مادر شهیدی که به خاطر بیت‌المال تشییع فرزندش را عقب انداخت

نام‌گذاری سالروز وفات حضرت ام‌البنین (س) به نام تکریم مادران و همسران شهدا، تجلیل و قدردانی از مقام و منزلت همسران و مادران شهیدانی است که به تأسی از وی همسران و فرزندان خود را در جهت دفاع از آرمان‌ها و اهداف انقلاب اسلامی به جبهه‌های حق علیه باطل فرستادند.
کد خبر: ۵۶۶۱۱۹
تاریخ انتشار: ۱۸ دی ۱۴۰۱ - ۱۰:۴۰ - 08January 2023

به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، چند سالی است که در اقدامی پسندیده سالروز وفات حضرت ام‌البنین (س)، همسر گرامی امام اول شیعیان؛ حضرت علی (ع)، به نام روز تکریم مادران و همسران شهدا نام‌گذاری شده است.

نام‌گذاری این روز به نام تکریم مادران و همسران شهدا، تجلیل و قدردانی از مقام و منزلت همسران و مادران شهیدانی است که به تأسی از حضرت ام‌البنین (س) که چهار فرزند خود را در راه اسلام به قربان‌گاه کربلا فرستاد، آن‌ها نیز همسران و فرزندان خود را در جهت دفاع از آرمان‌ها و اهداف عالیه انقلاب اسلامی به جبهه‌های حق علیه باطل فرستادند و بعد از شهادت عزیزان خود، خم به ابرو نیاورده بلکه به این سعادت و خوشبختی افتخار کردند.

«رمضان‌ الله وکیل» مسئول تدارکات تیپ ۴۴ قمر بنی‌هاشم (ع) و تیپ ۹۱ بقیةالله (عج) در دوران دفاع مقدس که نقش قابل‌ توجه‌ای در بسیج تدارکات و پشتیبانی جنگ به‌ویژه از استان اصفهان ایفا کرده است، در کتاب خاطرات خود با عنوان «موقعیت الله وکیل» به نمونه‌ای از این زنان و مادران اسوه شهدا که در طول دفاع مقدس در مرکز پشتیبانی جنگ شهر گزبرخوار از توابع استان اصفهان فعالیت می‌کرده است؛ اشاره می‌کند که به مناسبت این روز منتشر می‌شود:

«شاید باورش سخت باشد، ولی در این مرکز بابرکت، مادرانی حضور داشتند که مشغول پخت نان بودند که پیکر مطهر فرزند شهیدشان را با آمبولانس وارد سپاه می‌کردند و آنها تا آن لحظه خبر نداشتند.

نمونه‌ آن «قمر یزدانی» بود که «ربابه سلطان‌زاده» یک‌ بار در باره او برایم تعریف کرد: «من طبق روز‌های قبل، بعد از اقامه نماز صبح، راهی مرکز پخت نان شدم. هوا سرد بود و صغری زمانپور مشغول روشن کردن تنور‌ها شد و من و «قمر یزدانی» مادر شهید اکبر هاشمی (روز ۲۱ اسفند ۱۳۶۳ در عملیات بدر به شهادت رسید) که مسئولیت این ستاد را هم برعهده داشت، شروع به آماده کردن خمیر برای پخت نان کردیم.

مادر شهیدی که به خاطر بیت‌المال تشییع فرزندش را عقب انداخت

چندین قدح خمیر را آماده کرده بودیم و کم‌کم هوا رو به‌ روشنی می‌رفت که یکی از برادران سپاهی «یا الله گویان» به ستاد آمد. حاجیه‌خانم یزدانی، بفرمایی گفت و تا چشمش به قیافه برادر پاسدارمان و رنگ‌ پریده‌اش افتاد و لرزش صدایش را احساس کرد، فهمید قضیه چیست و روی حس مادرانه‌اش فوری زحمت آن جوان را کم کرد و گفت: پسرم! خودت را زحمت نده! می‌دانم چه شده است. الآن سید عباسم کجاست؟

پاسدار جوان که جا خورده بود، من و من کنان گفت: همین‌جا در معراج‌الشهداست. تشریف می‌آورید؟ حاجیه‌خانم گفت: البته که می‌آیم. همه ما جا خوردیم و آرام با دست به‌صورت خود می‌زدیم و اشک امانمان نمی‌داد.

اما خانم یزدانی، چون سروی ایستاده و استوار و سرافراز به همراه برادر سپاهی راه افتاد و ما هم دسته‌ جمعی از پی آن‌ها رفتیم. وقتی به سالن معراج‌الشهدا رسیدیم، ما و برادران پاسدار و بسیجی حاضر در سالن با دیدن پیکر مطهر و آرام‌ گرفته سید عباس هاشمی فرزند جوان و رعنای حاجیه‌خانم، صدای گریه‌هایمان بلندتر شد و گاهی با آه و ناله شبیه جیغ و فریاد همراه شد که با عکس‌العمل خانم یزدانی مواجه شدیم و ایشان به همه نهیب زد و خواست که آرام باشیم.

سپس با طمأنینه خدادادی خود، بدون کمترین تألمی خم شد و صورت فرزندش را بوسید و دستی بر صورت او کشید و بر چهره خود مالید و راست‌قامت ایستاد و به همان برادر پاسدار رو کرد و گفت: از شما خواهش می‌کنم فعلاً پیکر فرزندم سید عباس را جابجا نکنید و همینجا باشد تا من آرد‌هایی را که اهدایی مردم برای جبهه است و در ستاد پشتیبانی خمیر کرده‌ایم، بپزم و بعد از آن مراسم تشییع را شروع کنید. هرچه ما گفتیم؛ حاج‌ خانم! شما نگران کار‌ها نباشید، ما به بهترین نحو کار‌ها را انجام خواهیم داد، نپذیرفت و گفت خودم باید باشم.

آنجا سید ابراهیم (همسر) و پسر دیگرش نیز حضور داشتند. حاجیه‌ خانم یزدانی خطاب به آن‌ها گفت: شما هم لطف کنید و به خانه بروید و مقدمات مراسم را به همراه دختران و دیگر اعضای خانواده مهیا کنید تا من کارم تمام شود و بیایم.

من همان وقت حس می‌کردم از این‌ همه مقاومت خانم یزدانی دست‌ها و چانه‌ام می‌لرزد. بعد از آن، خانم یزدانی از پیش و ما پشت سر او راهی ستاد شدیم و او سریع لباس کار پوشید و پشت یکی از تنور‌ها قرار گرفت. صدای گریه همه خانم‌های حاضر در ستاد همچنان به گوش می‌رسید، ولی مادر شهید خم به ابرو نمی‌آورد. دوباره ما تاب نیاوردیم و همگی از او خواستیم که برای مراسم تشییع آماده شود که با صدای بلند گفت: این‌ها بیت‌المال و متعلق به رزمندگان است؛ باید تا پایان پخت آخرین چونه خمیر اینجا باشم.

یکی دو ساعت بعد سید ابراهیم؛ همسر ایشان وارد ستاد شد و خطاب به حاج‌خانم گفت: مردم منتظرند، تشریف بیاورید. خانم یزدانی در جواب گفت: حاج‌آقا! کمی از خمیر‌ها مانده است که باید به تنور بزنم، کمی حوصله کنند، همه از انتظار درمی‌آیند و مراسم شروع می‌شود. با شنیدن این حرف صدای گریه همه خانم‌ها دوباره بلند شد. در این هنگام خانم یزدانی فریاد زد: چه خبرتان است؟! کارتان را انجام دهید.

فکر کنم ساعت ۱۰ صبح بود که کار پخت نان‌ها به پایان رسید و همه ما به همراه مادر شهید و خانواده‌اش برای تشییع شهید سید عباس هاشمی به خیل مردم گزبرخوار پیوستیم.

منبع

فضل‌الله صابری، رضا اعظمیان جزی، موقعیت الله وکیل، تهران، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، حوزه هنری استان اصفهان، چاپ اول ۱۴۰۱، صفحات ۲۰، ۲۱، ۲۲

انتهای پیام/ 118

نظر شما
پربیننده ها