به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از کرمان، در یکی از شبهای عید سعید قربان سال 1339 چشمان این خانواده مذهبی و ولائی سیرجان به چهره نورانی نوزادی روشن شد که نامش را ذبیح الله نهادند که تقارن این نام ملکوتی با عید قربان، تقارنی سخت معنی دار بود.ذبیح ا... و در سن 6 سالگی حافظ چندین جزء از قرآن شد و پس از سپری نمودن دوران دبستان که همراه با موفقیت چشمگیری بود، وارد راهنمایی شد. علاقه شدید ایشان به مسائل مذهبی در دوران طاغوت باعث شد که با علاقه مندی تبلیغات مدرسه را به عهده بگیرد که براستی در این مرحله خوش درخشید.
عکس های امام(ره) را با گلاب معطر می کرد
/دوران نوجوانی ذبیح الله با ایام تبعید امام همراه بود.ذبیح الله با شناخت و آگاهی نسبت به حضرت امام (رحمه الله علیه )،عکس های او را تهیه و در یک قوطی در گوشه ای از منزل پنهان کرده بود.گاهی اوقات به عکس ها سر می زد.آنها را با گلاب معطر می نمود و مجدداً پنهان می کرد.نسبت به معرفی حضرت امام (رحمه الله علیه) خیلی تلاش می کرد.بعدها به تکثیر عکس و توزیع آن نیز اقدام نمود.
جرم داشتن عکس امام(ره)
/روزی به جرم اینکه عکس امام را به همراه داشت،معلم کلاس آن قدر با چوب بر سرو صورت او زد که صدای گریه و زاری همکلاسی ها فضای مدرسه را پر کرد.وآرزو می کردند می توانستند دستان کوچک خود را سپر قرار داده تا جلو معلم را بگیرند.ذبیح الله این دوران را با سختی گذارند.اما شاد و خوشحال بخاطر عشق به اسلام و امام.این عشق روز و بروز بیشترعرصه وجودی شهید را در می نوردید.
احترام به والدین
/یادم می آید،یک روز که ذبیح الله مشغول قرائت قرآن بود،پدرش در خواست یک لیوان آب کرد ذبیح الله بلافاصله قرآن را زمین گذاشت و درخواست پدرش را انجام داد.من که شاهد ماجرا بودم.گفتم:پسرم چرا دست از تلاوت برداشتی در حالی که برادرت می توانست این کار را انجام بدهد؟ذبیح الله با آن فروتنی همیشگی اش گفت،مادرم !چگونه می توانم قرآن بخوانم ، در حالی که پدرم تشنه در کنارم نشسته است.
از من خواست تا زنده هستم این موضوع را با کسی نگویم
/ فردی از همسایگان دور ذبیح ا... نقل می کند که مدتی بود که از نظر مالی در تنگنا قرار داشتم ، اوآخر شب ، در خانه ما زده می شد، بعد از باز کردن در ،متوجه می شدیم که ظرف غذایی آنجاست ولی صاحب ظرف را مشاهده نمی کردیم . این وضعیت مدتها ادامه داشت، تا اینکه یک شب تصمیم گرفتم صاحب ظرف غذا را بشناسم . خودم را در جایی مخفی کردم ، بعد از اینکه ایشان درخانه را کوبید، خود را در تاریکی شب گم کرد، ولی من پشت سر او رفتم . ایشان به محض دیدن من عبا را روی صورت خود گرفت تا شناخته نشود، اما با اصرار و تلاش زیاد ، سرانجام توانستم تشخیص بدهم که او همان ذبیح ا... بهاءالدینی است . اما حالا نوبت ذبیح ا... بود که با خواهش و اصرار زیاد از من بخواهد که تا زنده هستم این موضوع را با کسی نگویم.
