شهید سید مصطفی صدرزاده:

از خدا می‌خواهم این جنگ‌ها تمام شود تا با خیال راحت کار فرهنگی کنیم

وقتی حرف از کارهای فرهنگی می‌شد، می‌گفت: از خدا می‌خواهم این جنگ‌ها تمام شود تا با خیال راحت برویم در شهرمان کار فرهنگی کنیم.
کد خبر: ۵۶۸۵۹
تاریخ انتشار: ۱۴ آبان ۱۳۹۴ - ۱۲:۱۰ - 05November 2015

از خدا می‌خواهم این جنگ‌ها تمام شود تا با خیال راحت کار فرهنگی کنیم

به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع پرس، شهید سید مصطفی صدرزاده به نام جهادی سید ابراهیم برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) سرزمین خود را رها کرد و به سوریه رفت. سرانجام این شهید عزیز در «عملیات محرم» و در مبارزه با تروریستهای تکفیری خون پاکش به زمین ریخت و برای همیشه زنده شد.

شیخ محسن همرزم شهید صدرزاده مدتی با او در سوریه میجنگید که خاطرات خود را از بودن با سید ابراهیم این گونه بیان میکند:

* تابستان و هوی گرم، تِدمر و گرد و غبار

تابستان و هوی گرم؛ تِدمر و گرد و غبار؛ ماه رمضان و...

گفت: سید! روزه نگیر برایت ضرر دارد.

سید گفت: دیگه افتادم تو رو دربایستی با خدا، دیگه روم نمیشه افطار کنم.

* رزمندهای که ترسید به میدان برود

سید ابراهیم تعریف میکرد: عملیات دیر العدس بود، یک نفر مضطرب آمد پیشم؛ گفت: آسید! من ترسیدم... میشه من را برگردانید!؟

من هم سریع گفتم: خودت رو به اون ماشین برسون داره برمیگرده!

رفت... با نگاهم او را دنبال کردم، جوری راه میرفت انگار در دلش تردید داشت. بعد از مدتی برگشت لبخندی زد و فهمیدم بر ترسش غلبه کرده... خیلی خوشم آمد، به همین خاطر چند لحظه بعد رفت پیش اربابش... «به حالش غبطه خوردم»

* خدا می خواهد ببیند من و تو چقدر کاسبیم

سید از دوستش خواست که برای شهادتش دعا کند اما جواب شنید: فعلا این جبههها به تو نیاز دارد، دعا میکنم در سپاه حضرت حجت عجل الله فرجه و در رکاب «او» شهید شوی!

سید گفت: خدا سفرهای را پهن کرده که ببیند من و تو چقدر کاسبیم، وگرنه کار خدا زمین نمیماند...

* از خدا میخواهم این جنگها تمام شود

وقتی حرف از کارهای فرهنگی میشد، میگفت: از خدا میخواهم این جنگها تمام شود تا با خیال راحت برویم در شهرمان کار فرهنگی کنیم...

* آیا محمد علی شهید میشود؟!

با دوستان رفته بودیم عیادت سید. همان موقعی که تیر به پهلویش خورده بود.

با اشاره به طبقه بالای بیمارستان که محمد علی چند روز پیش در آنجا به دنیا آمده بود، گفت: «او هم شهید میشود»

ماجرا را اینگونه تعریف کرد: خواب دیدم که بچهام دارد از دست میرود و قرار نیست که بدنیا بیاید. گفتم نمیشود که بماند؟

گفتند: میشود اگر به شهادتش راضی شوی، میماند.

و ماند...

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها