۴۴ سال افتخار/ مبارز انقلابی ارتش روایت کرد؛

روایتی از نفوذ انقلابی‌ها در دربار شاه/ عنایت خداوند مانع از لو رفتن اسناد و اعدام مبارزان شد

امیر سرتیپ «محمدرضا رحیمی» با اشاره به نگرانی‌های اعضای گروه «بی‌نام» از لو رفتن اسناد انقلابی، گفت: دکتر جاسبی بعد‌ها گفتند که حدود ۲ هفته بلکه بیشتر در نگرانی به سر می‌بردم و شب‌ها خوابم نمی‌برد؛ زیرا بیم آن داشتم که اگر مطالبی از تشکیلات زیر شکنجه یا با کشف برخی از اسناد لو برود، تعداد زیادی اعدام خواهند شد.
کد خبر: ۵۷۲۳۵۰
تاریخ انتشار: ۲۴ بهمن ۱۴۰۱ - ۰۴:۴۰ - 13February 2023

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «یکی از چیز‌های مهمی که بنده همیشه روی آن تکیه می‌کنم «انقلابی ماندن» است؛ بعضی‌ها انقلابی‌اند، ولی انقلابی نمی‌مانند؛ انقلابی می‌شوند، ولی انقلابی نمی‌مانند؛ ارتش، انقلابی ماند». این جمله بخشی از سخنرانی رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار با جمعی از فرماندهان نیروی هوایی و پدافند هوایی ارتش در بهمن سال جاری است؛ سخن پرمفهومی که نشان‌دهنده انقلابی بودن و انقلابی ماندن ارتش جمهوری اسلامی ایران نه فقط در این ۴۳ سال گذشته؛ بلکه از دوران نهضت انقلاب اسلامی ایران است.

ارتشی‌ها در دوران نهضت انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی (ره) در کنار سایر اقشار مردم، به مبارزه با رژیم پهلوی پرداختند و یکی از اقشار تأثیرگذار جامعه در پیروزی انقلاب اسلامی ایران به‌شمار می‌روند که در این راستا می‌توان به بیعت تاریخی همافران با امام خمینی (ره) در ۱۹ بهمن سال ۱۳۵۷ اشاره کرد که این حادثه را می‌توان تیر خلاص ارتش به رژیم طاغوت عنوان کرد.

بیعت همافران با امام خمینی (ره)

«گروه بی‌نام» یکی از عرصه‌های مبارزه انقلابی‌های ارتش شاهنشاهی با رژیم شاهنشاهی است. «گروه بی‌نام» گروهی با مدیریت شهید «حسن آیت» بود که در سطح کشور فعالیت‌های انقلابی داشت و همه‌جور افراد را شامل می‌شد؛ مانند طلبه، بقال و...؛ این گروه یک شاخه نظامی نیز داشت که امیر سرتیپ «محمدرضا رحیمی» آن را اداره کرده و شخصیت‌هایی نظیر شهیدان «سید موسی نامجوی»، «سید یوسف کلاهدوز»، «حسن اقارب‌پرست» و... نیز، درحالی که در رده‌های مختلف ارتش و دربار شاه حضور داشتند، عضو این گروه بوده و در حقیقت، علیه حکومت پهلوی مبارزه می‌کردند؛ مثلاً شهید «یوسف کلاهدوز» یکی از عوامل انقلابی در گارد شاهنشاهی بود، یا این‌که امیر سرتیپ «مصطفی توتیایی»، به‌عنوان محافظ شاه و خانواده‌اش، عضو «گروه بی‌نام» و عامل نفوذی حضرت امام خمینی (ره) در کاخ شاه بود.

امیر سرتیپ «محمدرضا رحیمی» همان‌گونه که گفته شد، مسئولیت شاخه نظامی گروه بی‌نام را برعهده داشت که توسط نیرو‌های امنیتی حکومت پهلوی دستگیر و ضمن اخراج از ارتش، به ۲ سال حبس محکوم شد. وی پس از آزادی از زندان و تحمل مشقت‌های ناشی از شکنجه‌ها، هنگام ورود امام خمینی (ره) به میهن اسلامی در ۱۲ بهمن سال ۱۳۵۷، مسئولیت کنترل نظم و انضباط در طول مسیر و چیدمان متناسب ماموران انتظامات ثابت و سیار به‌ویژه در نقاط حساس و حیاتی و خطرخیز را برعهده داشت.

