خبرگزاری دفاع مقدس: "شب از نیمه شب گذشته بود. به خدا توکل کردند و از خانه زدند بیرون. مقصدشان زایشگاه زنان بود؛ پیچ شمیران. راه طولانی نبود اما حکومت نظامی بود و قدم به قدم ارتشی ها و مأموران شهربانی و ساواک جلوشان را می گرفتند. رسیدند و بردندش اتاق زایمان. ماه رمضان بود، اما اصلاً به فکر خوردن سحری نبود، دعا می کرد برای زنش که سلامت وضع حمل کند و بچه اش سالم بیاید. صدای اذان صبح از مناره مسجد بلند شد. پرستار هم دوید بیرون که " آقای ابراهیم ناهیدی، مشتلق بده، پسره." خدا را شکر کرد و اشک شوق ریخت. خدا مراد همسرش را داده بود، همیشه دوست داشت یک پسر داشته باشد که اسمش را بگذارد "علیرضا".
علیرضا ناهیدی، اذان صبح شب اول زمستان سال 1339 به دنیا آمد. مادرش زنی با ایمان و خانه دار بود و پدرش دبیر آموزش و پرورش؛ کارشناس روان شناسی و علوم تربیتی. وضعشان نه خوب بود و نه بد. توی خانه شان محبت بیشتر بود تا مال و دارایی. همه شان به علی محبت داشتند.
هوش و زکاوتش از همان بچگی مشخص بود. یک سال زودتر به مدرسه رفت و سال اول دبستان را به خوبی تمام کرد. اما چون سنش کم بود و جثه اش نحیف، مسئولین مدرسه از پدرش خواستند که بگذارد او یک سال دیگر هم در کلاس اول بماند. استعداد فوق العاده ای در درس ریاضیات داشت، اما ادبیاتش متوسط و زبان انگلیسیش تعریفی نداشت.
"روزی معلم ریاضی علیرضا مرا خواست و گفت او مرا اذیت می کند. به او گفتم چطور؟ او که خیلی مودب است. گفت من مسایل را از چند راه حل می کنم بعد این پسر می گوید من هم می خواهم مسأله را حل کنم. وقتی پای تخته می آید آن را از یک راه دیگر حل می کند. من از شما می خواهم از او بخواهید این کار را نکند چون من سر کلاس خراب می شوم. " ( پدر شهید ناهیدی)
"مغز او در ریاضی عجیب بود. یک روز باهم نشسته بودیم که علیرضا یک مسأله ریاضی داد و گفت حل کن. من که سال چهارم مهندسی در دانشگاه بودم تا عصر نتوانستم آن را حل کنم. عصر خودش آمد و چند لحظه آن را حل کرد." ( شهید یوسف کابلی همرزم علیرضا)
گاهی ساعت ها با پدرش درباره مسأله نسبیت انیشتین بحث می کرد. اوقات فراغتش یا کتاب علمی می خواند یا در تعمیر وسایل خانه به پدرش کمک می کرد، رادیو می ساخت، هواپیمای سبک دستی درست می کرد، به گل های باغچه می رسید و کوچکتر که بود به مورچه ها غذا می داد. زرنگ و فعال بود و زرنگ و با محبت و دل نازک.
دوران دبیرستانش مصادف شد با اوج گیری انقلاب. او نیز مانند مردم مسلمان و انقلابی تهران در مراسم و راهپیمایی ها شرکت می کرد و با بچه های مسجد محله، فعالیت چشم گیری در تکثیر و رساندن پیام ها و اعلامیه های امام خمینی به مردم داشت. روی دیوارها شعار می نوشتند و و با بمب های دست ساز ( سه راهی و کوکتول مولوتف) به تانک های ارتش شاه حمله می کردند.
انقلاب که پیروز شد، جوان ها خیلی به فکر درس و دیپلم نبودند، اما علیرضا در امتحان های خرداد 1358 موفق شد و از دبیرستان خوارزمی تهران دیپلم ریاضی فیزیک گرفت.
کردستان
با شروع فتنه های ضد انقلاب در کردستان، علیرضا دوره تعلیمات بسیج نظامی بسیج را در پادگان امام حسین(ع) گذراند و 27شهریور 1359 اعزام شد به کردستان؛ شهر مریوان. در مریوان و تحت فرماندهی حاج احمد متوسلیان به عنوان یک نیروی رزمی عادی وارد تیم های عملیاتی شد و پاک سازی و درگیری ها شرکت فعال داشت. تا اینکه در یکی از عملیات ها یک خمپاره 120م.م به غنیمت گرفتند.
