گروه استانهای دفاعپرس - «جواد صحرایی رستمی» دانشجوی دکترای مدیریت و مولف حوزه دفاع مقدس؛ از جمله دغدغهها در سطح مدیریت کلان و بالادستی جنگ آن بوده که فرماندهان به اقتضای فرماندهی و مدیریتشان باید تا حد امکان از دغدغههای مربوط به خانه و خانواده بدور بوده و فکر و ذهنشان، بیشتر حول جنگ که به فرموده امام خمینی در راس امور است، متمرکز باشد.
در نهایت این تدبیر که بر ایجاد آرامش و افزایش تمرکز فرماندهان استوار بود، پیاده شد و به مرور معدودی از خانوادههای فرماندهان نیروی زمینی سپاه در شهرکهای مستقر در مرزهای غربی و جنوبی کشور اسکان یافتند.
با کشدار شدن دامنه جنگ تحمیلی و شهادت فرماندهان، ناخواسته بخشی از این ظرفیت از گردونه مدیریت جنگ خارج شدند و به ناچار خانوادههای جدیدی در شهرکها جایگزین شدند. این چرخه تا مرداد ۶۷ یعنی پایان جنگ و حتی تا چند سال بعد از جنگ که مقارن با آتش بس و حضور نیروهای حافظ صلح سازمان ملل (UN) بود، ادامه داشت.
اگر بخواهیم شاهد مثالی از زندگی در شهرک با طعم جنگ بیاوریم، نمونه خوب آن، فیلم سینمایی «ویلاییها» با بازی درخشان «پریناز ایزدیار» و «طناز طباطبایی» است، اما ویلاییها به خاطر محدودیتهای سنگینی که بر رسانه ملی حاکم بوده و است، نتوانسته برخی از لایههای این زیست جنگی را به نمایش بگذارد، زیرا ورود به آن، به معنای رد شدن از خطوط قرمز و ناخن کشیدن به چهرهی پرحیای جنگ است،
در روایت زیر شما عزیزان با رویدادی از شهرک آشنا میشوید که در زمره روایتهای زیرپوستی از جنگ دسته بندی میشود؛ روایتهایی از جنس خانواده و از جنس عرف عادتهای کهن و ریشه دار خانواده ایرانی و، اما روایت: «حاج خانم بابایی به اعتبار سن، تجربه و همچنین ویژگیهای اخلاقی، سرآمد همهی خواهرهای شهرک پایگاه شهید بهشتی لشکر ۲۵ کربلا در اهواز بود و خانوادهها همگی، مدیریت مادرانهی او را با جان و دل پذیرا بودند و به توصیههایش تمکین میکردند.
یکی از همان روزها، حاج خانم وارد یکی از خانههای شهرک شد و خانم خانه را دید که با لباس آستین کوتاه مردانه در حال نظافت خانه است. خانم جوان چشم انتظار بازگشت همسر فرماندهاش از خط مقدم بود که دو ساعت بیشتر با شهرک فاصله نداشت و همین، بهانه شد برای آب و جارو کردن خانه. حاج خانم با ابروی درهم کشیده رو به آن خانم گفت:
«دخترم! این لباس را زود از تنت در بیار و پیراهن قشنگ و گُل گُلی را تنت کن. خوبیت ندارد حالا که شوهرت بعد از چند روز دوری، از وسط آن همه خاک و خل و آتش و گلوله بر میگردد؛ شریک زندگیاش را در لباس خودش ببیند. ضمنا جای سرخ آب سفید آب هم روی صورت ماه دخترم خالیست.»
بیشتر خانمهای شهرک از مناطق روستایی استانهای شمالی به اهواز آمده بودند و آشکار بود که عرف و سنتهای آنجا را هم بار سفرشان کنند و با خودشان بیارند هزار فرسنگ دورتر، یعنی اهواز.
حاج خانم اعتقاد داشتند که حال و هوای جنگی شهر اهواز بهانه خوبی نیست که خواهرها از این ظرافتها غافل شوند. برعکس آنها باید کانون خانه را برای همسر فرمانده خود گرمتر کنند تا او با طیب خاطر بیشتر به سمت میدان جنگ برود.
از قصه حضور خانوادهها در شهرک پایگاه، روایت دیگری تقدیم حضورتان میشود: «حاج خانم شستش تیر خورد که تعداد کمی از خواهرهای شهرک، شبیه به عادت بیرون از خانه، نزد شوهرهایشان مقنعههای چانهدار سر میکنند. شنیدن همین یک خبر کافی بود تا ایدهای در ذهن حاج خانم بنشیند. او تصمیم گرفت این بار که آن خواهرها پارچه آوردند و سفارش دوخت لباس و پیراهن دادند، او همه هنر و ذوق خیاطیاش را بهکار بگیرد و لباسهای کوتاه با طرحهای رنگارنگ و متنوع بدوزد تا خواهرها موقع حضور همسرانشان در خانه، آن را تن کنند و خلاصه با این ایده، فضای خانه پر بشود از حس طراوت و سرزندگی.»
انتهای پیام/