امیر سرتیپ «رحیمی» همچنین پس از آنکه برخی از اعضای گروه «بی‌نام» متوجه شدند که قرار است ضمن اعلام حکومت نظامی، کودتایی علیه انقلاب اسلامی ایران صورت گرفته و سران نهضت بازداشت شوند، به‌دلیل این‌که به‌عنوان نیروی انتظامات در محل اقامت امام خمینی (ره) حضور داشت، موضوع را به اطلاع ایشان رساند و امام خمینی نیز با صدور اطلاعیه‌ای در ۲۱ بهمن سال ۱۳۵۷ از مردم خواستند تا به حکومت نظامی اعتنا نکرده و به خیابان‌ها بیایند.

این مبارز انقلابی در گفت‌وگویی که در نشریه «یاران شاهد» منتشر شده است، چگونگی ورود به فعالیت‌های دینی و همچنین مبارزاتی علیه حکومت پهلوی را روایت کرده و به بیان نحوه تشکیل گروه بی‌نام پرداخته است. وی همچنین در ادامه نحوه بازداشت خود توسط نیرو‌های امنیتی رژیم سابق را بیان کرده و با اشاره به نقش گروه بی‌نام در تشکیل کمیته استقبال از امام خمینی (ره)، نقش اعضای این گروه در شکست کودتای ۲۱ یهمن سال ۱۳۵۷ و دیگر فعالیت‌های اعضای این گروه مبارز را روایت کرده است که این گفت‌وگو در چند بخش منتشر می‌شود.

امیر سرتیپ «محمدرضا رحیمی» که از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۸ جانشین و سرپرست وزارت دفاع و پشتیبانی نیرو‌های مسلح بود و در حال حاضر نیز یکی از مشاوران نظامی فرمانده کل نیرو‌های مسلح است، فعالیت‌های دیگری نظیر بنیان‌گذاری سازمان عقیدتی سیاسی ارتش، تلاش برای گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی و همکاری جهت تشکیل سپاه پاسداران اشاره کرد. همچنین امیر سرتیپ «محمدرضا رحیمی» در سال جاری، به دریافت نشان فداکاری از ارتش جمهوری اسلامی ایران مفتخر شد.

اعطای نشان فداکاری به امیر سرتیپ «رحیمی»

در بخش اول این گفت‌وگو قسمتی از سخنان امیر سرتیپ رحیمی درباره علت و چگونگی و نحوه عضویت وی و دیگر ارتشی‌ها در گروه بی‌نام منتشر شده است. در ادامه بخش دوم ماحصل گفت‌وگو با امیر سرتیپ «محمدرضا رحیمی» را می‌خوانید.

* با توجه به اینکه شما سرشاخه اصلی گروه «بی‌نام» بوده و احتیاط فراوان داشتید، چگونه شناسایی و دستگیر شدید؟

تاسوعا و عاشورای سال ۱۳۵۴ که مثل سابق برای شرکت در مراسم سوگواری سالار شهیدان (ع) به بازار تهران رفته بودم، سه روز بعد متوجه شدم کیف جیبی‌ام که حاوی کارت شناسایی و اعلامیه حضرت امام خمینی (ره) بود، مفقود شده است! مفصلا تفحص کردم؛ ولی آن را نیافتم؛ چون احتمال می‌دادم به‌دست عوامل و عناصر اطلاعاتی بیفتد، نگران عواقب آن شده، خانه را به اتفاق یکی از دوستان سیاسی که تجربه و سابقه دستگیری و تجسس‌ خانه را داشت، با دید ضداطلاعات و ساواک طوری برای یافتن هر نوع مدرک حتی مشکوک و جابجایی، اخفا و امحاء و زیر و رو کردیم تا مطمئن شدیم همه چیز امن است، غافل از اینکه محتویات بسیار حیاتی که کاملا مقابل چشم بود و حیات اعضای گروه به اطلاعات آن بستگی داشت، از چشم ریزبین ما مخفی بود. مدارکی از جمله آخرین رونوشت ستوان توتیایی افسرگارد جاویدان از دفتر وقایع دفتر کار شاه، نوار کاپیتولاسیون امام راحل (ره)، اعلامیه مفصل ایشان در مورد حزب رستاخیز، مطالب متعدد سیاسی ضبط شده از جمله از رادیو بغداد، نوار‌ها و مدارک متعدد دیگر.

چند روز بعد ضداطلاعات اداره‌مان مرا برای ترجمه یک متن فرانسه احضار کرد، هرچه گفتم من سال‌های سال است به این زبان مطالعه ندارم و بسیاری از لغات در ذهنم نیست، مقبول نیفتاد؛ بالاخره قدم زنان رفتم آنجا، فرمانده ضداطلاعات پس از سلام و احوالپرسی با اشاره به چند نفر گفت: آقایان با شما کار دارند، با آن‌ها بروید. از آنجا به سازمان قضایی ارتش رفته و پس از دریافت مجوز ورود و تفحص منزل با نماینده دادستان نظامی راهی منزل ما شده و ظهر به آنجا رسیدیم. مامورین با دقت بر مبنای تجربه و تخصص خود همه جا را تفحص کردند و من هم با خونسردی و آرامش کامل در تجسس منزلم شرکت کردم و اگر به چیز مشکوکی برمی‌خوردم، آن را پنهان می‌کردم. گاهی با خونسردی کامل و بلاهت‌گونه گویا که هنوز از مقصود آن‌ها سردر نمیآورم، می‌پرسیدم دنبال چیز خاصی هستید؟ صرفاً به لطف و حمایت الهی در هیچ یک از آن مراحل از لحظه احضار و دستگیری تا آزادی از زندان هیچ‌گاه در هیچ مرحله‌ای حتی یک پرده از رنگم نپرید، یک ضربه به ضربان قلبم نیفزود، یک آن گلو و دهانم خشک نشد، آب دهان را قورت ندادم و صدا صاف نکردم، هرگز چشمانم به دو دو نیفتاد و در یک کلام هیچ تغییری در حالتم ایجاد نشد. این اعتماد به نفس اعطایی خداوند مستعان در آن شرایط سرنوشت‌ساز، آن‌ها را کاملا سردرگم کرده بود و از همه مهم‌تر اینکه خدای ستار چنان کورشان کرده بود که هرگز آن کشوی حاوی شیشه عمر گروه و اعضای آن که مقابل چشم‌شان بود را ندیدند؛ البته مقدار زیادی کتاب و نشریات و یک ضبط صوت که در آن یک نوار ۲۴ ساعته که حاوی مطالب مهم سیاسی بود را با خود بردند و جالب‌تر اینکه بدون گوش کردن آن نوار را پس آوردند؛ البته تعدادی از وسایل را هم هرگز پس نیاوردند. بار دوم هم بدون من آمدند و دقیق‌تر تفحص کردند؛ ضمناً جا دارد بگویم، پس از آزادی فهمیدم مادرم از غفلت آن‌ها حسن استفاده کرده و بعضی وسایل از جمله کیف دستی مرا از منزل خارج کرده است.

* پس از تجسس منزل‌تان چه اتفاقی افتاد؟

پس از اتمام وارسی‌ها مرا با کتب و وسایلی که جمع‌آوری کرده بودند، به بازداشتگاه ضداطلاعات، واقع در قسمتی از دانشکده فرماندهی ستاد (دافوس) و مستقیما نزد بازجو که لباس غیرنظامی داشت، بردند. او در سوال اول خود وقتی با تامل و تردید من در جواب دادن مواجه شد، گفت: تو سرگرد چند ماهه‌ای و من چند ساله و ارشدتر، پس جواب بده، آن‌گاه سراغ کارت شناسایی‌ام را گرفت، من که به لطف و حمایت الهی همچنان کاملا آرام و بدون اضطراب بودم، در کمال خونسردی و آرامش گفتم: احتمالا گم شده باشد. گفت: چرا گزارش ندادی؟ گفتم: هنوز به گم شدنش مطمئن نیستم و به پیدا شدنش امید داشتم. گفت: داخل آن چه بود؟ اشیایی را نام بردم. گفت: دیگر چه؟ خیلی عادی و خونسرد گفتم: چیز خاصی به ذهنم نمی‌آید و ادامه دادم: آیا دنبال چیز خاصی هستید؟ پس از چند سوال و جواب، آن اعلامیه کوچک امام مربوط به حزب رستاخیز را نشان داد و پرسید: این چیه؟ گفتم: نمی‌دانم و ادامه دادم: آیا می‌شود ببینم چیست؟ با تندی گفت: بالاخره خواهی دانست و خواهی گفت که از چه کسی یا چه تشکیلاتی گرفته‌ای.