حاج احمد دنبال کسی می گشت که بتواند خمپاره را راه اندازی کند. ناهیدی و نورانی اعلام آمادگی کردند که خمپاره را راه اندازی کنند و موفق هم شدند. این آغاز و پایه گذاری گردان ادوات منطقه مریوان بود.
با شروع حمله عراق و پیشروی آنها در محور مریوان، علیرضا سازمان گردان ادوات را توسعه داد و خیلی سریع کار با سلاح های پشتیبانی آتش را یاد گرفت. حاج احمد متوسلیان علیرضا را مسئول راه اندازی و تشکیل گردان ادوات مریوان نمود. او هم نیروهای علاقه مند و مستعد را جمع آوری، آموزش و اعزام به محورهای عملیاتی و درگیری کرد.
علیرضا در منطقه مریوان کارهای بزرگی کرد؛ گردان ادوات و گروهان دیده بانی را تأسیس کرد، آتش بار مینی کاتیوشا (راکت انداز 107م.م) و تیم های تفنگ 106م.م را راه انداخت و سیستم مرکزی هدایت آتش خمپاره و مینی کاتیوشا را سازمان داد. در آن زمان و در سپاه هنوز این کارها مطرح نبود و اینها همه ابتکارات منحصر به فرد علیرضا بود.
بسیار با روحیه بود، پشت کار عجیبی داشت، همیشه فعال و با انگیزه بود. حتی غم اسارت خواهرش، خانم دکتر ناهیدی که در جبهه های جنوب و در حین رسیدگی به مجروحان خط مقدم اسیرش کردند، لحظه ای اراده او را سست نکرد.
در یک عملیات پاکسازی در کردستان تیری به کتفش خورد. او را به بیمارستانی در تهران منتقل کردند. هرجور بود نگذاشت خانواده اش را مطلع کنند. تا سه روز بعد که بالأخره خودشان فهمیدند؛ به آنها اطلاع نمی داد که مانع برگشتنش به جبهه نشوند.
حتی در آن وضعیت نامناسب مصرانه می خواست از بیمارستان بیرون برود و در جبهه حاضر گردد که دکترها منعش کردند. آخرش هم چند روز بعد و قبل از بهبودی کامل به کردستان برگشت.
جبهه جنوب، اقدامات و مسئولیت ها
"[...] فرماندهی ترکیبی از سرمشق بودن، ترغیب نمودن و مجبور ساختن است. فرماندهی انعکاس و تجسم شخصیت است. فرماندهی مانند تمام هنرهای واقعی، یک هنر می باشد و این هنر در فرمانده با راه و رسم مخصوص به خود اعمال می گردد.[...]" (از دست نوشته های شهید ناهیدی)
حاج احمد متوسلیان که از کردستان به جنوب آمد و تیپ27 محمد رسول الله(ص) را تشکیل داد. همه سلاح های پشتیبانی را در یگان ذوالفقار جمع کرد و علیرضا را به فرماندهی آنجا گذاشت.
در عملیات فتح المبین، تیپ تازه تأسیس محمد رسول الله(ص) با پشتیبانی آتش یگان ذوالفقار، به پیش روی و موفقیت های خوبی دست یافت و تلفات و ضایعات زیادی به دشمن وارد آورد.
تیپ27 در این عملیات تعداد زیادی از آتش بارهای توپخانه های دشمن را هم به غنیمت گرفت. علیرضا قبلاً هیچ گونه آموزش توپخانه ای ندیده بود، ولی توانست با هوش و استعداد سرشارش و در همان صحنه عملیات، توپ های غنیمتی را علیه دشمن به کار گیرد. این کار تأثیر بسیار زیادی در پیروزی و روحیه قوای خودی داشت.
با این کار، علیرضا ناهیدی از اولین بنیانگذاران توپخانه ی سپاه به حساب آمد. او در عملیات بیت المقدس هم توانست چند آتش بار از انواع توپخانه های غنیمتی را سازماندهی کند و به کار گیرد. زمان کوتاه غنیمت گرفتن این جنگ افزارها تا آماده سازی برای عملیات بیت المقدس، انگار یک معجزه بود. بعدها که تاکتیک ها و تکنیک های توپخانه ها بیشتر جا افتاد، تازه فهمیدیم که ناهیدی چه کار بزرگی کرده است. در این عملیات یگان ذوالفقار و گردان های توپخانه ی تیپ27 به فرماندهی علیرضا ضربات سنگینی به دشمن وارد آوردند. تیم های شهادت طلب شکار تانک که علیرضا تشکیلشان داده بود بسیاری از پاتک های سنگین دشمن را دفع کرد. همچنین واحد پدافند هوایی یگان ذوالفقار با آتش دقیق خود چندین هواپیما و هلی کوپتر دشمن را سرنگون کرد.
