به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، ساعت 5 صبح هر روز با غرش تانکهای عراقی که عزم دشمن را برای ورود به شهر نشان میداد، در مسجد جامع خرمشهر آماده پیکار میشدیم. اما جرأت از آنان گرفته شده بود.
روز 24 مهرشرایط متفاوت بود. دوسوم نیروی رزمنده ما که از چند روز قبل یعنی از 19مهر که دشمن در«مارد» روی کارون پل زده بود، جبهه جدیدی در برابر او در آبادان گشوده بودند و کمبود نیرو در خرمشهر بشدت احساس میشد.
حالا ساعت 8 صبح است و نیروهای مردمی که شب را دور از سر و صدا در آبادان سپری کرده بودند به مرور به مسجد جامع که مرکز مقاومت بود میآمدند. در حال سازماندهی و توجیه و اعزام رزمندگان به مناطق درگیر بودم که حجتالاسلام شریف قنوتی و سروان مهدی تهمتن وسروان مسعود اصلانی «از فرماندهان گردان دانشجویی»را دربرابر خود مشاهده کردم. آنان غرق در تفکر بودند و با آنکه چهرههایشان به طرف من بود گویی به نقطه دوری مینگریستند.
حجتالاسلام شریف قنوتی در روز 10 مهر در یورش غافلگیرکننده به مرکز تجمع عراقیها، در جبهه گمرک همدوش و همگام با سربازان اسلام سهم بزرگی ایفا کرده بود. او با بسیج زن و مرد بومی خرمشهر که برای ماندن در شهر هم قسم شده بودند در انهدام 46 تانک و نفربر عراقی نقش اساسی ایفا کرده و مقاومت خرمشهر را حیاتی نو بخشیده بود. کوکتل مولوتفهایی که محمد جهانآرا فرمانده شجاع و فداکار خرمشهر در مسجد جامع ذخیره کرده بود عامل اصلی این پیروزی بزرگ بود.
در این 2 هفته که توزیع مهمات و آب وغذا وتخلیه شهدا و مجروحان به مسجد جامع، بر عهده این روحانی ایثارگر و یارانش به نام گروه «اللهاکبر»بود، از خستگی و بیخوابی ناتوان گشته و عمامه اوبر اثر دود وگردوخاک ناشی از انفجار سیاه شده بود. به وی گفتم قرار این بود که یکی از افراد مطمئن را به جای خود بگذارید و در مسجد مأموریت دیگری بر عهده بگیرید. بیش از همیشه از بابت خطراتی که در مسیر رفت و آمد او بود نگران بودم.
حجتالاسلام شریف قنوتی گفت همین الان راهی آبادان هستم که رضا آلبوغبیش را برای دریافت مهمات معرفی کنم و نزد شما برگردم.
سروان تهمتن و سروان اصلانی را بوسیدم و گفتم مثل اینکه شما را نگران میبینم. گفتند نه، آمده بودیم از نزدیک با مشکلات و کمبودهای دفاعی شهر آشنا شویم و در این چند دقیقه به این نتیجه رسیدیم که بیش از همیشه باید هماهنگ و در اختیار شما باشیم.
برای تشکر و قدردانی گفتم شما در این دو هفته از صمیمیت و همکاری با ما فروگذار نکردید و ما نیز از دانشجویان دانشکده افسری به عنوان نیروی احتیاط ومربی و فرمانده بخوبی استفاده کردهایم. هر دو نفر در حالی که قطرات اشکی بر گونههایشان نشسته بود با من خداحافظی کردند و راهی پایگاه خود (هنرستان) واقع در خیابان چهل متری شدند.
آن روزسرپرست عقیدتی- سیاسی نیروی دریایی به نام حجتالاسلام الهی برای بازدید آمده بود و چند تن از تکاوران دریایی با وی همراه بودند و میخواستند هنر و توانایی خود را در زد و خورد با عراقیها به او نشان دهند. ساعتی آنها را همراهی کردم و پس از آن برای بازدید از نقاط درگیر در عملیات جدا شدم و بعد از 3 ساعت گشت و دیدار با رزمندگان به مسجد جامع بازگشتم.
سروان حسن اقارب پرست -سرلشکر شهید و جانشین لشکر 92 زرهی در جزیره مجنون- که معاون من بود با نگرانی پرسید، تاحالا کجا بودی!؟ همه جا را گشته بودیم و از تو خبری در دست نبود. تصور ما این بود که به اسارت نیروهای عراقی در آمده ای.
گفتم مگر اتفاقی افتاده است؟ گفت در همه جا وضعیت به نفع ماست، اما عراقیها از دو- سه ساعت قبل راهمان را به پل خرمشهر بستهاند و از حجتالاسلام شریف قنوتی و سروان تهمتن و سروان اصلانی که دانشجویان را از کمین و محاصره نجات دادهاند، اطلاعی در دست نیست. یعنی آنان به آبادان نرسیده و امکان رفت و آمد در خیابان چهل متری وجود ندارد.