او که قدم می‌زد، پس از رد و بدل چند سوال و جواب چنان لگد شدیدی به کمر من که ایستاده بودم، کوبید که پرت شدم و با عصبانیت مرا زیر مشت و لگد گرفت و فریاد می‌زد و می‌گفت: حقیقت را بگو، آن‌ها را معرفی کن، اگر یکی فرار کند، جرم و مجازاتت سنگین‌تر خواهد بود، ما مدت‌هاست تو را زیرنظر داشته و اطلاعات مفصل و کاملی از شما و کار و فعالیت‌های‌تان داریم. تو برای ما شناخته شده‌ای و کتمان و انکارت هم کارت را سخت‌تر خواهد کرد. از فرصت استفاده کن تا کمکت کند و مجازاتت را تخفیف دهد. من هم هاج و واج اظهار بی‌اطلاعی می‌کردم که گویا هنوز نفهمیده‌ام موضوع چیست؟ بعد راجع به دوستانم پرسیدند.

* اگر اطلاعاتی که در ذهن داشتید بیان می‌شد، چه اتفاقی برای گروه می‌افتاد؟

پس از دستگیری، خبر بازداشت من به دوستان از جمله از طریق آقای خسروی، شوهر خواهر شهید نامجو به آقای دکتر جاسبی در انگلستان رسید. ایشان بعد‌ها گفتند که حدود دو هفته بلکه بیشتر در نگرانی به سر می‌بردم و شب‌ها خوابم نمی‌برد؛ زیرا بیم آن داشتم که اگر مطالبی از تشکیلات زیر شکنجه یا با کشف برخی از اسناد لو برود، تعداد زیادی اعدام خواهند شد و همه زحمات از بین خواهد رفت. خوشبختانه آن پیک بعد از مدتی از طرف شهید نامجو به ایشان اطلاع دادند که تشکیلات لو نرفته است و ایشان در زیر شکنجه حرفی نزده است. از الطاف و حمایت‌های دیگر الهی اینکه در اوایل و بحبوحه و اوج بازجویی و شکنجه‌ها که چیزی دست‌شان را نگرفته بود و در اوج نگرانی‌هایم از ترس لو رفتن گروه، مرا از بازداشتگاه ضداطلاعات به بازداشتگاه انفرادی دژبان در جمشیدیه منتقل کردند تا هم جا برای افراد جدید باز شود و هم تحقیقات خود را تکمیل کنند و برحسب نیاز و ضرورت برای بازجویی احضارم کنند.

امیر سرتیپ رحیمی

* آیا خانواده از دستگیری شما مطلع بودند؟

خانواده‌ام از دستگیری‎ام مطلع، اما از سرنوشت من بی‌خبر بودند. از دیگر الطاف الهی اینکه حدود ۲ ماه و نیم بعد از دستگیری و در اوج بازجویی، یک شب بشارت ملاقات زودهنگام فردا با مادر و برادرم را به من دادند، البته تحلیل من برای این ملاقات زودهنگام این بود که چون از آن بازجویی‌ها چیزی گیرشان نیامده بود، تصورشان این بود که در یک ملاقات حضوری اخبار به درد بخور و کلیدی رد و بدل خواهد شد؛ اما ناکام ماندند.

* پس از پیروزی انقلاب اسلامی، شما از فرماندهان ارشد و از یاران نزدیک به حضرت امام خمینی (ره) بودید، برخورد شما با شکنجه‌گرانی که شما را شکنجه و بازجویی می‌کردند، چگونه بود؟

یکی از شکنجه‌گران بی‌ادب و بد دهن، در زمان تصدی من در وزارت دفاع به دفترم مراجعه و طی عذرنامه‌ای از من طلب عفو کتبی کرد. ذیل یادداشتش نوشتم: تو مرا شکنجه می‌کردی و من برای تو استغفار، من هیچ شکایتی از تو و امثال تو ندارم، برو به امان خدا.

مورد دیگر اینکه یکی دیگر از بازجویان که با نقش شیطانی همراهی، همدردی و همدلی با متهم برای فریب و تشویق و ترغیب او به اقرار به بعضی از اقدامات حتی کوچک، برای رهایی از شکنجه اقدام می‌کرد که الحمدالله من فریبش را نخوردم. او در زمان تصدی من در وزارت دفاع به درجه امیری هم رسید و گاه در جلسات اداری با حضور من حضور داشت و بعضاً به سوال من جواب می‌داد؛ اما متوجه نشد که او را می‌شناسم.

