به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاعپرس، سردار سرلشکر یحیی (رحیم) صفوی؛ فرمانده اسبق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و دستیار ارشد نظامی مقام معظم رهبری که دوران دانشجویی خود را بین سالهای ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۴ در رشته زمینشناسی دانشگاه تبریز گذرانیده است، در کتاب خاطرات خود (یحیی)، به بیان شرایط و جو خفقان حاکم بر دانشگاههای کشور، قبل از انقلاب و همچنین شیوههای مبارزاتی دانشجویان انقلابی پرداخته است که به مناسبت روز دانشجو منتشر میشود.
«اعتراضهای بزرگ (از سال ۱۳۵۳) شروع شد. حسابی شلوغکاری کردیم؛ اما دامنه درگیری بیرون از دانشگاه کشیده نشد. از سال گذشته، اعتصاب و تظاهرات دانشجویی را در خوابگاه، ولی عصر (دانشگاه تبریز) برنامهریزی میکردیم. بهجای چپها، حالا دانشجوهای مذهبی محور همه حرکتهای دانشجویی تبریز بودند.
زندانی سیاسی آزاد باید گردد
۱۶ آذر یکی از روزهایی بود که همه گروههای دانشجویی، چه مذهبی و چه چپ، بیرون میریختند و کلاسهای درس را تعطیل میکردند. دانشجوها شعار سیاسی میدادند و یکوقتهایی از دانشگاه بیرون میزدند و راهپیمایی میکردند. شعارها تند نبود، یعنی جرئت نداشتیم شعار تندی بدهیم. نهایت شعار ما این بود: زندانی سیاسی آزاد باید گردد.
سال آخر یعنی ۱۳۵۴ دوباره با گارد دانشگاه درگیر شدیم و شیشهها را شکستیم. نیروهای گارد از ترس اینکه برویم توی خیابان و مردم تبریز به ما ملحق شوند، بهقصد کشت ما را زدند و چند نفر را دستگیر کردند؛ اما بچهها رفتند توی شهر و راهپیمایی کردند.
بیشتر کلاسهای دانشکده مهندسی، پزشکی و علوم، یکترم تعطیل شد. گارد دانشگاه چند تا از بچههای ما را دستگیر کرد و به سربازی فرستاد.
رئیس دانشکده مرا صدا زد دفترش و گفت: آقای صفوی، شما چوب توی لانه زنبور میکنید. این زنبور بالاخره شما را نیش میزند. زهرش هم ممکن است کشنده باشد!
سرم را پایین انداختم و جوابی ندادم. عصر توی خوابگاه با بچهها جمع شدیم و برنامه ریختیم به دیدن آیتالله قاضی طباطبایی برویم. فردای آن روز بعد از کلاسها، چند نفر شدیم و رفتیم خدمت ایشان.
تهدید توسط رئیس دانشگاه
یکی دو روز بعد دوباره رئیس دانشکده مرا به دفتر خواست و گفت: صفوی ساواک روی کارهای تو حساس شده، از من گفتن، دستبردار از این شلوغبازیها...، سرت را پایین بینداز و درست را بخوان و برگرد به اصفهان.
با همه این حرفها من و دوستانم دست نمیکشیدیم. کارهای ما باعث شده بود؛ دانشجوهای جدید که از شهرستانها آمده بودند، ترسشان بریزد.
رئیس دانشگاه تائید شده ساواک بود. بیشتر استادها هم در خارج تحصیلکرده بودند و از فضای سیاسی کشور اطلاع کافی نداشتند؛ حتی یک کلمه هم درباره وضعیت سیاسی حرف نمیزدند. استاد درس گیاهشناسی ما در اتریش تحصیلکرده بود. همسرش همانجا بود و بچههایش اتریشی حرف میزدند. از همان اول با او گرم گرفتم. وقت بیکاری به دفترش توی دانشگاه میرفتم و باهم حرف میزدیم. میدانست مذهبیام؛ ولی از فعالیت سیاسیام اطلاعی نداشت.
یک روز دو کتاب از استاد مطهری را برایش بردم. موضوع و محتوای کتاب سیاسی نبود. وقتی کتابها را دید، رنگ از رویش پرید. ترسیده بود. به تتهپته افتاد و گفت: صفوی جان خواهش میکنم این کتابها را با خودت ببر، دلم نمیخواهد اینها را توی دفترم ببینند.
تبلیغ دین منهای سیاست
یکی دیگر از استادهای ما دکتری بود که توی دانشگاه، چهره مذهبی داشت. جلسهها و سمینارهایی در دانشگاه برگزار میکرد و بین دانشجویان نفوذ پیداکرده بود. محور سخنرانیهایش؛ احکام اسلامی، مسائل پاکی و نجاست، روزه، نماز و احکام بود و برای یک مسلمان فقط این مسائل را مهم میدانست. کتابهای خوبی هم در این زمینه نوشته بود.
این استاد راجع به مسائل عقیدتی، جهتگیری نمیکرد و درباره مسائل سیاسی اسلام، خطمشی آقای خمینی، شاه و نهضتهای آزادیبخش، حرفی نمیزد. دانشجوهای زیادی جذب افکار او شده بودند. برای همین با او مخالفت میکردیم و او را غیرانقلابی میدانستیم.
محروم از امتحان پایانترم!
خانم لیزا؛ زبانهای خارجی درس میداد، از بچهها سؤالهایی میپرسید که عقاید و افکارشان را تخلیه کند. نظر بچهها را درباره زندگی در تبریز میپرسید. روی مفهوم زندگی دانشجوها دقیق میشد. گاهی هم سؤالهای سیاسی میکرد.
همیشه میگفتم او جاسوس انگلیس است! یکبار درباره مفهوم زندگی باهم بحث تندی کردیم. حدیث ان الحیاه عقیده و جهاد، منسوب به امام حسین (ع) را به زبان انگلیسی برایش خواندم و زندگی مسلمانها و غیرمسلمانها و انگیزههای آنها را مقایسه کردم. از دستم عصبانی شد و مرا از امتحان پایان ترم محروم کرد.
بعضی دانشجوها با الگو گرفتن از انقلابها و جنبشهای کمونیستی در دنیا، تنها راه مبارزه سیاسی و مقابله با حکومت پهلوی را توسل به تفکر گروههای مارکسیستی یا مائوئیستی میدانستند.
قبل از سال ۱۳۵۱، رهبری بسیاری از اعتصابها و اعتراضهای دانشجویی را چپها به عهده داشتند؛ این چیزها در اعلامیهها و اطلاعیههایشان، افکار کمونیستی را تبلیغ میکردند. برای مقابله با این دسته از دانشجوها، کتابهای آیتالله مطهری، مهندس بازرگان و دکتر شریعتی را بین بچهها دستبهدست میکردیم.»
منبع:
آقامیرزایی، محمدعلی، یحیی (روایتی از زندگی سید یحیی (رحیم) صفوی)، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، چاپ اول ۱۴۰۰، صفحات ۸۹، ۹۰، ۹۱.
انتهای پیام/ 141