به گزارش گروه اخبار داخلی دفاعپرس، پروفسور «مایکل جی کِلارمن» استاد حقوق اساسی دانشکده حقوق هاروارد در چهارمین مصاحبه از سلسله مصاحبههای علمی واحد بینالملل پژوهشکده شورای نگهبان از نقش کلیدی حقوق اساسی تطبیقی در جلوگیری از انحطاط نهادهای دموکراتیک در سراسر جهان سخن گفت.
پروفسور مایکل جی. کلارمن متولد ۱۹۵۹ مورخ حقوق، دانشور و محقق حقوق اساسی است.
وی استاد تاریخ حقوق چارلز وارن در دانشکده حقوق هاروارد است که در سال ۲۰۰۸ به این دانشکده پیوست. کلارمن مدرک لیسانس و فوق لیسانسش را در رشته فلسفه سیاسی از دانشگاه پنسیلوانیا در سال ۱۹۸۰، دکترای حقوق خود را از دانشکده حقوق استنفورد در سال ۱۹۸۳ و دکترای فلسفهاش را در رشته تاریخ حقوق از دانشگاه آکسفورد در سال ۱۹۸۸ دریافت کرد.
وی در سال ۱۹۸۷ به دانشکده حقوق دانشگاه ویرجینیا پیوست و تا سال ۲۰۰۸ به عنوان استاد ممتاز حقوق جیمز مونرو و استاد تاریخ [۳]در آنجا خدمت کرد. کلارمن جوایز متعددی را برای تدریس و پژوهشگری خویش دریافت کرده است، که عمدتاً در زمینه حقوق اساسی و تاریخ حقوق اساسی است. او در سال ۲۰۰۹ به آکادمی هنر و علوم آمریکا راه یافت.
اولین کتاب کلارمن، از قوانین جیم کرو تا حقوق شهروندی: دیوان عالی و مبارزه برای برابری نژادی، توسط انتشارات دانشگاه آکسفورد در سال ۲۰۰۴ منتشر شد و در سال ۲۰۰۵ جایزه بنکرافت تاریخ [۶]را دریافت کرد. او همچنین در تابستان ۲۰۰۷ دو کتاب را با انتشارات دانشگاه آکسفورد منتشر نمود. در سال ۲۰۱۶، پروفسور کلارمن کتاب شاهکار قانونگذاران: تدوین قانون اساسی ایالات متحده [۷]را منتشر کرد که نامزد نهایی جایزه کتاب جورج واشنگتن بود.
متن کامل گفتوگو با این استاد حقوق اساسی دانشکده حقوق هاروارد را در ادامه میخوانید.
رشته حقوق اساسی تطبیقی در سالهای اخیر مورد استقبال دانشگاهیان قرارگرفته است و بهعنوان رشتهای پویا که ظرفیتهای خلاقانه فکری زیادی دارد، طیف گستردهای از رویکردها و روششناسیها را در برمیگیرد. نظر شما بهطورکلی در مورد این رشته چیست و چگونه میتواند به بهبود عملکرد نظامهای حقوقی کشورها کمک کند؟
به نظر من حقوق اساسی تطبیقی رشته بسیار ارزشمندی است. امروز دنیا شاهد انحطاط نهادهای دموکراتیک است و نگاهی به کشورهای مختلف در سراسر جهان برای آسیبشناسی دلایل این رخداد و اینکه تا چه اندازه حقوق اساسی میتواند در جلوگیری از وقوع این انحطاطها نقش داشته باشد، سودمند است. برای مثال، درس مهمی که اندیشمندان علوم سیاسی با مطالعه تطبیقیِ نظامهای ریاستی فرا گرفتهاند این است که نظامهای ریاستی بیشتر از نظامهای پارلمانی در معرض خطر اقتدارگرایی قرار دارند، مانند ایالات متحده یا برزیل که به نظرم این موضوع درست است.
