به گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس متن زیر یادداشتی است از حسن صنوبری دربارۀ نسبت رومن گاری و ادبیات ضدآمریکایی، با تمرکز بر یکی از آثار مغفول این نویسندۀ شهیر فرانسوی.
سرنوشت شگفتانگیز «رومن کاتسف»
حدوداً ۱۰۱ سال پیش، در سال ۱۹۱۴ میلادی، در سرزمین غولهای ادبیات داستانی مشرقزمین و از خاکی که بزرگانی چون تولستوی، داستایوفسکی، تورگنیف، چخوف، گوگول، ناباکوف، مایاکوفسکی و ... برآمدند، کودکی به دنیا آمد که نام اصلیاش را کمتر شنیدهایم: «رومن کاتسف» (Roman Kacew).
۱۴ سال بعد از این، رومنِ نوجوان، چونان موشکی هستهای از روسیۀ کلاسیک به فرانسۀ مدرن پرتاب شد، تا ریشههای پیر ادبیات داستانی روسیه، شاخههای جوان خود را در «سپیدهدم» ادبیات فرانسه بگستراند. چنین بود که در آینده این نویسنده با همه مدرنشدن و متمایز شدنش در غرب، در محتوای آثارش همواره نگاهی به مشرقزمین داشته است و در ساختار، از شگفتی و شکوهآفرینی پرهیز نکرده .
از رومن کاتسف با نامهای مستعار گوناگونی از جمله «امیل آژار» (Emile Ajar)، «شاتان بوگا» (Shatan Bogat) و «فوسکو سینیبالدی»(Fosco Sinibaldi) کتاب منتشر شده است، اما مشهورترین نام مستعار او، همان است که ما حتی بیشتر از نام حقیقیاش میشناسیم: «رومن گاری» (Romain Gary).
گاری با استفاده از همین نامهای مستعار اتفاقات عجیبی را در زندگی هنری خود رقم زده است که معروفترینشان دوبار برگزیدهشدن در جایزۀ مهم ادبیات فرانسه یعنی گنکور است که قرار نبود و نیست بیش از یکبار به مولفی تعلق بگیرد. گاری توانست با استفاده از همین ترفندِ نام مستعار، تنها نویسندهای باشد که دوبار این جایزۀ مهم را برای شاهکارهای داستانی خود بگیرد و ثابت کند خیلیخیلی از همنسلانش جلوتر است.
باری، این فراز و نشیب، به زندگیِ هنری گاری محدود نبوده است و او در زندگیِ شخصی و اجتماعی خود هم فراز و نشیب بسیاری را تجربه کرده است. فراز و نشیبی که با تولد در یک خانوادۀ یهودی و سرزمین روسیه آغاز شد، با جدایی پدر از خانواده، مهاجرت به فرانسه، سپس سالها جنگیدن با نازیها در کشورهای مختلف، خلبانی در جنگ جهانی دوم، افتخارآفرینی در ارتش و نیز ازدواج با یکی از ستارگان هالیوود (جین سیبرگ) ادامه پیدا کرد. در کنار فعالیتهای هنری، فعالیتهای سیاسی اجتماعی رومن گاری همواره پررنگ بوده است و به جز حضور نظامی و جنگاورانه باید به حضور سیاسی او در قالب دیپلمات رسمی کشور فرانسه و حتی «سخنگوی هیئت نمایندگان فرانسوی سازمان ملل» بودنش اشاره کرد. تجربیاتی که در کنار بینش و روحیۀ حساس هنری گاری به او کمک کرده تا مسائل سیاسی جهان را بهتر و دقیقتر از خیلیها و البته از منظری متفاوت با ما ایرانیان و مسلمانانِ امروز ببینید. این منظره و تجربه برای ما که هرگز نمیتوانیم در آن موقعیت قرار بگیریم بسیار حائز اهمیت است.
از بهترینهای رومن گاری
معروفترین و محبوبترین رمانهای رومن گاری «خداحافظ گاری کوپر»، «سگ سفید» و «زندگی در پیش رو» هستند. دو کتاب نخست با ترجمۀ جناب «سروش حبیبی» در بازار ایران موجود هستند، اما کتاب سوم که به نظر من زیباترین اثر رومن گاری و از بهترین آثار ادبیات داستانی معاصر است، سالها است که به دلایل واهی و غیرکارشناسانه توسط وزارت ارشاد توقیف شده است. «لیلی گلستان» مترجم این کتاب، سال گذشته در مصاحبهای خواستۀ خاصِ بررس این کتاب در وزارت ارشاد را چنین عنوان کرد: «اسم شخصیت داستان را عوض کن!» همین که قرار باشد مترجمی نام شخصیت اصلی یک رمان را تغییر بدهد خود از عجایب است، اما نکتۀ جالبتری که برای شما باید بگویم و در مصاحبه نیامده است این است که نام شخصیتِ اصلی رمان زندگی در پیش رو، نه یک نام مستهجن که نام زیبای «محمّد» است!
باری غمت مباد، که «زندگی در پیش رو» با ترجمۀ لیلی گلستان، چونان «صد سال تنهایی» با ترجمۀ بهمن فرزانه در پیادهروهای میدان انقلاب تهران به صورت افست و به وفور به فروش میرسد و بیبودن آمار رسمی هم میتوان حدس زد جزو آثار پرفروش است. باشد که به چارهاندیشی خردمندان و خیرخواهان این کتاب هم از بند توقیف رها شود جامعۀ خوانندگانش با خرید نسخۀ قانونی از زیر دین شرعی مولف و ناشر بیرون آیند.
رومن گاری و ادبیات ضدآمریکایی
و اما «خداحافظ گاری کوپر» و «سگ سفید» دو رمان محبوب دیگر گاری که خوشبختانه در بازار موجودند؛ ارتباط یادداشت من با پروندۀ ادبیات ضدآمریکایی، در همین پاراگراف و با همین کتابها آغاز میشود. این دو اثر معروف و محبوب گاری هر دو با تعریضهای آشکار نسبت به آمریکا همراه هستند، هرچند موضوع اصلی داستانشان سیاسی نیست. «خداحافظ گاری کوپر»، خداحافظی با تصویر بسیار تبلیغشده و تصوّر زیبای قدیمی از آمریکا و هجو رؤیای آمریکایی است. در این کتاب میتوانیم مناظری از آمریکا را از چشم جوانان، روشنفکران، اروپاییها و آمریکاییهای آن زمان ببینیم و پوچیِ واقعیتِ ادعاهای این حکومتِ سیاسی جنگافروز؛ مخصوصاً در کنار وقایع مهم آن زمان، از جمله حملۀ آمریکا به ویتنام. گاری کوپر نماد یک آمریکای دوستداشتنی و آمریکاییِ جوانمرد و دلاور است (که البته دیگر نیست). فلذا مهمترین جلوۀ ضدآمریکایی این کتاب در نامش مستتر است. نامی که حتی نام مستعار خود رومن گاری هم از آن گرفته شده است.
«سگ سفید» هم با طعنههای ظریف به چند مسئله، از جمله مسئلۀ سیاهپوستانِ آمریکا همراه است. این رمان هم درست مثل خداحافظ گاری کوپر با اینکه موضوعی صراحتا سیاسی ندارد، اما با هوشمندی نویسنده، اینجا هم نامِ کتاب استعارۀ روشن دیگری از ضدیت با آمریکا و نمایانگر روح ضدآمریکایی اثر است. سگ سفید، سگی است که فقط به سیاهپوستان حمله میکند! یعنی سگی که سفیدپوستان نژادپرست آمریکایی برای حمله به سیاهپوستان آمریکا تربیت کردهاند! (این سگِ سفید سیاهپوستکُش را مقایسه کنید با «گرگِ اجنبیکُش» رضا براهنی در «رازهای سرزمین من»). و البته درونمایۀ آمریکاستیزِ این کتاب از خداحافظ گاری کوپر پررنگتر است.
