به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاعپرس ـ ولی منصوریان؛ آیین اختتامیه بیستمین دوره جایزه ملی انتخاب بهترین کتاب سال دفاع مقدس برگزار شد و از برترینهای بخشهای مختلف تجلیل بهعمل آمد.
در بخش خاطره از سه کتاب حوض خون نوشته فاطمه سادات میرعالی از انتشارات راه یار، کتاب روزی که در اتاق عمل گریستم نوشته ایرج محجوب از انتشارات سوره مهر و کتاب پسرهای ننه عبدالله نوشته سعید علامیان از انتشارات سوره مهر تجلیل به عمل آمده که به همین مناسبت به معرفی این کتابهای برتر میپردازیم.
معرفی کتاب حوض خون
کتاب حوض خون؛ روایت زنان اندیمشک از رختشویی در دفاع مقدس با تدوین و نگارش فاطمهسادات میرعالی بهتازگی توسط انتشارات راهیار شده است.
اینکتاب که حاصل همکاری دفتر تاریخ شفاهی اندیمشک و واحد تاریخ شفاهی دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی است، خاطرات و روایتهای ۶۴نفر از بانوان اندیمشکی درباره فعالیتشان در بخش رختشویی البسه رزمندگان دفاع مقدس را شامل میشود که فاطمهسادات میرعالی، زهرا بختور، سمانه نیکدل، سمیه تتر، نسرین تتر، مهناز الفتیپور، آمنه لهراسبی و نرگس میردورقی تحقیق و گردآوری آنها را بر عهده داشتهاند.
اینکتاب سومینعنوان از مجموعه «پشتیبانی جنگ» و چهارمینعنوان مجموعه «زنان انقلاب» است که اینناشر چاپ کرده است.
در بخش ضمیمه کتاب، تصویر راویان کتاب به همراه تصاویری از فعالیتهای این بانوان اندیمشکی در دفاع مقدس، شهدای منتسب به آنها و همچنین بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک به عنوان محل رختشویی البسه رزمندگان آمده است.
مجموعه تاریخ شفاهی جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی قصد دارد به تاریخ زیربنای فرهنگی انقلاب اسلامی بپردازد. جهادگران و شهیدان فرهنگی که برای رشد تفکر انقلابی در میان مردم به ویژه جوانان تلاش کردند تا نهال انقلاب اسلامی را آبیاری کنند و به ثمر برسانند.
توجـــه بـــه این قســـمت تاریخ، به شـــدت مهـــم، ضـــروری و فوری اســـت؛ چرا کـــه انقلاب اسلامی بـــرای حیات خـــود در عرصههای مختلف نیـــاز به فرهنگ موجبـــۀ انقلاب دارد و فرهنـــگ انقلاب تنیده اســـت در تاریـــخش، ممزوج با زندگـــی مردم و روایـــت مردم از آن دوران کـــه خـــود موجـــب باز تولید فرهنگ خواهد شـــد.
خواندن حوض خون را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به خواندن تاریخ شفاهی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب حوض خون
شوهرم چند ماه یک بار از جبهه میاومد خونه، بیچاره مرا با دستهای زبر و زخم شده میدید. تازه بوی وایتکس هم میدادم. خدا رحم کرد طلاقم نداد! اول ِ مصاحبهها درد و زجرشان توی ذهنم پررنگ بود، اما انتهای مصاحبه وقتی متوجه میشدم هنوز حاضر هستند پای انقلاب جان بدهند، وقتی تلاش میکردند راهی برای شستن لباسهای رزمندگان جبهۀ مقاومت پیدا کنند و بعضی از آنها از من میپرسیدند» راهی سراغ نداری بریم سوریه لباس رزمندهها رو بشوریم؟ «معادلات ذهنم دربارۀ اینکه افرادی زجرکشیده هستند به هم میخورد. خانمهای رختشویی با وجود همۀ سختیها و دردهایی که دیدهاند و از نزدیک تکههای بدن شهدا را لمس کردهاند، روح زینبی دارند و با بیان تمام تلخیها، از شستن لباس رزمندهها به زیبایی یاد میکنند. ا گر غیر از این بود، اکنون با وجود ناتوانی، باز پای ثابت فعالیتهای انقلاب نبودند. یادم هست برای هشتمین جشنوارۀ عمار در اندیمشک، همین خانمها پای کار آمدند و روز افتتاحیه، خودجوش برای افراد شرکت کننده آش درست کردند. پای دیگهای آش صلوات میفرستادند و شعار میدادند و این حس وحال، تجلی روزهای رختشویی بود.
پسرهای ننه عبدالله: خاطرات محمدعلی نورانی
این اثر حاصل حدود ۴۰ ساعت مصاحبه علامیان با محمد نورانی است که خاطرات او از تولد تا آزادی خرمشهر را در بر میگیرد. فصلی از اینکتاب هم به سرگذشتی گذرا تا پایان و پس از جنگ اختصاص دارد. نام محمد نورانی با مقاومت خرمشهر گره خورده و اسم او همیشه کنار محمد جهانآرا، سید عبدالرضا موسوی، صالح موسوی، احمد فروزنده و دیگر مدافعان خرمشهر میآید.
