به گزارش دفاع پرس، به طور اتفاقی چشمم به این عکس افتاد و مرا به 35 سال پیش برد. گویی همین دیروز بود که سایهی سنگین مرگ را بر روی شهرمان تجربه کردیم. صدای آژیر آمبولانسها که با صفیر گلولههای توپ و خمپاره در هم میآمیخت و یکی حکایت از نجات داشت و آن یکی بذر مرگ میپاشید...
با دیدن تصویر این نوجوان سوالات عجیبی به ذهنم خطور کرد که برایشان جواب قانع کنندهای نیافتم!!
اگر صاحب این عکس را میشناختم از او میپرسیدم: چه شده برادر؟ درد داشتی؟ چرا گریه نمیکردی؟ چرا فریاد نمیکشیدی؟ چند ساله بودی؟ مگر نباید مدرسه آن زمان مدرسه میبودی، در میدان نبرد چه میکردی؟ مادرت با خبر مجروحیت چه حالی شد؟ چگونه به تمام خواستههایت پشت کردی و در برابر گلولهها ایستادی؟ نمیدانم کجایی! شهید، مجروح، اسیر و یا سالم هستی ولی میدانم که از شما، از هدفتان، از خودگذشتیهایتان دور شدهایم. در پاسخ تمام اشتباهاتمان میگوییم: "شهدا شرمندهایم".
انتهای پیام/