به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، سردار شهید «بایرامعلی ورمزیاری» فرمانده گردان علیاکبر (ع) لشکر ۳۱ عاشورا در دفترچه خاطرات خود روایت لحظاتی از جبهه را به ثبت رسانده که نکات جالبی در آن ذکر شده است.
وی در انتهای این یادداشت به خوابی که دیده و توفیق شهادتی که از خدا میخواهد اشاره دارد. مطلب مذکور را در ادامه میخوانید.
امروز سه شنبه مورخ ۱۱ بهمن ۶۲ سالروز عملیات والفجر مقدماتی است. جلسهای در ستاد لشکر ۳۱ عاشورا تشکیل شد. برادر مهدی باکری از قرارگاه خاتم آمده و از محسن رضایی مأموریت گرفته و گردانها و واحدهای دیگر را هماهنگ میکند. برادر باکری پس از سخنرانی پرمحتوایی، فرمودند که ما تا تاریخ ۲۳ بهمن ۶۲ باید به محل عملیات رفته و در عملیات آینده شرکت کنیم.
مطالب و تذکرات دیگری هم دادند که نوشتن آنها به نظرم ضروری نیست. سپس برادر حمید باکری فرمودند گردانها تمام کارهای اجرایی خود را به معاونین خود محول کنند. معاونین گردانهای علیاکبر (ع)، ابوالفضل (ع) و امام حسین (ع) کارهای فرماندهان گردان را جا به جا کنند و فرماندهان گردانها و محورها و نیروهای اطلاعات هم به منطقه عملیاتی رفته و اقدامات لازم را به عمل آورند تا یک هفته دیگر که منطقه را شناسایی کرده و آماده عملیات شدند معاونین، نیروها را بیاورند و عملیات انجام شود.
ما بعد از خداحافظی از برادران به صورت محرمانه و بدون سر و صدا در ساعت ۲/۳۰ بعد از ظهر به منطقه حرکت کردیم. پس از گذشتن از مهران به قرارگاه انصارالحسین (ع) لشکر نجف اشرف رسیدیم. آنجا قرار بود احمد کاظمی فرمانده لشکر نجف اشرف را ملاقات کرده و کارهای لازم را با هماهنگی اجرا کنیم. متأسفانه ما دیر رسیده بودیم و آنها رفته بودند.
ما یعنی حمید باکری، مرتضی یاغچیان، مصطفی مولوی، ورمزیاری، نظمی، مشهدی عباد، اسماعیل از میانه و کبیری با هم بودیم که باید این مأموریت را با هم دنبال کنیم. آن شب در قرارگاه نیروهای لشکر ۸ نجف اشرف استراحت کردیم. شب در خواب دیدم که شهید شدهام و اکرم خواهرم وقتی خبر شهادت مرا شنیده است بر اثر ناراحتی زیاد فوت کرده است. قبل از اینکه بخوابم فکر میکردم که خدایا در والفجر ۴ یک کاری نکرده ام توفیق عنایت فرما تا در والفجر ۵ کار بهتری را بتوانم برای اسلام بکنم. بعد از این فکر که آن خواب را دیدم نمیدانم نتیجه این خواب چه خواهد شد.
انتهای پیام/ ۱۴۱