اگر ذوالفقار نبود، شاید موفقیت و افتخار تیپ27 در این عملیات، اینچنین وسعت نمی یافت.
لبنان
اسرائیل که در سال 1136 به لبنان تجاوز کرد و جنوب آن کشور را اشغال نمود، هزاران نفر از مردم خصوصاً شیعیان جنوب لبنان را قتل عام کرد. بر اساس تصمیمات مسئولین عالی رتبه کشور تیپ27 را برای دفاع از ملت مظلوم لبنان، به آن کشور اعزام کردند. علیرضا هم به همراه همرزمانش به لبنان رفت. او تجهیزات مربوطه را همراهش برد و نیروهای لبنانی را آموزش داد و سازماندهی کرد.
اما حضور در جبهه ایران برای او اولویت داشت. لذا پس از انتقال سلاح و تجهیزات، سازماندهی و آموزش و پس از گماردن تعدادی از نیروها در آنجا، به همراه سایر نیروهای اعزامی به ایران بازگشت.
بازگشت از لبنان هم زمان با مرحله 3و4 عملیات رمضان بود. بلافاصله پس از مراجعت، ناهیدی مستقیماً به جبهه جنوب رفت و نیروها و تجهیزات موجود تیپ ذوالفقار را سریع سازماندهی کرد و در آخرین مرحله عملیات رمضان شرکت کرد.
ناهیدی و یگان های آماده شکار تانکش، نقش کارسازی در این عملیات ایفا کردند. او در یک تانک انهدام نیروی شبانه، صدها تانک و نفربر و خودرو و نیروی دشمن را منهدم کرد و معدوم نمود.
بعد از عملیات رمضان یگان ذوالفقار را توسعه داد و در عملیات مسلم بن عقیل(ع) در منطقه سومار شرکت کرد. در این عملیات نیز ناهیدی و نیروهایش با اتخاذ تدابیر و تاکتیک های عملیاتی ویژه، ضمن شکستن خطوط دشمن و تصرف اهداف لشکر27، در حفظ مواضع خودی نقش کلیدی داشت و با اجرای آتش های پشتیبانی و شکار تانک های عراقی، کار نیروهای پیاده را بسیار آسان کرد.
بررسی ها نشان دادند که یگان ذوالفقار به فرماندهی علیرضا ناهیدی توانست بخش عمده ای از قوای دشمن را منهدم کند یا به تحلیل ببرد و بخش مهمی از موفقیت های عملیات مسلم بن عقیل(ع) مرهون کجاهدت ها، ابتکارها و برنامه ریزی این سردار بسیجی است.
بعد از عملیات مسلم، لشکر27 حضرت رسول(ص) به فرماندهی حاج ابراهیم همت، به جنوب آمد که در عملیات والفجر مقدماتی شرکت کند. اراده خداوند بر عروج علیرضا ناهیدی در این عملیات قرار گرفت.
"شهادت را دوست داشت. یک بار با حالت عصبانی به یکی از واحدهای سپاه رفته و با داد و فریاد گفته بود برای چه مرا به کردستان نمی فرستید؟[...] به او گفته بودند برای تو هنوز خیلی زود است. او وقتی جریان را برای من تعریف کرد، گفتم همینجا هم کار زیاد است.[...] اگر راست می گویی همینجا کار کن. با من به جهاد(سازندگی) بیا و به مناطق محروم و مردم محروم کمک کن. گفت ولی اینجا ها که می گویی، شهادت نیست. گفتم اسلام به زنده تو بیشتر نیاز دارد. آرام گفت آخر نمی دانی شهادت فی سبیل الله یعنی چه." (خانم دکتر فاطمه ناهیدی خواهر آزاده شهید علیرضا ناهیدی)
سرزمین فکه
"در جبهه فکه هم در خط مقدم عملیات والفجر مقدماتی با علیرضا در حرکت بودیم که خمپاره60 دشمن در جلویش به زمین اصابت و منفجر شد. یک ترکش به سر ایشان اصابت نمود و به زمین افتاد، ولی دوباره بلند شد تا چند قدم راه رود و مجدداً به زمین افتاد. هنگام افتادن به زمین دیدم نوری سبزرنگ از سر او ساطع شد و به سوی آسمان رفت.[...] این صحنه برای من بسیار عجیب بود." (برادر رزمنده ای که لحظه مجروح شدن علیرضا در کنارش بود)
بالأخره بعد از 30ماه حضور مداوم و تأثیرگذار در جبهه ها در تاریخ 28بهمن 1361 و در جبهه فکه در عملیات والفجر مقدماتی، ترکش خمپاره60 به قلب و سرش اصابت کرد.
یکی از دوستانش نقل می کرد که علیرضا قبلاً و در جمع محدودی از همرزمانش چگونگی شهادتش را گفته بود:« دشمن دو جای مرا هدف قرار خواهد داد. مغزم را که به اسلام فکر می کند و قلبم را که برای اسلام می تپد.»
دو روز در بیمارستان شریعتی تهران بیهوش بود. پس از این دو روز و هنگام اولین تکبیر اذان مغرب، روح پاک و عاشق او به دیدار حضرت حق شتافت. مقدر بود که روز شهادتش مقدر باشد با شب تولدش؛ اذان صبح یکم اسفند39 به دنیا بیاید و اذان مغرب 30بهمن61 به اعلا علیین بپیوندد.
"هنگام عروج روح علیرضا اتفاق عجیبی افتاد. هاله ای از نور دور صورتش را گرفته بود، مانند ماهی که زیر ابر پنهان بوده و نمایان می شد. این صحنه، غوغایی در بیمارستان به پا کرد. پزشکان و پرستاران بیمارستان و مجروحین همه گریه می کردند. پرستاران کف پای علیرضا را بر روی صورتشان می مالیدند و می گفتند: با اینکه اینجا خیلی شهید دیده ایم ولی تا به حال چنین صحنه ای را ندیده بودیم که شهیدی اینگونه عروج کند." ( به نقل از پدر ایشان)
صدایش آرام، گیرا و دلنشین بود. لحن کلامش موثر و بر دل می نشست. هرچه می گفت به آن اعتقاد داشت و عمل می کرد. در سلام کردن بر همه سبقت می گرفت. برای هیچکس بد نمی خواست، راحتی دیگران را می خواست حتی به قیمت رنج و ناراحتی خودش. به نظافت و تمییزی بسیار مقید بود، حتی یک چوب کبریت هم به کوچه و خیابان نمی انداخت. بسیار قناعت پیشه بود. اهل تجمل و تشریفات نبود، هر غذایی بود می خورد و هر لباسی بود می پوشید. هرگز یأس و ناامیدی در وجودش رخنه نمی کرد.
خیلی خوش طبع بود. کلماتی شیرین و شاد می گفت و خانه را غرق نشاط می کرد. در تمام عمرش هیچ کس از او بی احترامی ندید. در شب های سرد زمستان و پر یخ و برف جبهه، قبل از اذان صبح بیدار می شد و نماز شب می خواند. بسیاری از رزمندگان و دوستان مناجات او را در دل شب دیده بودند.
از تعریف و تمجید دوستانش به شدت می رنجید. به محض اینکه کسی در حضور او غیبت می کرد، فوراً موضوع صحبت را عوض می نمود و اگر موفق نمی شد، از آنجا بیرون می رفت.
تقدیر
در تاریخ 1369/3/3 فرمانده معظم کل قوا حضرت آیت الله خامنه ای طی لوح تقدیری خطاب به خانواده گرامی این سردار سرافراز و در تجلیل از ایشان چنین مرقوم فرمودند:
"[...]شجاعت و فعالیت وی به کسب فتوحات مهم در صحنه جنگ کمک کرده است و سبب اعتلای کلمه اسلام و پایداری انقلاب و حفظ میهن اسلامی گردیده است.[...]"
حاج ابراهیم همت فرمانده دلاور و شهید لشکر27 حضرت محمد رسول الله(ص) بعد از شهادت علیرضا در وصفش گفت:
"خدا گواه است شهید ناهیدی از مفاخر اسلام است. این بچه حزب اللهی بسیجی از کردستان شروع کرد. از روی اخلاص و تقوا، یک دست لباس بسیجی پوشیده بود و این سه سال حضور در جبهه را با همین یک دست لباس بود. یک جفت پوتین هم داشت که کف آن سائیده بود. یک ریال هم حقوق نمی گرفت. کار را در کردستان از صفر شروع کرد. اول خمپاره و بعد خمپاره را یاد گرفت و به کارگیری نمود. سپس بر روی انواع موشک ها کار کرد که تا آن موقع هیچکس نمی توانست آن را شلیک کند."
وصیت نامه
"بسم الله الرحمن الرحیم
« بسم الله الذی لا ارجو الا فضله و لا أخشی الا عدله»
با سلام به رهبر کبیر انقلاب و امت شهید پرور و خانواده و بستگان عزیزم و با درود فراوان به روح شهیدان اسلام.
السلام علیک یا اباعبدالله یا ثارالله یا سیدالشهداء، السلام علیک یا ابوالفضل، السلام علیک ای یدالله.