مطالعه این خاطرات، مخاطبان را با گوشههایی از فرهنگ بومی خوزستان، بهویژه آبادان و خرمشهر، تاریخچهای از وقایع دوران انقلاب و پس از پیروزی انقلاب آشنا میکند. در این زمان شورش خلق عرب بهمنظور تجزیه خوزستان، خرمشهر را دچار تنش کرد که با ایستادگی جوانهای مؤمن و انقلابی سرکوب شد. عوامل این غائله که از عراق تأمین میشدند، در فعالیتهای زیرزمینی اقدام به بمبگذاری و خرابکاری در اماکن و مراکز مختلف کردند. نیروهای انقلابی خوزستان از آن پس مشغول مقابله با این نوع تحرکات پنهان بود که حمله آشکار و رسمی عراق به سرزمینمان آغاز شد.
مدافعان خرمشهر، مقاومت خرمشهر را ۴۵ روز میدانند، چون ارتش عراق ده روز پیش از آغاز حمله رسمی، تعرض به پاسگاههای مرزی را شروع کرده بود. در اینمدت، حتی چند نفر ازنیروهای مدافع برای جلوگیری از نفوذ نیروهای بعثی در مرز شهید شدند. محمد نورانی در خاطرات خود جزئیاتی از حوادث این ۱۰ روز، سپس مقاومت ۳۵ روز پس از حمله گسترده ارتش عراق را بیان کرده است؛ روایتی که میتواند زوایای تازهای را از آن حماسه تاریخی روشن کند.
نیروهای خرمشهری در اردیبهشت سال ۶۱ با تشکیل تیپ مستقل ۲۲ بدر در عملیات بزرگ بیتالمقدس شرکت کردند. سید عبدالرضا موسوی و بسیاری از یاران او شهدای همین عملیات هستند. محمد نورانی چگونگی شهادت آنان را روایت کرده است. او این پیروزی را مرهون همه مردم ایران میداند و میگوید: «بچههای خرمشهر س یوپنج روز به نیابت از مردم ایران در خرمشهر مقاومت کردند و مردم ایران به نیابت از مردم خرمشهر در بیستوسه روز خرمشهر را به مردم خرمشهر برگرداندند.»
در ماجراهای مقاومت و آزادی خرمشهر، علاوه بر محمد نورانی، چهار برادرش عبدالله، غلامرضا، محمود و عبدالرسول ۱۴ ساله هم بودند. همچنین مادرشان (ننهعبدالله) بهجز مدت کوتاه مهاجرت به شیراز به آبادان بازگشته و دیگر از صحنه جنگ دور نشده است. او میخواسته نزدیک پسرهایش باشد. پسرانی که هرکدام سرنوشتی در جنگ داشتند؛ عبدالرسول و غلامرضا شهید شدند و سه برادر دیگر جانباز جنگ هستند.
دامادمان دشددشهای داشت که لباس شیکش بود و عروسیها میپوشید آن را آورد و تنم کرد. یک دشداشهی نو و سفید هم به عبدالله داد. خواهرم هرچه لباس نو بود آورد و تن رسول و محمود کرد. خواهرم چای درست کرد. غذای زیادی نداشتند. مقداری عدس پخته بودند. نان از مساجد آبادان میآوردند. مادرم در آن شرایط هم نان میپخت و با مقداری عدس و لوبیا غذا درست میکرد. پتویی توی حیاط پهن کردند، همهمان روی آن نشستیم و چای و عدسی خوردیم. مادرم همینطور که قربان صدقهمان میرفت، میگفت: عزیز دلم، غلامرضا کجاست؟ نکند شهید شده، حتما زخمی شده
دربارۀ کتاب روزی که در اتاق عمل گریستم
کتاب حاضر دربرگیرنده خاطرات دکتر ایرج محجوب است. نویسنده در این کتاب با بیانی مستند، به بازگویی خاطرات دوران کودکی، نوجوانی، تحصیل و حضور یک پزشک متعهد در مراکز درمانی مختلف شرکت ملی نفت ایران در خوزستان و بالأخص بیمارستانهای مناطق جنگی برای حفاظت از جان رزمندگان مجروح و ساکنین مناطق درگیر با جنگ تحمیلی پرداخته است. خاطرات مربوط به محاصره آبادان و حضور صاحب خاطره در بیمارستانهای مناطق عملیاتی است.
بخشی از کتاب:
سراسیمه به طرف حیاط دویدیم. خانمهای پرستار که به حیاط رفته بودند، با شتاب خود را به سالن بیمارستان رساندند. جراحات سطحی برداشته بودند. نگهبان وسط حیاط روی زمین افتاده بود. بلافاصله برانکاری را که در کنار سالن بود برداشتم و با دوستم و چند تن از امدادگران به حیاط رفتیم. نگهبان غرق خون بود. گرد و خاک تمام بدن او را پوشانده بود. چند تکۀ بزرگ ترکش خمپاره در سینه و شکمش فرورفته بود. از دهانش خون کف آلود بیرون میزد و به سختی نفس میکشید. بلافاصله با کمک هم او روی برانکرد گذاشته و مستقیم به اتاق عمل بردیم. در اتاق عمل قبل از اینکه بتوانیم اقدامی کنیم، نفسش قطع شد...
انتهای پیام/ ۱۲۱