گفتم نگران نباشید تا آبی به صورتم میزنم 20 نفر نیروی تازه نفس آماده کنید که به کمک آنان مرکز ثقل آتش دشمن را بیابیم و با آنان وارد پیکار شویم. یک نفر از نیروهای بومی آشنا به کوچه و پس کوچههای شهر نیز برای راهنمایی همراهمان باشد.
شهردار جوان و پرانرژی خرمشهر به نام مهندس رضا سامعی که در تمام مدت شب و روز به اتفاق پدر سالخوردهاش با رزمندگان همکاری صمیمانه داشت، گفت: هیچ کس مثل من شهر را نمیشناسد. او با ما همراه شد. از کوچههای پشت مسجد جامع به سمت صداومرکز آتش دشمن، حدود 50 متر جلوتر از دیگران در حال دویدن بودم که رگباری از یکی از کوچههای عمود بر مسیر به طرف من آمد.
نفراتم را متوقف کردم وخود را به ساختمان ناتمامی درآن نزدیکی رساندم. در طبقه سوم در حالی که پشت انبوهی از آجر مخفی میشدم، بار دیگر با آتش دشمن روبهرو شدم. ذرات آجر فضا را پر کرده و نفس کشیدن سخت شده بود. با این حال مرکز آتش را یافتم و به سرعت خود را به پای ساختمان رساندم و رزمندگان را به ساختمان دیگری که بیشباهت به کاروانسراهای قدیمی نبود هدایت کردم.
این ساختمان با هنرستان که پایگاه دانشجویان بود، فاصله کمی داشت ومشرف به خیابان چهل متری بود. پشت بام آن نیز محصور به دیوار کوتاه و مشبکی بود که بهترین موقعیت را برای دیدهبانی به دست میداد.
نفراتم را در موقعیتهای مناسب چیده بودم و با کمال تعجب میدیدم که چهار سرباز عراقی مجهز به تیربار و کلاه آهنی از سنگری در پیاده روی مقابل ساختمان، بالا میآیند و بلافاصله به جای خود باز میگردند.
به ذهنم رسید آنچه میبینم ماکتی است از جنس چوب که آن را با دستکی بالا و پایین میکنند، تا با عکسالعمل و تیراندازی ما، به محل نفراتمان آگاهی یابند. از اینکه به نیرنگ آنان پی برده بودم، خوشحال بودم.
می خواستم فرمان آتش بدهم که دستی قوی شانه مرا گرفت و به عقب کشید. با تعجب دیدم ناخدا خلیل احمدی از فرماندهان شاخص تکاوران دریایی و از همرزمان خودمان است که میگوید شریف النسب به مسجد جامع برگرد. این کار در تخصص ماست. با هر نفری که من عقب میکشیدم او یکی از همرزمان سلحشور خود را که به سلاح آتشین روز مجهزبودند جایگزین میکرد.
دقایقی شاهد شور و نشاط و آتش بازی آنان بودم و از اینکه چنین شجاعانه و غیرتمندانه پیکار میکردند، لذت میبردم.
به مسجد جامع برگشتم و به سروان اقارب پرست و همرزمانم نوید پیروزی دادم و خط تدارکاتی و تخلیه مجروح را با این جبهه قدرتمند و درخشان برقرار کردم.
سه دستگاه تانک آسیب دیده و تعمیری در پشت پل خرمشهر داشتیم که با اطلاع از درگیری، حرکت کردند. دشمن که بعد از شکست بزرگ و تحقیرآمیز روز دهم مهر در چند حمله به دام افتاده و خسارات زیادی تحمل کرده بود، به تصور آنکه یک گردان زرهی تازه نفس به کمک رزمندگان اسلام آمده است، دست از مقاومت کشید ومتواری شد. خیابان چهل متری که مرکز برخورد رزمندگان فداکارمان با دشمن بود تا سپیده صبح در آتش میسوخت.
حوالی ساعت 10 صبح روز 25مهر اطلاع دادند که پیکرهای پاک حجتالاسلام شریف قنوتی و سروان تهمتن و سروان اصلانی از فرماندهان گردان دانشجویی و از شاگردان برجسته سرهنگ سید موسی نامجو فرمانده آن روز دانشکده افسری و وزیر دفاع و سرلشکر شهید بعدی در میان شهدای پاسدار و شهدای بومی و غیر بومی است. پیش از آن نیزسروان فرامرز جوانشیر یکی دیگر از فرماندهان گردان دانشجویی و سرگرد مصطفی کبریایی معاون گردان دلاور دژ، به ترتیب روزهای هشتم و هفدهم مهرماه در نبردی جانانه و بیامان به شهادت رسیده بودند.
خرمشهرازروز 24مهر 59 به خاطر اوج حماسه پرشکوه مقاومت در آن روز و شهادت عزیزان گلگون کفن پاسدار و ارتشی و نیروهای مردمی، «خونین شهر» نام گرفت.
یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد
سرهنگ سید محمد علی شریف النسب
منبع: ایران