4 روزدر نخلستان ها در محاصره بعثیون
/در ماه مبارک رمضان،تنها با چند خرما افطار می کرد و می گفت:شاید زمانی برسد که انسان به دست کسانی اسیر یا گرفتار شود وباید آمادگی برای این جور مواقع داشته باشد.واین صحبت های ایشان،رنگ واقعیت به خود گرفت و ذبیح الله قبل در اسارت ،4 روز در حالی که مجروح بوده در نخلستان ها در محاصره بعثیون قرار می گیرد.تمرینات او در سال های قبل از مقاومتش بسیار موثر بود.
ذبیح ا... در تلویزیون فرانسه
/سال 59 که ذبیح الله در اسارت بعثی ها بود،یک روز به آنها تعدادی پتو، مقداری آب خنک و امکانات دیگر می دهند ومی گویند که خبرنگاران برای تهیه گزارش می آیند و شما باید اظهار رضایت کنید.وقتی خبرنگاران می آیند اسراء دستایشان را به علامت پیروزی بالا می برند.بعثی ها بعد از این ماجرا به جان اسرا می افتند و آنها را کتک می زنند.ذبیح الله در این ماجرا از ناحیه ی سر مجروح می شودو بعثیون دوربین های خبرنگاران را می شکنند که مانع از پخش این فیلم شوند.ولی تکه ای از فیلم از تلویزیون فرانسه پخش شده بود که ایران از روی آن عکس گرفته بود و ذبیح الله در این عکس دیده می شد.
ابوترابی پتوی ذبیح ا...را محض تبرک روی خود می انداختند
/دردوران اسارت با مرحوم ابوترابی هم سلول بود.بعد از آزادی اسراء،مرحوم ابوترابی به منزل ما آمدند وضمن تجلیل از ذبیح الله ، بسیار از ایشان تعریف کردند.مرحوم ابوترابی می گفت که ذبیح الله در اسارت نیز بسیار فعالیت داشته و به قدری درست کارو ؛ با تقوی بوده که ایشان پتوی ذبیح ا...را محض تبرک روی خود می انداختند.
در اولین روز جنگ،از حوزه ی علیمه قم،عازم جبهه شد.در تاریخ 59/7/8تحت محاصره نیروهای بعثی قرار گرفت.پس از مجروح شدن و4 روز مقاومت،در تاریخ 59/7/12 به اسارت دشمنان در آمد.فعالیت های پرشور و انقلابی او درزندان موجب گردید که او را به همراه چند زندانی دیگر به مکان نامعلومی انتقال دادند و تا پایان دوران اسارت نام و نشانی از آنها نبود.نام این عزیزان برای همیشه جاودانه شد.
/دست نوشته ای از شهید:
ذبیح ا... در مطلبی که در پشت جلد قرآن یادداشت می کند می نویسد:
دنیا پرتگاهی است در این جهان ، و مردمان آن کسانی هستند که در لب پرتگاه خاتمه به حیات قرار گرفته اند، پس ما نمی دانیم در کدام قسمت این پرتگاه قرار گرفته ایم و در موقعی که نزدیک هستیم به لب این پرتگاه که تا ابد پرت خواهیم شد، موهای ما سفید خواهد شد، دندانهای ما از حالت صافی کم کم به حالت ناصافی در می آیند چشمان ما کم کم در پرده تاریکی فرو می روند، گوشهای ما کم کم از شنیدن صدا محروم می شوند. تمام این نشانه ها برروی هم جمع می شوند و از اجتماع آنها «عزرائیل» (ملک الموت) به طرف ما قدم می گذارد ، تمام ثروت ما ، مالها و اقوام و پدر و مادر و برادران و خواهران را از دست خواهیم داد، به جزا اعمالمان ، یعنی اعمالمان را از دست نخواهیم داد. پس توای برادر عزیز بکوش و در انجام عمل خود دقت کن وآنها را اصلاح کن که در آخرت خودت هستی و اعمالت ، خودم هستم و اعمالم و یا خودشان هستند واعمالشان.