از این دو رمان محبوب و مهم رومن گاری که تا حد زیادی شناختهشده هستند و «ادبیات ضدآمریکایی» در آنها بیشتر جنبۀ اجتماعی دارد میگذرم و ترجیح میدهم از رمان دیگر رومن گاری اینجا بنویسم که کمتر میشناسیمش:
مردی با کبوتر
انتشار «مردی با کبوتر» (فرانسوی: "L'homme à la colombe" ، انگلیسی: "The man with the dove") چه در ایران چه در سرزمین خودش با فراز و نشیب بسیاری همراه بوده است. این اثر برخلاف دو اثر قبلی که بیشتر اجتماعی بودند، کاملاً سیاسی است و سیاسیترین اثر رومن گاری. کتابی که هیچ و هرگز باب میل قدرتهای جهانی نبوده و به همین خاطر اثری است بایکوتشده. به سختی میتوانید در منابع انگلیسیزبان اثری از حضور و وجود این کتاب مهم پیدا کنید، اگر هم رد پایی باقی مانده باشد در منابع فرانسویزبان است. همچنین بعید میدانم این کتاب حتی به راحتی بتواند در کشورهای غربی تجدید چاپ شود، چه اینکه یکی از مقدسترین مقدسات غرب در این رمانِ خاص به سخره گرفته شده است.
مردی با کبوتر نخستینبار در ۱۹۵۸ وقتی رومن گاری عضو هیئت نمایندگان سازمان ملل متحد بود، نوشته و با نام مستعار «فوسکو سینیبالدی»(Fosco Sinibaldi) _به قول ناشر: به دلیل الزام در حفظ حقوق_ منتشر شد. نام مستعاری که در دیگر کتابهای گاری تکرار نشده است و جز این اثر پدرخواندۀ اثر دیگری نیست. پس از مرگ گاری در ۱۹۸۰ (همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران) ناشر در میان نوشتههای گاری نسخۀ بازنویسیشدۀ این کتاب را پیدا میکند و اینبار با نام خود رومن گاری آن را منتشر میکند: «در میان کاغذهایش نسخهای بازنویسیشده به دست آمد که با دست تصحیح کرده بود و باعث شد ما فکر کنیم او آرزو داشته روزی نسخۀ اصلی آن را منتشر کند» (گالیمار).
ترجمه فارسی مردی با کبوتر به قلم خانم لیلی گلستان، مترجم شاهکار گاری «زندگی در پیش رو» _و پس از آن_ انجام شده و در سال ۱۳۶۳ (پنج سال بعد از انتشار کتاب در فرانسه) توسط نشر آبی و با طرح جلدی از مرتضی ممیز در ایران منتشر شده است. گلستان در مقدمۀ این ترجمهاش نوشته است: «قضا بر این بوده که هرگاه از رومن گاری نوشتهای ترجمه میکنم کتابی باشد با نام مستعار او! قضا بر این بوده که در "این روزگار" این کتاب در فرانسه چاپ شود! پس قضا را بر این میگذاریم که ما هم در "همین" روزگار آن را ترجمه و چاپ کنیم». که گویا مراد از تعریضهای لیلی گلستان درمورد «این روزگار»، روزگار پیروزی انقلاب اسلامی در ایران است. باری این نشر و مقدمه و طرح ادامه پیدا نکرد و کتاب، هم مهجور ماند و هم بایکوت شد تا اینکه سی سال بعد گلستان دوباره این کتاب را با طرحی جدید (مهشید عزیز محسنی) و نشری جدید (ثالث) وارد بازار نشر کرد. ترجمه مردی با کبوتر در انتشار دوبارۀ خود اقبال بیشتری پیدا کرد و هماکنون چاپ پنجمش در بازار عرضه شده است. گلستان در مقدمۀ ترجمۀ این چاپ از کتاب، برخلاف مقدمۀ قبلی به همراهیِ صریح با محتوای کتاب میپردازد و معلوم میشود آنچه گاری پیر زمانی در خشت خام میدیده است و در چشم گلستانِ جوان خیلی هم واضح نبوده، امروز در آیینۀ روزگار بر این روشنفکر و مترجم کارکشتۀ ایرانی هم مکشوف است و او را به تأیید ساختار و محتوای کتاب وادار میکند:
«این یک قصۀ هزلآمیز است. پر از مطایبه و سخره. قصهای است دربارۀ سازمان ملل: آدمهایش، اهدافش، راهکارهایش و عملکردهایش. به نوعی افشاگری است و در نتیجه خندهدار. برای این چاپ تازه، بعد از مدتها آن را بازخوانی کردم و خیلی بیش از بار اول که خواندمش، خندیدم. چون قصه در طی این سالها، بیشتر و بیشتر به واقعیت امروز نزدیک شده است. کتاب پر است از استعاره، و خواندنش دقت میطلبد. اگر صحنههای کتاب را که بسیار به تصویر نزدیکاند، در نظر آورید، حتماً به هنگام خواندن کتاب مدام لبخند به لب خواهید داشت. خواندنش در این روزگار مغتنم است. »
هجو ادعا و رؤیای صلح آمریکایی
تیترم تیتر گویایی است. «مردی با کبوتر» هجوِ ادعای صلح آمریکایی (از سوی مدعیانش) و نیز هجو رؤیای صلح آمریکایی (از سوی ملتهای فریبخورده) است. آنهم از قلم یک دیپلمات اروپایی و روشنفکر که در کانون این ادعا و رؤیا حضور داشته است. البته که طنازی و هجو ادعاها و رؤیاهای آمریکایی و تقابل با تبلیغات عظیم امپریالیزم، شگرد همیشگی گاری دستکم در سه رمان مورد بحث ما بوده است.
