به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاعپرس، در سی و چهارمین روز دفاع مقدس (۱۳۵۹/۰۸/۰۳)، در جبهه آبادان، نیروهای خودی از سه محور اقدام به تک علیه دشمن کردند که در دو محور موفقیت خوبی به دست آوردند.
در محور سوسنگرد، جاده اهواز - سوسنگرد حمیدیه، کوت و تعدادی دیگر از روستاها زیر آتش دشمن قرار گرفت. در همین محور، در غرب ارتفاعات «الله اکبر»، نیروهای عراقی و در شرق آن، نیروهای خودی استقرار داشتند.
در جبهه میانی، در طول خط، دشمن ضمن پیشروی، اقدام به تجدید سازمان برای حملات بعدی کرد. در محور گیلانغرب، نیروهای خودی ضمن وارد کردن تلفاتی به دشمن آنها را مجبور به عقبنشینی کردند.
خونینشهر در آستانه سقوط
شکوائیه فرمانده سپاه خوزستان
فرمانده سپاه خوزستان (برادر شمخانی)، با توجه به اینکه اقدامات مکرر سپاه خوزستان و سپاه خرمشهر و... برای تهیه امکانات، تجهیزات و نیروی لازم برای نجات خرمشهر نتیجهای نداده و از جانب مسئولان، همکاری لازم به عمل نیامده است و علاوه بر خرمشهر، آبادان نیز در معرض سقوط قرار گرفته، در روز ۱۳۵۹/۰۸/۰۳، طی نامهای خطاب به مسئولان چنین مینویسد: «و انزلنا الحدید فیه بأس شدید.»
مسئولین، مسلمین به داد ما برسید. چه باید بگویم که شاید شما را به تحرک وابدارم؟ این را بگویم که از ۱۵۰ پاسدار خرمشهر، تنها ۳۰ نفر باقی مانده؟ بگویم که ما میتوانیم با ۳۰ خمپاره، خونینشهر را برای ۳۰ ماه نگه داریم و امروز ۳۰ تفنگ نداریم.
اسرای پاسدار یا از پشت تیرباران شده یا زیر تانکها له و لورده شدهاند. سلاح را به دست صالحین بدهید. ما شهدای زنده فراوان داریم. ما اصحاب حسین به تعداد زیادی داریم. ما برپاکنندگان کربلای ۳۰ روزه خونینشهریم.
خستگی زیاد مانع از ادامه نوشتن من میشود، ولی باز هم بدانید که ما شهیدان زندهای هستیم که به نبرد خویش علیه مردگان زنده ادامه خواهیم داد.
روایت برادر مرعشی از آخرین روزهای حضور در خونینشهر
برادر مرعشی درباره وضع مسجد جامع و اطراف پل چنین توضیح میدهد:
در صبح روز سوم آبان (۱۳۵۹/۰۸/۰۳)، مسجد جامع تقریباً سقوط کرده بود و عراقیها به ۳۰ متری مسجد رسیده بودند. در همان لحظات خطیر، چند نفری در مسجد جامع، کار تدارکاتی میکردند که چند نفر از برادران روحانی به سراغ آنها رفته، گفتند: دیگر امیدی نیست که نیروها بیایند و از بچهها برای نجات مسجد جامع درخواست کمک کردند، ولی کسی برای همراهی نبود.
تعدادی از بچهها دوباره جمع میشوند تا از سمت آبادان به کمک نیروهای محاصره شده بیایند، ولی روی پل، هدف قرارگرفته، به شهادت میرسند و اجسادشان میماند.
ما با هفت، هشت نفر از بچهها و پنج، شش نفر از برادران سپاه تهران و نیروهای دیگری که به کمک ما آمدند، تا عصر روز سوم جنگیدیم و در خیابانی که پاکسازی کردیم، مستقر شدیم و سعی کردیم خود را به پشت فرمانداری برسانیم و امیدوار بودیم، پل را نجات بدهیم تا نیروهای کمکی بتوانند با عبور از آن، خود را به اینطرف برسانند.
تقریباً تا ساعت یک یا دو بعد از نیمهشب تلاش کردیم. برای ما غذایی هم نرسید، با یک قایق شکسته تدارک میشدیم که آن هم دیگر نیامد.
مقاومت در برابر دستور عقبنشینی
از صبح تا عصر روز سوم، ۱۵ شهید دادیم تا توانستیم خیابانی را که در آن مستقر بودیم، پاکسازی کنیم و از عرض خیابان ۴۰ متری که به فرمانداری نزدیک میشد، عبور کنیم. ساعت سه و نیم بامداد چهارم آبان، از طرف سرهنگ صمدی (از فرماندهان هوانیروز) خبر آوردند که دستور آمده شهر را تخلیه کنید؛ میخواهند بمباران کنند.
وقتی این خبر را شنیدیم، ۱۲ نفری به سراغ سرهنگ صمدی رفتیم و گفتیم: برادر جان اینجا شهر ماست؛ ما اجازه نمیدهیم، شهر تخلیه شود. باید استقامت کنیم، شاید نیروی کمکی برسد. افسر دیگری که در کنار او بود، گفت: شما اگر خیلی قهرمان هستید بمانید و بجنگید. وقتی دستوری به ما میدهند، باید اطاعت کنیم. برادر دشتی هم با سرهنگ صحبت کرد، اما نتوانستیم او را قانع کنیم.
حدود ساعت هفت صبح، من با آخرین بچههایی که به لب شط رسیده بودند، از آب عبور کردیم. البته بچههای دیگری هم در شهر پراکنده بودند که از جریان تخلیه خبر نشده بودند و چند نفرشان بعد آمدند.
منابع:
مهدی انصاری، حسین یکتا، هجوم سراسری: روزشمار جنگ ایران و عراق (کتاب چهارم)، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ دوم، ۱۳۷۵، صفحه ۵۴۹
خرمشهر در جنگ طولانی، جمعی از نویسندگان، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ چهارم صفحات ۴۵۳، ۴۵۴، ۴۵۷، ۴۵۸، ۴۵۹.
انتهای پیام/ 118