به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، محافظان بیت حضرت امام (ره) طی سالها، افتخار و شرف حراست از وجود مبارک امام (قدس سره) را داشتند و به واسطه کثرت تردد به بیت معظمله و نشست و برخاست در آن از نزدیکان ایشان محسوب میشدند.
در ادامه، شخصیت والای امام راحل را از زبان آقای «خادم» یکی از محافظان بیت میخوانید:
این مکانی که حضرت امام در آن اقامت داشتند، متعلق به خانواده آقای امام جمارانی بود و خاطرات زیادی از ایام قدیم در آن نهفته است. پدر آقای جمارانی مردی بزرگ و روحانی و از لحاظ تقوی در مقام والایی بود خانه وی در ایام محرم و صفر مملو از دستههای سینهزنی بود. مردم گروه گروه به دیدن پدر آقای جمارانی میآمدند و برای اباعبدالله (ع) سوگواری میکردند.
در سال ۴۲ که واقعه ۱۵ خرداد اتفاق افتاد، این خانه مرکز تجمع روحانیان و بعدها هم مرکز پناهنده شدن روحانیانی بود که از طرف دستگاه حکومت تحت تعقیب بودند. آنها به آنجا میآمدند و آقای امام جمارانی هم از آنان پذیرایی میکرد و این خانه همیشه متبرک به وجود روحانیت بود. بر این اساس بود که وقتی امام برای معالجه قلب خود در اوایل انقلاب به تهران آمده بودند، نزدیکان ایشان گفتند اگر در جماران جایی پیدا کنیم و مورد پسند امام واقع شود، شاید امام اینجا بماند. به همین جهت برادرها به تکاپو افتادند.
امام جمارانی و موسوی خوئینیها و بعضی از اهالی بودند که به جستجو پرداختند و همین منزل را برای سکونت حضرت امام مناسب یافتند. امام (ره) هم پس از بررسی امر با آن موافقت کردند. سپس سریعا حسینیه را که خراب شده بود و در حال درست کردن آن بودند، آماده ساختند.
گفته بودند که به کسی هم نگویید که حضرت امام میخواهند به جماران بیایند، این بود که فقط یک عده خاصی از اهالی میدانستند. روز ورود امام شاید بتوانم بگویم که برای همه ما یک روز تاریخی بود. موقعی که حضرت امام با اتومبیل میآمدند، ایشان دستشان را برای مردم تکان میدادند.
راننده مکثی میکرد و ایشان به ابراز احساسات مردم پاسخ میدادند. از لحظهای که آقا وارد خیابان یاسر شدند و به طرف منزلشان حرکت کردند، من همینطور جلوی بلیزر را محکم گرفته بودم و به مردم میگفتم «بروید عقب». چون اهالی محل نمیدانستند که امام تشریف میآورند، ازدحام به آن صورت نبود که مردم روی ماشین یا جلوی آن بیایند. منظره بسیار جالبی بود. مردم وسط خیابان را گلآذین و آبپاشی کرده بودند. همچنین چند راس گوسفند قربانی و اسپند دود میکردند.
حضرت امام وارد خیابان شهید حسن کیا شدند و مردم به امام خوشآمد میگفتند تا اینکه به در حسینیه رسیدیم. امام از ماشین پیاده شدند. هیچ وقت آن لحظه را فراموش نمیکنم. آن صلابت و آن وقاری که در وجود حضرت امام بود. ایشان ایستادند و به اطرافیان خود گفتند که مردم را در حسینیه جمع کنید. آن وقت صدا و سیما نبود که آن صحنه تاریخی را ضبط کند. آقا برای اهالی جماران سخنرانی کردند و در ضمن گفتند که ما مدتی را در اینجا مهمان شما هستیم. مردم هم از شادی سر از پا نمیشناختند.
زمانی که حضرت امام اینجا بودند، تعداد خاصی از بچههای سپاه حفاظت بیت را به عهده داشتند. آن روزها با آن مسایل داخلی که در مملکت وجود داشت، جماران پایگاهی بود که هر روز شلوغتر میشد. ما هم به برادران سپاهی کمک میکردم. به یاد دارم که تعدادی از برادران گردان ۲ یا ۶ سپاه بودند که میخواستند به منطقه کردستان اعزام شوند. این بود که خیلی دوست داشتند قبل از رفتن با حضرت امام دیدار کنند.
ساعت نزدیک نیمه شب بود که خدمت آقا عرض کردند که بچهها میخواهند به منطقه بروند و مشتاق دیدار شما هستند. ایشان با روی باز استقبال کردند و ساعت ۲ صبح یک عده از برادران آمدند و امام هم تشریف آورده و به احساسات آنان پاسخ دادند.
امام (ره): مگر خون من رنگینتر از خون مردم جماران است
خاطره دیگری که خیلی برایم جالب است مربوط به شبی است که توطئه کودتای نوژه کشف و خنثی شد. آن شب همه مقامات وقت به جماران آمدند و ما هم مسلح شدیم و به کوهها رفتیم. بعدا از حاج آقا انصاری که در دفتر ایشان است، شنیدیم که آن روز به حضرت امام گفته بودند که «بیایید از اینجا برویم، امکان دارد که یک هواپیما بیاید و منطقه را بمباران کند». حضرت امام گفته بودند: «مگر خون من رنگینتر از خون مردم جماران است.»
یک روز هم یادم میآید کلیه مستشاران و کاردارهای خارجی به مناسبتی با لباسهای مخصوصی خدمت آقا رسیده بودند. آنها فکر میکردند، الان که به جماران بیایند با یک کاخ مواجه خواهند شد. ما خودمان رفتیم و آنها را راهنمایی کرده و به حسینیه بردیم. وقتی من به آنها گفتم بفرمایید بنشینید، باورشان نمیشد که باید روی زمین بنشینند و حضرت امام بعدا بیایند.
غسل و کفن پیکر امام (ره) در جماران
روزها، ماهها و سالها بدین منوال میگذشت و ما هر روز بیش از پیش از چشمه زلال محبت و صفای امام سیراب میشدیم تا اینکه آن شبی کهای کاش هرگز به خود نمیدیدیم فرا رسید. بعد از ظهر بود و من داشتم به خانه برمیگشتم که ناگهان دیدم یک دایره کشیدهاند، فهمیدم سایت بالگرد است. وقتی که به مسجد رفتم، دیدم تمام در و دیوار جماران، تمام موجوات از انسانها و حتی جامدات هم شهادت میدادند که در جماران اتفاقی به وقوع خواهد پیوست، اما این جرات را به خود نمیدادم که حتی فکر رحلت امام عزیزمان را بکنم.
گمان میکردم حضرت امام حالشان بد شده که یک دفعه رادیو اعلام کرد که مردم به مساجد بروند و دعا کنند. آن لحظه ما در جماران میدیدیم که کلیه مقامهای بلندپایه کشوری و لشکری میآیند. همه ناراحت بودند، تا یک نفر از بیت میآمد همه هجوم میبردیم تا ببینیم چه خبر شده است؟ چهرهها سرشار از غم و درد بود. من مدام به خود میگفتمای کاش امام را برای آخرین بار زیارت میکردم. برای ما محرز شده بود که امام از میان ما رفته است، چون خبر وخیم بودن حالشان را شنیده بودیم.
هر طوری بود خودم را به جلوی بیت رساندم. ناگهان پسر آقای جمارانی را دیدم، گفتم: «تو را به خدا یک کاری کنید که من به داخل بیایم.» گفت: «فعلا نمیشود.» در همین حین آقای امام جمارانی گفتند که مرا به داخل راه بدهند. داخل بیت شدم. آقای امام جمارانی گفتند: «میخواهند حضرت امام (ره) را غسل بدهند، شما هم کمک کنید.»
من در آنجا خودم را مشغول کار کردم که ناگهان دیدم پیکر مطهر حضرت امام را آوردند. دو تخت گذاشته بودند. وقتی روی مبارک آقا را باز کردیم، دیدیم که ایشان همچون کوه پرصلابت و استوار هستند. وقتی ایشان را غسل میدادیم، دستشان را گرفته بودم و به یاد همه رزمندگان چندین بار گفتم: «اماما! بسیجیان را فراموش نکنید. آنان تا آخرین لحظه مردانه گوش به فرمان شما ایستاده و کلام شما را به جان و دل خریدار شدند.» در موقع پیچیدن کفن هم کمک کردیم و در وقت آخر که میخواستند روی حضرت امام را با کفن بپوشانند، روی ایشان را بوسیدم. سپس پیکر مطهر حضرت امام را تا دم در تشییع کردیم و بعد ایشان را داخل سردخانه گذاشتیم و قرار شد که صبح اعلام کنند که حضرت امام فوت کردهاند.
نکته جالب این است که وقتی پیکر امام را داشتیم غسل میدادیم متوجه شدیم که ایشان کفن نیز از خود ندارند، این حاکی از نفس مهذب و خصلتهای پیامبر گونه حضرت امام است. بعد از رحلت امام، دیگر جماران آن صفایی را که با بودن امام داشت، ندارد. به هر کجا که مینگریم، جای خالی حضرت امام را میبینیم.
انتهای پیام/ 112