به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، «قاسم صادقی» از بچههای جنوب شهر تهران است. همان روزهای اولی که صدام با تمام قوا به خرمشهر حمله کرد، صادقی به همراه سیدعلی هاشمی و گروه فداییان اسلام برای دفاع به خرمشهر رفتند. خاطرههای ناب او از اولین روزهای جنگ و دفاع مردمی در مقابل هجوم بعثیها خواندنی و شنیدنی است. ماجرای ننه مریم خرمشهر یکی از خاطرات ناب صادقی است که گوشهای از تاریخ زنان مقاوم کشورمان را به تصویر میکشد؛ زنانی که همقدم با مردان ۳۴ روز در خرمشهر مقاومت کردند تا تصویری زیبا از استقامت و عزت را برای آیندگان به جای بگذارند. در ادامه داستان ننه مریم خرمشهر را از زبان قاسم صادقی میخوانید:
در روزهای اول جنگ شخصیتهایی داشتیم که هنوز گمنام هستند، از جمله این افراد خانمی معروف به «ننه مریم» با اسم شناسنامهای «گلناز گلبی» بود که اصالتش به خرم آباد برمیگشت؛ ولی در خرمشهر ساکن بود.
روزهای اول جنگ وقتی به همراه علی هاشمی و نیروهایش وارد خرمشهر شدیم این خانم را دیدیم که مدام به بیمارستان شهر رفت و آمد دارد. فهمیدیم همراه با شوهرش «بابامراد پورحیدری» و ۲ فرزندش جزو مدافعان ۳۴ روزه خرمشهر هستند. یکی از کارهای مهم این خانواده کسب اطلاعات از نیروهای دشمن بود که در جای جای شهر نفوذ کرده بودند.
ننه مریم از جمله زنان فعال خرمشهر بود که پیش از دوران انقلاب و بعد از آن کلاسهای قرآن دایر کرده و فرد شناخته شدهای در شهر محسوب میشد.
در آن روزهای آتش و خون ننه مریم، خانمها و دخترهایی که به شهادت میرسیدند و پیکرشان را به جنت آباد میبردند را کفن و دفن میکرد. در کتاب دای خانم حسینی اشارهای کوچک به ننه مریم شده است؛ اما توضیحات زیادی نداده.
بابا مراد شوهر ننه مریم را دشمن در روزهای اول جنگ در خانه به اسارت برد. خدا رحمت کند بابا مراد را، تعریف میکرد که «آمدم در خانه را قفل کنم که به سمت آبادان برویم، چون فکر میکردم این درگیریها یک جنگ قبیلهای کوچک باشد، هیچ وقت فکر نمیکردم این همه سال طول بکشد، میخواستیم دوباره برگردیم به خرمشهر که دشمن من را از جلوی در خانه اسیر کرد.»
ننه مریم تمام مدت در راه بیمارستان و قبرستان بود. تعریف میکرد «گاهی که کفن نداشتیم چادر سرم را کفن میکردم، آب که برای غسل نبود دبه دبه آب برای شستن شهدا پیدا میکردیم. دختری مادر شهیدش را برای کفن کرده آورده بود، پسری مادرش را آورده بود و چه صحنههای دردناکی خلق شد. بعضی از پیکرهای زنها در اثر شدت انفجارها لباسی بر بدن نداشتند. از زنان شهیدی میگفت که به طرز وحشتناکی به شهادت رسیده بودند. پیکر شهیدهای که سر نداشت، مظلومیت شهیده دیگری که پس از یک روز از خاکسپاری وقتی برای دفن پیکر دیگری به قبرستان رفتند، قبرش را خالی از پیکر دیدند؛ چرا که در اثر آتش باران دشمن قبر شکافته شده و تکههای جسد توسط سگهای وحشی خورده شده بود.» او بعضی از شبها در جنت آباد میخوابید تا به وضعیت شهدا رسیدگی کند.
آشنایی با ننه مریم به واسطه همراهی ما با نیروهای فداییان اسلام بود. از آنجا که ننه مریم نیروی مردمی محسوب میشد و در محل اقامت فداییان اسلام در هتل کاروانسرا اقامت داشت با رزمندگان اخت پیدا کرد. به نوعی با ننه مریم همکار شدیم، چندباری خودم ننه مریم را به بیمارستان بردم و دیدم که بالای سر مجروحین میرفت و آنها را پرستاری میکرد. ما هم ایشان را به عنوان مادر خودمان میشناختیم.
مرتضی و محمد ۲ پسر ننه مریم که عضو سپاه خرمشهر بودند و حضورشان در هتل باعث شد مراودات ما با این خانواده بیشتر شود. اگر کسی از نیروها شهید میشد ننه مریم به عنوان مادر و یا خواهر او بالای پیکرش حاضر میشد و عزاداری میکرد.
ننه مریم به شمع محفل ما تبدیل شده بود. بسیار صریح و رکگو بود، اگر اشتباهی از کسی میدید سریع عنوان میکرد. زنی فهمیده و با دانش سیاسی بالا که مسوولین را به اسم میشناخت و تحلیلهای سیاسی میکرد.
ننه مریم را «زینب زمان» صدا میکردیم؛ چراکه در کوران گلوله باران مقاومت کرد و در برابر خبرهای سخت و ناگوار خم به ابرو نیاورد، با وجود داغهایی که دید شهر را ترک نکرد تا زمانی که شهر سقوط کرد.
مادرم که تماس میگرفت و میخواست که به خانه بروم تا سری به او بزنم میگفتم من یک ننه معنوی اینجا دارم، تا آخرین روزهای حیات ننه مریم تا سال ۸۵ که به رحمت خدا رفت از حالش با خبر میشدم و هر زمان به خرمشهر میرفتم به او سر میزدم.
هر ۲ پسر ننه مریم در آزادسازی خرمشهر به شهادت رسیدند. مرتضی در عملیات بیت المقدس به شهادت رسید و پیکرش را در گلزار شهدای آبادان به خاک سپردند. محمد بعد از آزادی در پاکسازی خرمشهر به شهادت رسید و پیکرش را در جنت آباد به خاک سپردند.
ننه در واقع آخرین زنی بود که از خرمشهر بیرون آمد و اولین زنی بود که وارد خرمشهر شد. کنار پل خرمشهر گوسفندی را ذبح کرد در حالی که یک پسرش شهید شده خانه اش ویران شده بود با کمک رزمندهها خانه اش را بازسازی کرد و منتظر همسرش شد.
بابا مراد چهار سال بعد از اسارت به کشور بازگشت. در اثر شکنجههای اسارت در سال ۸۶ به شهادت رسید و ننه مریم هم ۴۰ روز بعد از دنیا رفت. الان اگر به سر مزار بی بی مریم بروید بالای قبرش نوشته است «مادر یک شهر».
انتهای پیام/ 112