سلام بر 72شهید کربلا و سلام بر کربلا، سرزمینی که شهید است و سلام بر عاشورا، روزی که شهید است و در پیشگاه خداوند شهادت خواهند داد، چه آنان ناظر بر حماسه حسین(ع) بودند و سلام بر 72تن شهید ایران و سلام بر تمام شهدای راه قرآن و سلام بر مهدی(عج) شهید منتظر و سلام بر روح الله شهید زنده و بنده مقرب خدا.
حال که باید سفر را آغاز کرد، پروردگارا از تو می خواهم که ما را حسینی سازی و از برای گمشدگان، حسین را راهنما سازی.
ای مومنین استوار، ایستادگی نمایید که پیروزی نزدیک می باشد و بدانید تنها راه سعادت، پیروی از رهبریت با تدبیر امام می باشد.
پدر و مادرم، صبور و بردبار باشید که انا لله و انا الیه راجعون. از شما التماس دعا دارم و حلالیت می طلبم. از کلیه بستگان و آشنایان و یا افرادی که نمی شناسیمشان و حقی به گردنم دارند و امت شهید پرور حلالیت می طلبم. خواهر عزیزم فاطمه جان خدا را شکر میکنم که زندگی تو ما را به یاد اسرای کربلا می اندازد.
پدر و مادر و بقیه کسانی که راه شما راه اسلام است و در راه اسلام حرکت می کنید، تقاضای من از شما این است که تا آنجا که توان در بدن دارید در جهت اسلام به کار برید و در این راه از هیچ چیز هراس به دل ندهید که خدا است شکافنده ی دریاها و حافظ همه و از شما می خواهم که در حق امام دعا کنید و از خداوند بخواهید که این نعمت الهی را تا انقلاب مهدی(عج) حفظ کند و از شما می خواهم که برای من نیز دعا کرده و از خدا بخواهید مرا نیز با جمع شهدا محشور کند و از شما می خواهم که دعاها را فراموش نکنید زیرا که دعا وسیله ای است برای تقرب به خدا و مقربین نیز از مخلصین درجه شان بیشتر است.
و باز انتظار من از شما این است که صبور و ملایم باشید و همچنان که کسی بهترین چیزهای خود را برای عزیزترین کسان خود می خواهد، شما نیز بهترین چیزهای خود را برای خدا بخواهید که البته همه متعلق به خود اوست و بازگشت همه به سوی اوست.
و از شما می خواهم با تمام قوا از اسلام عزیز دفاع کرده و هیچ لحظه از یاری خداوند مأیوس نشوید و هر وقت می خواستید برای من دلتنگ شوید به یاد عزیزترین کسانتان در کربلای حسین(ع) شهید شده اند بیافتید و فراموش نکنید که آنها بزرگترین عزیزان ما بودند و این راه برای آنان عزیز و گرامی بود و اگر خواستید گریه کنید برای این شهیدان راه حقیقت اشک بریزید و با یاد آنها و همچنین به فکر هزاران نوگل اسلام بیفتید که در کربلای ایران شهد شده اند و دل خود را به خدا بسپارید و در مشکلات از او یاری بخواهید. همچنان که من خواهرم را به خدا سپردم و رضای ما، در رضای اوست و اگر خداوند خواست و او بازگشت به او بگویید که او برای من حکم یک هادی را داشت و ثابت کرد که راهرو فاطمه(س) است و به حقیقت شفیع ما در روز جزاست.
برادر و خواهرانم که رهرو و مقلد امام هستید پا برجا باقی بمانید و لحظه ای پشت او را خالی نکنید که او استوار است ولی شما و ما به گمراهی می رویم، و برای این نعمت الهی شکرگذاری کنید.
و نکته دیگر به خانواده ام تذکر می دهم و آن این است که لحظه ای از امر به معروف و نهی از منکر غافل نشوید و اگر کافر یا انسان ستمگری را امر به معروف و نهی از منکر کردید و باز در منکرات خود پابرجا ماند اگر نور چشمتان هم باشد تردش کنید که میان خدا و او باید یکی را انتخاب کنید.
در پایان اضافه می کنم که کلیه قرض هایم را به برادر نورانی، یکی از دوستان، می گویم که با حلال خواهی از شما می خواهم که آنها را بپردازید و اگر کسی حقی پیش من دارد از او می خواهم که حلالم کنند و اگر حقی پیش کسی دارم حلالش باد.
برای فرج امام زمان و برای امام و انقلاب و مستضعفین جهان دعا کنید.
التماس دعا دارم، حلالم کنید. علی