در کتاب خاطرات «فاضل استرآبادی» آمد؛

روایتی از شهادت نخستین شهید انقلاب اسلامی در بابل/ همراهی مسجد «کاظم‌بیک» با انقلابیون

مرکز اسناد انقلاب اسلامی خاطراتی چند از آیت‌الله فاضل استرآبادی در رابطه با انقلاب اسلامی در شهر «بابل» و نخستین شهید انقلاب اسلامی در بابل منتشر کرد.
کد خبر: ۵۵۹۳۹۸
تاریخ انتشار: ۱۴ آذر ۱۴۰۱ - ۰۹:۵۳ - 05December 2022

ماجرای نخستین شهید انقلابی در بابلبه گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس،  آیت‌الله «محمد فاضل استرآبادی» مؤسس حوزه علمیه فیضیه مازندران و از علمای مبارز و همراه نهضت امام خمینی (ره) پس از ورود به ایران، در شهر بابل اقامت گزید و به‌شدت مورد توجه جامعه مذهبی جوانان شهر قرار گرفت؛ به‌گونه‌ای که در جریان انقلاب اسلامی ملت ایران در سال ۱۳۵۷ نقش به‌سزایی در پیشبرد انقلاب در شهر بابل داشت و مسجد وی، یعنی مسجد «کاظم‌بیک» پایگاه انقلابیون پرشور این شهر بود.

مرکز اسناد انقلاب اسلامی از کتاب خاطرات حجت‌الاسلام‌ و المسلمین حاج شیخ محمد فاضل استرآبادی، خاطراتی از نخستین انقلابی در بابل آورده است:

پناه گرفتن انقلابیون در منزل ما

آیت‌الله فاضل استرآبادی نقل کرد: در یکی از روزهایی که جوانان در خیابان راهپیمایی می‌کردند، با مقابله و تعقیب مأموران روبه‌رو شدند و طبیعتاً پا به فرار گذاشتند. دو سه نفر از آن‌ها بعد از گذشتن از خیابان‌ها و کوچه‌های متعدد، بالاخره به کوچه‌ ما رسیدند.

منزل ما در کوچه‌ بن‌بست قرار داشت و درِ منزل نیز باز بود. آن‌ها هم، چون منزل ما را می‌شناختند، وارد منزل شدند. البته من در منزل نبودم، ولی خانواده‌ام آنجا بودند. خانواده‌ام دیدند که دو سه نفر سراسیمه وارد خانه شدند. بعد از اینکه فهمیدند جریان از چه‌ قرار است، آن‌ها را به طرف اتاق پستو که رختخواب و لوازم اضافی منزل در آن قرار داشت، راهنمایی کردند.

در اتاق را بستند و خودشان به حیاط آمدند خواستند در حیاط را ببندند که همسرم مانع شد و گفت: اگر در را ببندید ممکن است آن‌ها شک کنند؛ لذا در منزل را همانطور باز گذاشتند و به کار عادی خودشان مشغول شدند.

به هر حال در باز بود که پلیس‌ها سر رسیدند. چون منزل متعلق به یک روحانی بود، آن‌ها احتمال دادند که انقلابیون به منزل ما پناه آورده باشند، اما یکی از آن‌ها گفت: «اگر به‌ این خانه می‌رفتند، باید در را می‌بستند و چون در منزل باز است پس معلوم می‌شود که وارد این منزل نشدند.»

خانواده ما تمام این حرف‌ها و مکالمات را می‌شنیدند؛ لذا از کنار منزل ما گذشتند و الحمدلله به بچه‌های انقلاب هم آسیبی نرسید. یکی از این انقلابیون، آقا جواد فرزند حجت‌الاسلام جناب آقای شریف‌نژاد بود که وقتی به‌ منزل خودش برگشت، به مادرش گفت: «خانم حاج آقا فاضل به من پناه داد، اگر تو بودی چنین کاری می‌کردی؟»

ما در مسجد کاظم‌بیک این فرصت را در اختیار نیروهای انقلابی قرار می‌دادیم تا اطلاعیه‌های‌شان را در آنجا بخوانند. هرگونه شعاری که می‌خواستند در مسجد می‌دادند و ما هم اصلاً ممانعت نمی‌کردیم. پیرمردی بود به نام «حاجی حسین‌ منتظری» که بعد‌ها در جبهه‌ها به شهادت رسید و به او «حبیب بن مظاهر» می‌گفتند.

او در مسجد شعارهای بسیار تندی می‌داد و خیلی صریح حرف می‌زد. او آشکارا علیه شاه و خانواده‌اش شعار می‌داد و بدون هیچ ترس و واهمه‌ای اسم آن‌ها را می‌برد. واقعیت این است که من هم حتی گاهی از صراحت لهجه و شعارهای تند او می‌ترسیدم. من بسیار مواظب بودم که هیچ خونی از انقلابیون ریخته نشود. علاوه بر شعار‌ها و اطلاعیه‌ها، آن‌ها بعضی از جلسات خود را نیز در مسجد کاظم‌بیک برگزار می‌کردند.

در همان روزهای انقلاب با یکی از علمای بابل دیدار داشتم. وی از جوانان انقلابی گله می‌کرد که چرا شعار مرگ بر شاه را می‌نویسند و زیر فرش‌ها می‌گذارند. جوانان روی کاغذ‌ها می‌نوشتند: «بعد از نماز عشاء صد بار مرگ بر شاه» و آن را زیر فرش‌های مسجد می‌گذاشتند.

وی گله می‌کرد که اگر آن‌ها جرأت دارند، چرا بلند شعار نمی‌دهند؟ چرا زیر فرش می‌گذارند؟ من به وی عرض کردم که آقا شما این شجاعت و شهامت را به جوانان بدهید. اگر جوانان می‌ترسند، خوب طبیعی است که بترسند. خفقان و ترس و رعب حاکم است و آن‌ها هم حق دارند که بترسند. شما کاری کنید و شجاعت را به آن‌ها بدهید تا آن‌ها هم بلند شعار بدهند.

اجمالاً در مساجد دیگر، شعار دادن مقداری مشکل و سخت بود و حتی با بعضی مخالفت‌ها مواجه می‌شدند، اما در مسجد کاظم‌بیک انقلابیون آزاد بودند و شعار‌ها را بسیار صریح بیان می‌کردند. یک روز در مدرسه‌ صدر بودم که به من اطلاع دادند علمای شهر در منزل شما جمع شدند و قرار است جلسه‌ای تشکیل دهند.

من تعجب کردم که به چه مناسبت قرار است جلسه برگزار شود. به هر حال به منزل آمدم. جلسه در مورد انقلاب و راهپیمایی بود. ظاهراً علما ابتدا به منزل همان آقایی که نسبت به شعار مرگ بر شاه اعتراض می‌کرد، رفته بودند. وقتی او فهمید که جلسه در مورد انقلاب و تظاهرات است، گفته بود که آقا در خانه‌ من از این حرف‌ها نزنید و صحبت سیاسی نکنید؛ لذا آن‌ها از منزل وی خارج شده و به منزل ما آمده بودند.

اولین شهید بابل‌

آیت‌الله فاضل استرآبادی می‌گوید: ما الحمدلله در بابل شهید زیاد نداشتیم. افرادی مانند شهید محبوبی و شهید یحیی‌نژاد از اولین شهدای بابل بودند. از این طریق و با این روش می‌توان بهترین فعالیت‌ها را انجام داد. در بابل نیز از شیوه‌ها و روش‌هایی که در شهرهایی مانند تهران و قم وجود داشت، استفاده می‌کردند؛ چه از نظر راهپیمایی و چه از نظر تخصصی و چه شعارهای جدید. شعارهایی که در تهران و قم داده می‌شد، سریع به سایر شهر‌ها از جمله بابل منتقل می‌شد و مردم از آن استفاده می‌کردند. حتی گاهی‌اوقات به صورت تلفنی شعار‌ها را می‌گفتند و مردم از شعارهای جدید استفاده می‌کردند.

همان طوری که قبلاً عرض کردم؛ اولین شهید بابل، طلبه‌ شهید «علی‌اصغر ناصری» بود که در حادثه‌ ۱۹ دی قم به شهادت رسید، اما از اولین شهدایی که در درگیری‌های بابل به شهادت رسیدند، می‌توانم به شهید «عباس یحیی‌نژاد» اشاره کنم. اتفاقاً بنده در تظاهرات آن روز بابل حضور داشتم. وقتی که درگیری‌ها ایجاد شد طبیعتاً افراد فرار می‌کردند.

وقتی پلیس شهید یحیی‌نژاد را تعقیب کرد، شهید به طرف بیمارستان رفت؛ همان بیمارستانی که اکنون به نام همین شهید است. شهید یحیی‌نژاد وارد بیمارستان می‌شود و نیروهای نظامی همان دم در بیمارستان و نزدیک نرده‌ها به طرف او شلیک می‌کنند و او را به شهادت می‌رسانند.

منبع:

خاطرات حجت‌الاسلام‌ و المسلمین حاج شیخ محمد فاضل استرآبادی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی

انتهای پیام/ 118

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار