به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاعپرس، مرحوم «سید کریم حجازی طاقانکی» که در جریان دفاع مقدس به عنوان مسئول بنیاد شهید شهر آبادان، نقش قابل توجهی در امدادرسانی به رزمندگان و سرکشی خانوادههای شهدا و جانبازان داشته، قبل از پیروزی انقلاب اسلامی و در جریان مبارزات مردم شهر آبادان علیه رژیم شاهنشاهی نیز، نقش بارزی در حمایت و پشتیبانی از مبارزان و اعتصابیون انقلابی ایفا کرده است.
حجازی طاقانکی در کتاب «آبادان لین ۱» که مجموع خاطرات وی از مبارزات انقلابی و فعالیتهای دوران جنگ تحمیلی وی است، به بیان بخشی از خاطرات انقلابی خود پرداخته که به مناسبت ایام شکوهمند پیروزی انقلاب اسلامی و دهه فجر منتشر میشود:
سینما رکس، محرک انقلابی مردم آبادان
در ماجرای فاجعه سینما رکس آبادان واقعیت این بود که چهار نفر که دست پرورده و فریب خورده ساواک بودند و اتفاقا بعضی خانوادههای مذهبی داشتند، دست به این جنایت زده بودند. ولی فکر اصلی که پشت قضیه بود، فکر شیطانی ساواک بود.
ساواک از لحاظ مالی به اینها کمک کرده بود و دو نفر که از ساواک تهران آمده بودند، برای اینها تجهیزات آورده و نحوه کار را به آنها گفته بودند. ساواک به آنها اطمینان داده بود که نجات پیدا میکنند.
ساواک برای اینکه این فاجعه را به گردن مذهبیون بیندازد، سناریوی ظریفی را تهیه کرده بود. این چهار نفر را بعد از اینکه توجیه کرده بود، برده بود اصفهان، پیش آیت الله طاهری اصفهانی که دیداری داشته باشند. از این دیدار هم فیلم تهیه کرده بود که این فیلم هم جزو مدارک سینما رکس بود.
واقعا با قاطعیت میتوان گفت که آبادان بعد از سینما رکس به خاطر ظرفیتی که از لحاظ فرهنگی و رشد فرهنگی مردم داشت، سنگ تمام گذاشت؛ یعنی شد مرکز انقلاب ایران، اعتصابات پالایشگاه آبادان شدیدتر شد و همه کارکنان آنجا مصممتر شدند و پای کار آمدند و حتی حکومت نظامی هم روی اعتصابات آنها تاثیری نگذاشت.
اصلاً اعتصابات پالایشگاه آبادان به معنای واقعی کلمه، قرص و محکم بود؛ حتی حکومت نظامی و ورود تانکها و نفربرهای زرهی هم به داخل پالایشگاه نتوانست اعتصابات را بشکند و آنها را مصممتر کرد.
تشکیل کمیته انقلاب اسلامی شهر آبادان
ما کمیتهای قبل از انقلاب تشکیل داده بودیم که زیر نظر آقای جمی و آقای دهدشتی کار میکرد و همان تبدیل شد به کمیته انقلاب اسلامی شهر آبادان.
وجوهاتی از امام و بعضی مراجع دیگر به این کمیته میرسید و با پولهایی که بازاریان و خیران شهر میدادند، مشکل مالی اعتصابکنندهها را رفع میکردیم.
نباید میگذاشتیم هیچ خانوادهای، چه آنها که در اعتصاب به سر میبردند و چه دیگران، در تنگنا و مضیقه حاصل از مبارزات نهضت اسلامی به سر ببرند. برخی از افراد اعتصابی چند ماهی میشد که حقوق دریافت نکرده بودند. مواد غذایی و دیگر مایحتاج عمومی مردم توسط دکتر عباس شیبانی و آیتالله طالقانی از تهران یا توسط بزرگان دیگر از اصفهان و شهرهای دیگر تهیه میشد و همراه با پول برای خرجی خانوادهها، به اعتصابکنندهها داده میشد. یک تشکیلات منظمی شکلگرفته بود و مشخص بود که باید به هر خانواده چه مقدار آذوقه و پول داده شود.
این مسائل بالاخره گذشت تا روز آخر که امام هم چند روزی بود به تهران آمده بود؛ ولی حکومتنظامی و نخستوزیری بختیار هنوز واژگون نشده بود. آن موقع بخش امداد کمیته انقلاب اسلامی شهر که بعداً به کمیته امداد امام خمینی تبدیل شد، در ساختمان ۴۸ بریم قرار داشت.
آن روز آخری که مردم ریختند میدان مجسمه که همین میدان شهدای الآن باشد، مجسمه شاه را بوکسل کرده و با ماشین آن را کندند و پایین آوردند. در آنجا که مجاور ساواک آبادان و دژبان نیروی دریایی بود، درگیری خونینی میان جوانان انقلابی و تعدادی از افراد حکومت رخ داد و مردم به ساواک هم که فاصله زیادی با میدان مجسمه نداشت حمله کردند.
در این بین من هم بودم و مقر ساواک را هم گرفتیم. البته توی ساختمان ساواک خالی بود؛ هیچکس نبود؛ نه مأمورهای ساواک بودند و نه زندانیها.
اینطور شد که انقلاب هم زمان با شهرهای دیگر در آبادان هم پیروز شد. در این حمله به مجسمه شاه، حدود هشت نه نفر شهید شدند که من خودم آنها را دفن کردم. آن موقع من مسئول کمیته امداد شورای انقلاب اسلامی آبادان بودم.ای وای امام را کشتند!
بههرحال تا موقع آمدن امام خمینی که قرار بود ششم بهمنماه بیاید که دولت بختیار نگذاشت، هر روز تظاهرات بود... موقعی هم که حضرت امام نیامد، شور و هیجان تظاهرات بیشتر شد و روز تاسوعا یا فردایش که امام آمد، تظاهرات بازهم شدت بیشتری پیدا کرد.
این ماجراها هر روز ادامه داشت تا بالاخره روز موعود فرا رسید؛ روزی که همه مردم بیصبرانه انتظارش را میکشیدند. روز ۱۲ بهمن که قرار بود حضرت امام به ایران بیاید، ما توی حسینیه اصفهانیها، حلب پنج کیلویی روغن مجانی توزیع میکردیم. تلویزیون هم روشن بود و همه داشتیم مراسم استقبال از امام خمینی را تماشا میکردیم.
بعد یکلحظه تلویزیون قطع شد. بلافاصله مردم شروع کردن به شیون و گریه کردن و توی سرخودشان میزدندکهای وای! امام را کشتند!
بعد خلاصه یکی دو نفر از مسئولان حسینیه توانستند با تهران تماس بگیرند و بپرسند که چه اتفاقی افتاده؟ اطلاع دادند که برای امام اتفاقی نیفتاده؛ فقط نیروی انتظامی که رادیو و تلویزیون را اشغال کرده، دستگاه پخش مستقیم را مختل کرده و به هم زده است.
مشکل شاه
مشکل اصلی شاه، دین زدایی از جامعه بود که طی چندین سال به طور تدریجی در حال شکل گرفتن بود؛ طوری که پرویز ثابتی؛ معاون ساواک و پدرش و دور و بریهایش که همه ساواکی بودند و پزشک مخصوص شاه و شخص هویدا که نخستوزیر بود، همه بهایی بودند.
من یادم هست این جمله را توی یک سریال دیدم که بعد از انقلاب ساختهشده بود که هویدا میگفت؛ سال آینده در ایران از اسلام خبری نیست!
خلاصه، کسانی که دور و بر شاه بودند، آدمهای خوبی نبودند و دائم به او دروغ میگفتند و شاه هم طبق گزارشهای آنها، دستورات صادر میکرد.
مشکل دیگر شاه، این بود که آدم بسیار مغروری بود. من یادم هست که همین حاج طیب رضایی که از جوانمردان و بازاریان سرشناس تهران بود، سه سال برایش زندان بریده بودند؛ ولی پزشک مخصوص شاه و شخص هویدا توی گوش شاه آنقدر درباره حاج طیب رضایی بد گفته بودند تا اینکه حکم اعدامش را گرفتند و سریع اعدامش کردند.
به این حاج طیب که آدم مبارزی بود، پول داده بودند و گفته بودند بگو که این پولها را از طرف آیتالله خمینی به من دادهاند تا علیه امنیت کشور و شخص شاه فعالیت کنم، ولی او حاضر به این دروغ بزرگ و خیانت نشده بود و گفته بود: من همه کارکردم؛ ولی به سید اولاد پیغمبر دروغ نمیبندم.
مشکل دیگر رژیم پهلوی و این خاندان، خواهر شاه یعنی اشرف پهلوی بود. اشرف هم زنی بسیار فاسد بود و هم خودرأی و خودخواه و هرکاری که دلش میخواست، توی دربار و توی این مملکت میکرد. فرح هم که وارد زندگی شاه شد، یک گروهی را با خودش آورد. حتی نامزد قبلی فرح شده بود رئیس دفتر فرح و اینها بر مملکت حکومت داشتند و خیلی هم خرج روی گرده این ملت میگذاشتند.
اما چیزی که خیلی به شاه ضربه زد و شاید بتوان گفت از آنجا به بعد دیگر فاتحه شاه خوانده شده بود، همان مراسم پرخرج جشن هنر شیراز بود که در آن مراسم، آن خانم و آن آقا جلوی دوربین تلویزیون همبستر شدند و آن اتفاق افتاد که فساد شاه و دربار برای همه مردم علنی و آشکار شد. آنها همین مراسم و همین کار را میخواستند در اصفهان برگزار کنند که مردم توی خیابان ریختند و نگذاشتند.
خدایگان آریامهر شاهنشاه
در حقیقت، این غرور و تکبر شاه کار دستش داد. اصلاً تیمسارهای ارتش وقتی پیش شاه میرفتند و دستش را میبوسیدند، شاه را خدایگان صدا میزدند: خدایگان آریامهر شاهنشاه.
بخشی از مشکلات در رژیم شاه مربوط به مسائل اقتصادی بود. در همین آبادان خودمان، کنار همین استادیوم ورزشی و خیابان اروسیه یا در منطقه سده، کپرها و آلونکهای فراوانی بود که مردم شام شب نداشتند. این انقلاب توسط مرفهان بیدرد و پولدارها که انجام نشد؛ همین مردم فقیر و به قول فرمایش امام خمینی؛ انقلاب توسط همین پابرهنهها شکل گرفت. آه مظلومیت همین مردم، شاه و رژیم پهلوی را گرفت.
بنابراین، اختلاف طبقاتی فاحش و همین فقر و فلاکت مردم باعث تنفر از شاه و رژیم شاهنشاهی شده بود. در همین تهران هم دور تا دورش حلبیآباد و مردم فقیر و بیچاره بود.
منبع:
سلیمانی خواه نعمتالله، آبادان لین ۱، تهران، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، چاپ اول ۱۴۰۰، صفحات ۳۶، ۳۷، ۴۶، ۴۷، ۴۸، ۵۱، ۵۲
انتهای پیام/ 141