گروه استانهای دفاعپرس - «جواد صحرایی رستمی» دانشجوی دکترای مدیریت و مولف حوزه دفاع مقدس و فرزند سردار شهید «رمضانعلی صحرایی» با ارسال خاطرهای به دفتر خبرگزاری دفاع مقدس در استان مازندران به روایت خاطرهای از شیوه کلاسداری آیت الله شهید «عباسعلی سلیمانی» پرداخت که در ادامه میآید:
تابستان سال ۱۳۶۹ حاج آقا سلیمانی به همراه یک گروه از بابلسریها به قرارگاه سپاه چهاردهم کربلا، مستقر در چوئیبده آبادان آمده بود. فرمانده سپاه چهاردهم، آن وقتها آقای قالیباف رئیس فعلی مجلس شورای اسلامی بودند؛ پدر هم فرمانده قرارگاه در جنوب، واقع در خط ساحلی بهمن شیر و اروندرود.
قرارگاه در کنار ماموریتهای مختلف، با حافظین صلح سازمان بین الملل یعنی UN (یو ان) همکاری داشت. UN ناظر و پیگیر آتش بس بین دو کشور ایران و عراق بود.
بخاطر تجدیدی در درس انگلیسی سال سوم راهنمایی، پدر در یکی از اعزامهایش، من را با خود به آبادان آورد تا به کمک یکی از سربازهای قرارگاه که کارشناس زبان بود، انگلیسی یاد بگیرم. به احترام آیت الله سلیمانی و هیات همراه، قرارگاه سلیقه به خرج داد و مراسم صبحگاهی را برگزار کرد.
پدر برای عرض خیر مقدم، پشت تریبون رفت. با وجود صمیمیت و سابقه نزدیکی با حاج آقا سلیمانی، پدر، نام سید «صابر جباری» امام جمعه شهرمان بهشهر را بجای نام ایشان به زبان آورد. یکی از مسئولین قرارگاه با ایما و اشاره، پدر را متوجه اشتباهش کرد.
طبق برنامه قبلی، هیات همراه تصمیم گرفت بعد از صبحگاه از اروندرود بازدید کند. از پدر اجازه گرفتم به اتفاق گروه به اروند بروم. چند ساعت بعد، پایان چشم انتظاری از راه رسید و با خودروی استیشنی که از بابلسر آمده بود، با حاج آقا، عازم اروند شدیم.
با رسیدن به ساحل، دو نفر از واحد سمعی بصری گروه، تجهیزاتشان را آماده کردند تا از مناطق اطراف بخصوص ساحل پیش رو که در مالکیت عراقیها بود، فیلمبرداری کنند. در همین حین، متوجه رفت و آمد و شلوغی غیرعادی در آن طرف ساحل شدیم.
پدر که اوضاع را بررسی کرد، از گروه تصویربرداری خواست، فوری دست از فیلمبرداری بکشند و رو به آنها گفت: «عراقیها دنبال بهانه هستند تا برای طرف ایرانی دردسر ایجاد کنند. آنها احتمالاً فیلمبرداری شما را یک اقدام برای جمع آوری اطلاعات از خودشان تفسیر کردند و دارند گزارش برای Un تهیه میکنند تا ایرانیها را ناقض آتش بس معرفی کنند.»
پس از پایان بازدید به قرارگاه برگشتیم. بعد از استراحت مختصر، پدر رو به آقای سلیمانی گفت: «حاج آقا! هر نکتۀ دینی و علمی که صلاح میدانید، به پسرم جواد یاد بدهید.»
و بعد هم از حاج آقا و مهمانها خداحافظی کرد تا به کارهای قرارگاه برسد.
از تکلیفی که پدر برایم تراشیده بود، دمغ شدم. علاوه بر حاضر شدن در کلاس درس زبان، حالا یک کار دیگر هم اضافه شد و آن، نشستن پای منبر آقای سلیمانی بود. پدر شیفته آن بود در هر فرصتی، من را با علم و معارف دین آشنا کند؛ برای همین تا روحانی یا رزمنده اهل فضل و دانشی را میدید، موقعیتی جور میکرد تا محضرشان تلمذ کنم، اما من بازیگوشی بخصوص ماهیگیری در رودخانه بهمن شیر را بر نشستن سر کلاس ترجیح میدادم.
در خاطر دارم حتی قبل از عملیات کربلای ۸ در شلمچه، من را سپرده بود به معلم شهرمان حاج «جمشید حیدری». حیدری در سنگر فرماندهی که سوت خمپاره هشتاد، مدام از بیرون سنگر به گوش میرسید و ترس را به جانم میریخت، ریاضی و فارسی یادم میداد. با رفتن پدر، زنگ کلاس درس حاج آقا سلیمانی برای تنها دانش آموز کلاس که من بودم، به صدا درآمد.
عنوانی را که حاج آقا انتخاب کرده بود، «عرض و طول زندگی» بود؛ اینکه طول همان درازی عمر آدم است و عرض، کیفیت زندگی. بعد هم ادامه داد که ارزش عرض از طول زندگی مهمتر است. از حرفها و نکتههای حاج آقا یادداشت برمیداشتم تا سند قابل قبولی برای پدر باشد که شش دانگ حواسم، جمع کلاس و درس بود.
به مرور که کلاس پیش میرفت، از شیوه کلاسداری بخصوص از لحن قاطعی که در کلام آقای سلیمانی بود، خوشم آمد؛ بگونهای که کراهت چند دقیقه قبل، جایش را به شوقی برای یادگرفتن داد. و حالا با شنیدن خبر شهادت حاج آقا سلیمانی، پرت شدم به ۳۲ سال پیش و کلاس درسی که معملش گفت: زندگی دو بعد دارد: طول و عرض، اما یادت باشد، عرض ....!
انتهای پیام/