختند به بدن من میخورد و صد پاره میشدم و دوباره زنده میشدم و دوباره این کار تکرار میشد، ولی این راکتها لطمهای به فرزندی که در بغل مادر و در رحم مادر است نمیرسید.
منبع: ایسنا
انتهای پیام/ ۹۱۱