تلاش میکنم در ادامه بی ترسیم تنۀ اصل روایت و تعریف و لوثکردنِ طنزهای اصلی داستان (به احترام مخاطبی که خودش کتاب را میخواهد بخواند) به بخشی از هجو آمریکا در این اثر بپردازم.
مردی با کبوتر با این پاراگرافِ بیپرده آغاز میشود:
«یکروز زیبای سپتامبر ...195، حدود ساعت یازده صبح، قفس بزرگ شیشهای سازمان ملل متحد در آفتاب پاییزی میدرخشید و مأموریت صلحجویانهاش را که همان "بزرگترین مرکز جلب سیاح آمریکا" شدن بود، ادا میکرد.»
سازمان ملل در آنروزگار و شاید برای بعضی در این روزگار هم با تبلیغات گستردۀ آمریکا، مخصوصا برای روشنفکران غربپسند و جوانان سادهدلِ دانشجو، نمادی از صلح و معنویت و اخلاق و مردمی بوده است. ادعا، ادعای بزرگِ صلح جهانی و خواستن آزادی و عدالت برای همۀ ملتها به تساوی و انصاف است. این ادعا با آن تبلیغ انبوه، قطعا برای بسیاری مخصوصا خاماندیشان از این ساختمان شیشهای، بتی محکم و خواستنی و الههای مقدس و دوستداشتنی ساخته بود؛ بی توجه به حقایق آشکاری مثل «حق وتو»ی قلدران عالم و یا همین حضور این ساختمان در در دل بزرگترین دشمن بشریت: آمریکا. در حقیقت سازمان ملل با چهرۀ زیبا و دلگشایش، نقابی بر تمام سیاهروییها و درندهخوییهای آمریکاست و شاید بتوان گفت اسبِ تروآی آمریکا برای حضور در کشورها. چنانچه ما در داستان ترور دانشمندان هستهایمان به وضوح جاسوسی بازرسان سازمان ملل برای اسرائیل و آمریکا را دیدیم.
گاری علت توفیق این ادعای صلح آمریکایی و فراگیری آن رؤیای صلح آمریکایی در بین مردم را از یکسو ریاکاری و تزویر و فریبکاری آمریکاییها و مسئولان سازمان ملل نشان میدهد و از دیگرسو بلاهت و سادهاندیشی و ظاهربینیِ ملتها. او مبارزۀ فرهنگی خود را هم در این کتاب در دو جبهه ادامه میدهد، هم نبرد با آمریکا، هم نبرد با بلاهت. از تعابیر حکیمانه، طنازانه و بسیار زیبای گاری در این کتاب این است که او «قویترین قدرتِ معنویِ تاریخ بشریت» را «خریّت» معرفی میکند! قدرتِ تزویرآمیزی که آمادۀ گریههای دروغین رئیس سازمان ملل است و هرگاه تکراری شود و به شکست نزدیک شود، با حماقت و بلاهت گروههایی از مردمِ ظاهربین دوباره کمر راست میکند. گاری در این کتاب نشان میدهد که غربیها بیش از صادرات اجناس با صادرات دروغ و عامهفریبی سود میبرند و در این موضوع بین آمریکا و اروپا رقابتی برپاست. قهرمان کتاب مردی با کبوتری جوانی است که میخواهد انقلابی تازه در ساختار فاسد و ناکارآمد سازمان ملل راه بیاندازد تا بار دیگر و به طرزی واقعیتر آمریکا به نمادی از معنویت و صلح تبدیل شود. او هرچند با انگیزۀ یک تفریح و بازی با رسانهها کار خود را شروع میکند اما سرانجام با مشاهدۀ بلاهت عمومی مردم و جدی گرفتن شوخیاش توسط اذهان کُند نگاهداشتهشده، خود را «سفیر حسن نیّت آمریکا» (ص۹۰) میداند.