من همچنین بر این باورم که حقوق اساسی تطبیقی میتواند این موضوع را روشن کند که دادگاهها تا چه اندازه میتوانند نقش موثر و چشمگیری در تقویت دموکراسی و حاکمیت قانون داشته باشند. به نظر بنده حکومتها به آسانی میتوانند درباره نقش دادگاهها و تأثیر آنها بر حل مشکلات مردم اغراق کنند، اما در نهایت این خود مردم جامعه هستند که تصمیم میگیرند که آیا نظامشان دموکراتیک باقی بماند یا خیر. من نیز مانند قاضی آمریکایی بیلینگز لِرند هند [۹]بر این باورم که دادگاه نمیتواند جامعهای را که خود تمایلی به نجات خود ندارد، نجات دهد.
درباره تبادل بینالمللی ایدههای حقوق اساسی، وامگیری اساسی و پیوندهای حقوقی با کمک حقوق اساسی تطبیقی چه نظری دارید؟
معتقدم که برخی وامگیریها میتوانند مفید واقع شوند، اما موفقیت یا شکست یک ساختار یا دکترین اساسی در یک جامعه ممکن است به میزان نسبتاً کمی بیانگر این مسئله باشد که آیا پیوند آن در جامعهای بسیار متفاوت، با نهادها، ارزشها و سنتهای متفاوت، موفقیتآمیز خواهد بود یا خیر. بنده تطبیقگرا نیستم، اما اغلب به این مسئله فکر کردهام که آیا میتوان راجع به حقوق اساسی جامعهای دیگر اطلاعات زیادی کسب کرد، بدون آنکه اطلاعات زیادی را در مورد تاریخ، آداب و رسوم آن جامعه دانست؟ به عنوان مثال، صرفاً خواندن پروندههای دیوان عالی ایالات متحده یا خواندن قانون اساسی ایالات متحده اطلاعات نسبتاً اندکی را در مورد آنچه واقعاً در ایالات متحده میگذرد، در اختیار قرار میدهد.
همانطور که میدانید، اصل تفکیک قوا مقرر میدارد که به منظور کنترل قدرت، قوای سهگانه مقننه، مجریه و قضائیه به صورت جداگانه فعالیت کنند و در غالب یک مرکز متمرکز نباشند. در بسیاری از قوانین اساسی در سراسر جهان، این اصل به صراحت بیان یا پیشبینی نشده است. با وجود این، چگونه این قوا ذیل این اصل عمل میکنند؟
قانونگذاران حکومت ایالات متحده راجع به این قضیه بسیار اندیشیدند؛ این مسئله موضوعی است که به شکل گستردهای در مقالات فدرالیست به آن پرداخته شده است. آنها اکثراً موافق بودند که همه قدرت و اختیارات حکومت نباید در یک قوه متمرکز شود و در عین حال به تفکیک وظایف و عملکردها اعتقادی نداشتند. در آمریکا بخشی از اختیارات قوه مقننه در حق وتو در صلاحیت قوه مجریه است. مجلس سنا بخشی از صلاحیت دستگاه قضایی را داراست تا رئیس جمهور را از طریق استیضاح محکوم و برکنار کند. اختیارات رئیسجمهور و سنا در انجام انتصابها و انعقاد معاهدات همپوشانی دارند.
امروزه در ایالات متحده، مناسبات حزبی خیلی بیشتر از اصل تفکیک مطلق قوا از اهمیت برخوردار هستند. هنگامی که در دورهای رئیسجمهور و کنگره برآمده از یک حزب مشترک هستند، مسئله نظارت بر اختیارات رئیسجمهور بیمعنی است و در این شرایط کنگره بیشتر نقش تسهیلکننده دارد تا اینکه نظارت کند. برای مثال، جمهوریخواهان در سنا را در نظر بگیرید که از محکوم کردن ترامپ در هر یک از استیضاحهایش امتناع ورزیدند، زیرا آنها مناسبات حزبی را بر مناسبات سازمانی و ساختاری ترجیح دادند.
انتهای پیام/341