برگی از زندگی شهید علیرضا ناهیدی(1):

شهیدی که معلمش را خجالت زده کرد

روزی معلم ریاضی علیرضا مرا خواست و گفت او مرا اذیت می‌کند. به او گفتم چطور؟ او که خیلی مؤدب است. گفت من مسایل را از چند راه حل می‌کنم بعد این پسر می‌گوید من هم می‌خواهم مسأله را حل کنم. وقتی پای تخته می‌آید آن را از یک راه دیگر حل می‌کند.
کد خبر: ۵۷۵۹
تاریخ انتشار: ۱۶ آبان ۱۳۹۲ - ۰۸:۳۹ - 07November 2013

شهیدی که معلمش را خجالت زده کرد

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس؛ یکم اسفند ماه 1339، شب از نیمه شب گذشته بود. به خدا توکل کردند و از خانه زدند بیرون. مقصدشان زایشگاه زنان بود؛ پیچ شمیران. راه طولانی نبود اما حکومت نظامی بود و قدم به قدم ارتشیها و مأموران شهربانی و ساواک جلوشان را میگرفتند. رسیدند و بردندش اتاق زایمان. ماه رمضان بود، اما اصلاً به فکر خوردن سحری نبود، دعا میکرد برای زنش که سلامت وضع حمل کند و بچهاش سالم بیاید. صدای اذان صبح از مناره مسجد بلند شد. پرستار هم دوید بیرون که "آقای ابراهیم ناهیدی، مشتلق بده، پسره."؛ خدا را شکر کرد و اشک شوق ریخت. خدا مراد همسرش را داده بود، همیشه دوست داشت یک پسر داشته باشد که اسمش را بگذارد "علیرضا".

علیرضا ناهیدی، اذان صبح اولین روز زمستان سال 1339 به دنیا آمد. مادرش زنی با ایمان و خانه دار بود و پدرش دبیر آموزش و پرورش؛ کارشناس روان شناسی و علوم تربیتی. وضعشان نه خوب بود و نه بد. توی خانهشان محبت بیشتر بود تا مال و دارایی. همهشان به علی محبت داشتند.
 
هوش و ذکاوتش از همان بچگی مشخص بود. یک سال زودتر به مدرسه رفت و سال اول دبستان را به خوبی تمام کرد. اما چون سنش کم بود و جثهاش نحیف، مسئولین مدرسه از پدرش خواستند که بگذارد او یک سال دیگر هم در کلاس اول بماند. استعداد فوقالعادهای در درس ریاضیات داشت، اما ادبیاتش متوسط و زبان انگلیسیاش تعریفی نداشت.
 
«روزی معلم ریاضی علیرضا مرا خواست و گفت او مرا اذیت میکند. به او گفتم چطور؟ او که خیلی مؤدب است. گفت من مسایل را از چند راه حل میکنم بعد این پسر میگوید من هم میخواهم مسئله را حل کنم. وقتی پای تخته میآید آن را از یک راه دیگر حل میکند. من از شما میخواهم از او بخواهید این کار را نکند چون من سر کلاس خراب میشوم. » (پدر شهید ناهیدی)
 
«مغز او در ریاضی عجیب بود. یک روز باهم نشسته بودیم که علیرضا یک مسئله ریاضی داد و گفت حل کن. من که سال چهارم مهندسی در دانشگاه بودم تا عصر نتوانستم آن را حل کنم. عصر خودش آمد و چند لحظه آن را حل کرد.» (شهید یوسف کابلی همرزم علیرضا)
 
گاهی ساعتها با پدرش درباره مسئله نسبیت انیشتین بحث میکرد. اوقات فراغتش یا کتاب علمی میخواند یا در تعمیر وسایل خانه به پدرش کمک میکرد، رادیو میساخت، هواپیمای سبک دستی درست میکرد، به گلهای باغچه میرسید و کوچکتر که بود به مورچهها غذا میداد. زرنگ و فعال بود و زرنگ و با محبت و دل نازک.
 
دوران دبیرستانش مصادف شد با اوج گیری انقلاب؛ او نیز مانند مردم مسلمان و انقلابی تهران در مراسم و راهپیماییها شرکت میکرد و با بچه های مسجد محله، فعالیت چشم گیری در تکثیر و رساندن پیامها و اعلامیههای امام خمینی به مردم داشت. روی دیوارها شعار مینوشتند و با بمبهای دستساز (سه راهی و کوکتول مولوتف) به تانکهای ارتش شاه حمله میکردند.
 
انقلاب که پیروز شد، جوانها خیلی به فکر درس و دیپلم نبودند، اما علیرضا در امتحانهای خرداد 1358 موفق شد و از دبیرستان خوارزمی تهران دیپلم ریاضی فیزیک گرفت.
نظر شما
پربیننده ها