فارغ از روایت داستان، وقتی به تحلیل و تأویل بپردازیم سیر انقلاب و تحول این مردِ جوان با کبوتر استعارهای از حقیقت و سیر تاریخی و اجتماعی خودِ سازمان ملل و همۀ ادعاهای معنوی و صلحجویانۀ آمریکاست. به این گفتار قهرمان آمریکایی کتاب توجه کنید:
«نشانشان میدهم. دیگر از چیزهایی که در اروپا و هند و جاهای دیگر دربارۀ ما میگویند خستهشدهام. به نظر میآید که ما آمریکاییها خیلی مادی شدهایم و آنچنان به مادیات جلب شدهایم که نه روح برایمان مانده نه فهم نه معنویت. میگویند ما بسیار خودخواهیم ... البته حق هم دارند، کشور ما دارد جایش را در دنیا از دست میدهد و هنوز هم متوجه نیست که تولیدات کارخانهای چیزی نیست که برایمان ثمرهای به بار آورد. بهترین عناوین صادرات و مصرف که سازمان ملل خودش خوب میداند دروغهای مقدس و کلمات بزرگ میانتهی و افکاری زیبا بدون محتوای عملی و کلاهبرداریهای معنوی که این یکی دیگر جبرانپذیر است چون بازارش نامحدود است، اشباعشدنی نیست و مردم هم همیشه گیرنده بودهاند است. فقط مانده بگویی: آزادی، برابری، برادری. فورا با این حرف به سویت میآیند، دلها در مشت و آن وقت میتوانی همهشان را جمع کنی. به هرحال مثلاً متحدان اروپایی ما بیشترین پول را هنگامی از ما میگیرند که بخواهند دربارۀ رسالتهای معنوی خودشان صحبت کنند» (ص ۳۷)
و اینک دیالوگ دو تن از مسئولان عالیرتبۀ سازمان ملل:
«پریزورثی گفت: "اولین چیزی که باید بدانیم این است که آیا این پسرک در کارش صادق است یا نه؟ شاید فکر میکند سازمان ملل میتواند صلح را در جهان مستقر کند."
تراکنار با کراهت گفت: "یک بچۀ پنجساله هم میداند که ما در این کارها به شدت ناتوان هستیم"» (ص۶۵)
باری، از شخصیتِ قهرمان اصلی کتاب (مرد جوان) که نماد خود سازمان ملل است بگذریم، در تأویل داستان باید اشاره کنیم که «کبوتر» نیز شخصیتی نمادین است و نمادِ خود صلح و دعویِ صلح. چیزی که از ابتدای داستان و تا میانهاش مردِ قهرمان را همراهی میکند و برای تمام مردم و مسئولان محبوب و مقدس است، اما در بخشی از داستان از دست قهرمان فرار میکند به گشتزنی بر فراز سالنها و راهروهای سازمان ملل میپردازد، تا اینکه ناگهان با خشونت به نمایندۀ اتحاد جماهیر شوروی در سازمان ملل و همچنین نمایندۀ ایالات متحدۀ آمریکا حمله میکند؛ بعد از این دو حملۀ مهم به نمایندگان این دو کشور جنگافروز، مسئولان سازمان ملل و جمعی از سفرا برای شکار کبوتر دست به کار میشوند، کبوتر در ادامه به چند نمایندۀ دیگر هم حمله میکند و سپس برای استراحت توقف میکند «و این کار فرصتی به نمایندگان داد تا با اتحادی که به ندرت در سازمان ملل دیده میشود، متفقاً به کبوتر هجوم برند!» (ص۷۶) همانطور که میبینید تعابیر همه طنزآمیز و تصاویر کاملاً نمادین هستند. جنگِ کبوترِ صلح، علیه جنگاوران مدعیِ صلح. حملۀ صلح به جنگ. جنگی که انگار برای اقامۀ عدل و صلح ناگزیر از آنیم، ولو فقط با قلمهایمان.