* در دادگاه چه حکمی برای شما تعیین شد؟

بالاخره پس از طی چندین ماه حضور در سلول انفرادی، با همه آن شکنجه‌های بسیار سخت که به لطف الهی به خیرگذشت، نوبت دادگاهم رسید. در دادگاه، دفاعم قوی‌تر از همیشه و از موضع مدعی بود. در دادگاه عنوان کردم که خوب بود می‌دانستم که مرا به چه اتهام یا جرمی به این‌جا آورده‌اید و مدعی بودم که مرا با اتهامی مبهم و موهوم محاکمه و محکوم می‌کنند و هم اینکه این محکومیت به زیان ارتش است؛ زیرا ارتش را از خدماتم محروم می‌کنند و زیان ارتش اینکه باید مبالغ سنگینی هزینه کند تا در درازمدت افسری با دانش و تجربه من تربیت شود.

در دادگاه بدوی من را به پنج سال زندان محکوم کردند که در دادگاه تجدیدنظر به ۲ سال تقلیل یافت و چون طبق قانون نیرو‌های مسلح، محکومیت بیش از یک‌سال، حکم اخراج از ارتش را داشت؛ بنابراین من پس از ابلاغ حکم دادگاه و پس از ۱۰ ماه حضور در سلول مخوف و مرگبار انفرادی، از بازداشتگاه جمشیدیه برای تحمل بقیه دوران محکومیت، به زندان شهربانی که مخصوص غیرنظامیان بود، منتقل شدم.

* از روز‌های اسارت در زندان قصر چه خاطراتی در ذهن دارید؟

در زندان قصر ۲ ماه اول را در بند ۴ قرنطینه بودم. آن‌جا حدود ۶۰ نفر را در سالنی به مساحت حدود ۷۰ مترمربع قرار داده بودند، که روز‌ها در حیاط بودیم؛ ولی شب‌ها به صورت فشرده کنار هم می‌خوابیدیم و تکان هر کس، فرد کناری را بیدار می‌کرد، سپس ما را به فضایی کوچک‌تر با تخت‌هایی سه طبقه و شرایط بسیار بدتر و سخت‌تر بردند، درب‌های سالن روز و شب قفل و بسته بود و در طول ۲۴ ساعت فقط سه بار در صبح و ظهر و شب، آن هم در مدتی محدود آن را باز می‌کردند.

* خبر آزادی‌تان چگونه به گوش‌تان رسید؟

بالاخره طبق روش جاری زندان، مرا برای طی ۲ ماه آخر محکومیت، به زندان اوین منتقل و شاید برای آخرین شکنجه روحی و روانی قبل از ترخیص، در سلولی انفرادی دارای یک توالت فرنگی بی‌حفاظ، که دو نفر با اعتقادات مختلف در آن سلول بودند، انداختند. بیان من برای تبیین و انتقال مشکلات زندگی چند نفر در چنین سلولی، قطعا بسیار نارسا و قاصر و با واقعیات فاصله‌ای ژرف دارد؛ فلذا تصور تصویر واقعیات را به ذهن‌های خلاق می‌سپارم. چندی بعد از رهایی، ضمن تشدید فعالیت‌های سیاسی در شرکت یکی از دوستان مشغول به کار شدم. رژیم در چند ماه آخر عمر خود بار‌ها تلفنی مرا از فعالیت تحذیر و تهدید به ترور در صورت ادامه فعالیت می‌کرد که به لطف و حمایت الهی خبری نشد.

* آیا گروه «بی‌نام» (گروه مبارز مذهبی نظامی) در گارد شاهنشاهی نیز عضوی داشت؟

بله، یکی از اعضای شاخه نظامی گروه «بی‌نام» که در گارد جاویدان خدمت می‌کرد، امیر سرتیپ «مصطفی توتیایی» بود. وظیفه گارد جاویدان حفاظت و حراست از شخص شاه، خانواده و کاخ‌هایش بود. این وظیفه پیش از تشکیل گارد جاویدان زیر نظر واحد‌هایی از ارتش تحت عنوان «گردان گارد» و «هنگ گارد» به انجام می‌رسید؛ اما چنان که «حسین فردوست» ارتشبد ارتش شاهنشاهی و رئیس دفتر ویژه اطلاعات و دوست و همکلاسی محمدرضا شاه روایت می‌کند، شاه در اواسط دوران سلطنتش تصمیم گرفت واحدی اختصاصی برای این امر تشکیل دهد؛ واحدی دائمی متشکل از نیرو‌هایی ورزیده و همسان که در شکل و نام، یادآور گارد جاویدان ایران باستان باشد.

انتهای پیام/ 113

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار