«سید لَری» به کتابفروشی‌ها رسید

کتاب «سید لری» به قلم «صدیقه شاهسون» با مشارکت ستاد کنگره ملی شهدای استان قم و از سوی انتشارات کتاب جمکران چاپ و روانه بازار شد.
کد خبر: ۵۸۳۸۴۲
تاریخ انتشار: ۲۸ فروردين ۱۴۰۲ - ۱۶:۰۸ - 17April 2023

به گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاع‌پرس، کتاب «سید لری» به قلم «صدیقه شاهسون» با مشارکت ستاد کنگره ملی شهدای استان قم و از سوی انتشارات کتاب جمکران چاپ و روانه بازار شد.

این کتاب که در قالب خاطره‎نگاری نوشته شده خاطرات فرزندان، دوستان و همرزمان شهید «سیدمحمد هاشمی» را روایت می‌کند.

«سیدمحمد هاشمی» پیرمرد ترک زبان و اهل روستای گرگین بیجار، بعد از شهادت پسرش «سیدعلی هاشمی» از اولین شهدای پاسدار کردستان، کشاورزی را رها کرده و به همراه همسرش مریم و دیگر فرزندانش راهی قم می‌شود. بعد از سکونت در قم در پایگاه بسیج طفلان مسلم نیروگاه قم عضو شده و به جبهه اعزام می‌شود.

حضورش در جبهه باعث دلگرمی رزمنده هاست. «سیدمحمد هاشمی» در میان رزمندگان به صبوری، خنده‌رویی و عبادت و خوش رویی زبانزد شده. در تمام مدت حضور در جبهه حرفی از فرزند شهیدش نمی‌زند و در پاسخ به سوالِ اهل کجایی می‌گوید: سیدلردنم یعنی از سادات هستم. وقتی احوالش را جویا می‌شوند می‌گوید: قربان اولوم یعنی فدای تو بشوم.

«سیدمحمد هاشمی» آنقدر تودار و کم حرف بود که فرماندهان به او مشکوک می‌شوند و برای شناسایی هویت واقعی سید او را در قم و در زمان مرخصی تعقیب می‌کنند تا مطمئن بشوند نفوذی دشمن نیست!

ایشان سرانجام در جزیره مجنون مجروح می‌شود و به شهادت می‌رسد و به خاطر عقب نشینی رزمندگان از منطقه پیکرش مهمان جزیره مجنون می‌شود و بعد از ۱۳ سال و ۵ ماه پیکر مطهرش باز میگردد.

کتاب «سید لَری» به قلم «صدیقه شاهسون» در ۱۴۰ صفحه و با قیمت ۶۱۰۰۰ تومان توسط انتشارات کتاب جمکران وارد بازار نشر شده است.

برشی از کتاب:
حبیب‌ابن مظاهر
عملیات نزدیک است و بچه‌های تدارکات کیسه‌های حنا را توزیع می‌کنند. تعدادی از بچه‌ها حنا‌ها را خیس می‌کنند تا قبل از عملیات بین رزمنده‌ها پخش کنند. سر به سر هم می‌گذارند و با شوخی و خنده، حنا سر و دست هم می‌مالند. حنابندان کردن یک طرف ماجرا است و شستن آن، لب آب یخ رودخانه، ماجرای دیگری دارد!

سیدلری مثل پدربزرگی با محاسن سفید و همیشه در سکوت هم سر و ریشش را حنا گذاشته است. دارد کارش را انجام می‌دهد، ولی لبش به ذکر‌های همیشگی‌اش می‌جنبد! از دور به او خیره می‌شوم؛ چقدر به چشمم مثل حبیب‌بن‌مظاهر می‌آید. یاد کربلا می‌افتم و شب عاشورا برایم تداعی می‌شود.

انتهای پیام/ 121

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار