به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاعپرس، کتاب «اشک را مهلت ندادیم » نوشته سمیه جمالی، خاطرات زهرا یوسفیان همسر شهید ابوالفضل محمدی در ۱۳۶ صفحه با شمارگان هزار نسخه از سوی انتشارات ۲۷ بعثت چاپ و روانه بازار نشر شد. این کتاب اولین کتاب از همسرانه است که توسط این انتشارات منتشر شده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
نامه نوشتم، جواب ندادی! نامه نوشتم، جواب ندادی! دورادور قهر کردم. روزی که از عیددیدنی خانۀ پدر بازمیگشتم، هنوز با تو قهر بودم.
همرزمها از آخر بهمنماه از سرنوشتت بیخبر بودند. دستدست میکردند که بیایند خبر بدهند. اما صبر کردند تا چند روز اول عید بگذرد، بعد ساک تو را بردند خانۀ آقا. آقا گفته بود: «من خبر نمیدهم. خودتان بردید کشتیدش! خودتان هم بروید بگویید!»
وقتی رسیدم خانۀ پدرم، همه پکر بودند. خبر داشتند و از من پنهان میکردند. رفتارشان دلم را شور انداخت. بعد از ناهار برگشتم خانۀ خودم، شلوغ و پرسروصدا بود. محمد ملکی، همرزم و بچهمحل ابوالفضل، میگفت: «هیچ خبری نداریم. نه دیدیم شهید شده، نه کسی در آخرین لحظه همراهش بوده. فقط میتوانیم بگوییم گم شده.» سالها بعد اسم این رزمندهها را گذاشتند مفقودالاثر. «مفقودالجسد»ها سرنوشتشان یک مرحله واضحتر است. دستکم میدانند شهید شده، فقط تکلیف پیکرش معلوم نیست.
من که راه افتادم سمت خانه، کمی بعد آقااینها دنبالم راه افتاده بودند. توی زنانه بودم که صدایم کردند برو پایین، آقایی کارَت دارد. عباس بود، منتظر ایستاده بود توی راهرو. بغلم کرد. بهترین آرامبخش آن لحظات، آغوش امن برادرم بود که تا هرگز گرمایش از جانم بیرون نمیرود. گفت: «خواهر، نگاه نکن آنقدر سر عروسی به تو سخت گرفتم، همیشه حمایتت میکنم، پشتت هستم! خیالت راحت!» و راستی هم سر حرفش ماند.
هرچه زمان میگذشت، باز خبری از تو نمیشد. نه میگفتند جسمت خاکستر شده، نه اینکه مثلاً پیکر شهیدت در خاک دشمن افتاده و نمیتوانیم برش گردانیم. که اگر این بود، شاید یکی مثل خودت پیدا میشد برود بیاورد.
انتهای پیام/121