به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، پنجشنبه اول بهمن ۱۳۴۳ ساعت ۱۰ صبح: حسنعلی منصور نخستوزیر، لایحه فروش نفت به کنسرسیوم آمریکایی را برای تصویب به مجلس شورای ملی میبرد. اتومبیل منصور از قسمت شاهآباد (خیابان جمهوری اسلامی فعلی) وارد میدان بهارستان شد و در حالی که دو اتومبیل گارد محافظ نخستوزیر او را همراهی میکردند، طول میدان را طی کرد و بهطور عمودی جلوی درب بزرگ مجلس ایستاد. قبل از اینکه طبق معمول، راننده از اتومبیل پیاده شده و درب ماشین را برای نخستوزیر باز کند، خود منصور از ماشین پیاده شد.
محمد بخارایی از انتهای خیابان جنوبی میدان و از کناره دیوار مجلس به سمت شمال آمد. وقتی منصور از اتومبیلش پیاده شد، بخارایی در حالی که دفترچهای به دست داشت، به دو متری او رسیده بود. افراد گارد نخستوزیر هنوز فرصت پیاده شدن پیدا نکرده بودند که بخارایی در برابر منصور، اسلحهای از لابهلای دفترچه بیرون کشید و به طرف او گرفته و تیر اول را شلیک کرد که به شکم منصور برخورد و باعث شد رو به جلو خم شود، در این حالت بخارایی تیر دوم را به گلوی او شلیک کرد و منصور رو به عقب پرتاب شد.
در حین این عملیات، افراد گارد محافظ از اتومبیلهای خود بیرون آمده و به سمت محمد بخارایی هجوم آورده و با زدن زیر دست او، مانع از شلیک تیر سوم شدند. اسلحه از دست بخارایی به بالا پرت شد، او متوجه ماموران محافظ گردید و رو به طرف جنوب میدان شروع به دویدن کرد.
در این لحظه مرتضی نیکنژاد، از سمت دیگر میدان شروع به تیراندازی هوایی کرد تا توجه ماموران را از بخارایی بگیرد. سیدعلی اندرزگو و رضا صفارهرندی نیز در گوشههای دیگر میدان به تیراندازی هوایی مبادرت نمودند تا افراد گارد منصور را گیج کنند.
سربازان مقابل مجلس که صدای تیر سوم را از سمت نیکنژاد شنیده بودند، او را محاصره کرده که نیکنژاد تیراندازی از سوی خودش را انکار نموده، فرد دیگری را در وسط میدان نشان داد که در حال فرار بود. ماموران هم فریب حرف نیکنژاد را خورده، او را رها کرده و بهدنبال فرد موردنظر رفتند که آن فرد هم سریع سوار تاکسی شده و از میدان خارج گردید. اندرزگو و صفارهرندی هم از سمتهای دیگر، میدان را ترک کردند، اما محمد بخارایی که به طرف جنوب میدان دویده بود، بهدلیل یخزدگی سنگفرش مقابل مدرسه سپهسالار، سُرخورده، بر زمین افتاد و مامورانی که تعقیبش میکردند، او را دستگیر کرده و به کلانتری میدان بهارستان بردند.
مرتضی نیکنژاد و رضا صفارهرندی به همراه گروه وسیعی از اعضای هیئتهای مؤتلفه اسلامی از جمله حاج صادق امانی هم طی روزهای بعد، دستگیر شدند، اما سیدعلی اندرزگو تا ۱۴ سال، ساواک و ماموران شاه را بهدنبال خود کشانید.
هدف گرفتن دشمن اصلی مردم
محمد بخارایی، هم در بازجوییهای اولیه و هم در دادگاه اظهار داشت که منصور را بهخاطر فروش کشور به آمریکا و تحقیر ملت ایران به وسیله لایحه کاپیتولاسیون که مصونیت سیاسی برای مستشاران آمریکایی قائل میگردید و همچنین تبعید حضرت امام خمینی مرجع تقلید شیعیان که به این فروش کشور و تحقیر ملت اعتراض کرده بود، به سزای اعمالش رساندند.
او در بازجوییها و در پاسخ به نصیری (رئیس وقت شهربانی) که پرسیده بود چرا به گلوی منصور شلیک کردی؟ گفت:، زیرا آن گلو و حنجره به مرجع تقلید من توهین کرده بود.
مجازات حسنعلی منصور یکی از نمادیترین نقاط مبارزه ملت ایران در نهضت امام خمینی بهشمار میرود که در همان روزهای آغازین نهضت، تکلیف آن را با بسیاری از مسائل مبرم آینده این مبارزات روشن ساخت. تکلیفی که قبلا از سوی رهبری نهضت به روشنی و وضوح اعلام شده بود، اینکه مبارزات اسلامی مردم ایران تنها علیه شاه و رژیم ستمشاهی نیست، بلکه در اصل، ارباب اصلی شاه یعنی آمریکا و استعمار را هدف قرار داده است.
این موضوع را حضرت امام در اعلامیهای که روز ۴ آبان ۱۳۴۳ صادر فرمودند نیز مورد تاکید قرار داده و نوشتند: «.. دنیا بداند که هر گرفتاری که ملت ایران و ملل مسلمین دارند از اجانب است، از آمریکاست... آمریکاست که اسلام و قرآن مجید را به حال خود مضر میدانند و میخواهد آنها را از جلو خود بردارد و آمریکاست که روحانیون را خار راه استعمار میداند و باید آنها را به حبس و زجر و اهانت بکشد... آمریکاست که با ملت اسلام معامله وحشیگری و بدتر از آن مینماید. بر ملت ایران است که این زنجیرها را پاره کنند... این دولت را ساقط کنند...»
مجازات حسنعلی منصور در واقع از یک سوی، حذف یکی از مجریان و قطع کردن شریانهای اصلی کانونهای استعماری بود و از دیگر سوی پیروی از رهبری نهضت در مشخص نمودن دشمن اصلی و تاکید بر این واقعیت که نهضت امام با سرنگونی و سقوط شاه به هدف سیاسی خود نخواهد رسید، بلکه چشمانداز و مقصد، قطع دستان آمریکا و استعمار است.
تبعید امام با حکم فراماسونها
در آن زمان حسنعلی منصور که از فراماسونهای تازهنفس بهشمار میرفت و در ارتباط با شبکه صهیونی شاپور ریپورتر فعالیت میکرد، با سرعت شگفتانگیزی مقاصد زیادهخواهانه آمریکا را بدون فوت وقت، عملی میساخت، از لایحه کاپیتولاسیون گرفته تا واگذاری منابع نفتی کشور و همو بود که در مقابل اعتراض و سخنرانی افشاگرانه حضرت امام خمینی علیه کاپیتولاسیون، بدون هیچ محکمه و دادگاهی، تنها بنا به امر و فرمان اربابانش رای بر تبعید مرجع تقلید شیعیان داد.
ارتشبد سابق حسین فردوست، رئیس دفتر اطلاعات ویژه شاه و از نزدیکترین افراد به محمدرضا، در اعترافاتش ضمن تاکید بر آمریکایی بودن حسنعلی منصور، به شب تبعید امام نیز اشاره داشته و گفته است: «همانطور که منصور به دستور آمریکا و با اختیارات ویژه به صدارت رسید، تبعید آیتالله خمینی نیز دستور مستقیم آمریکا بود. تصور من این است که شخص محمدرضا به این کار تمایلی نداشت و بهتر است بگویم از انجام آن واهمه داشت. شب قبل از تبعید آیتالله، محمدرضا در کاخ میهمانی داشت و حدود ۲۰۰ نفر مدعو شرکت داشتند. منصور، نخستوزیر نیز حضور داشت. منصور حدود نیم ساعت با محمدرضا در وسط سالن قدم میزد و من متوجه آنها بودم.
استنباطم این بود که منصور در موضوعی پافشاری میکند و محمدرضا موافق نیست. یکبار نیز شنیدم که محمدرضا به منصور گفت: چه اصراری دارید؟ بالاخره محمدرضا مرا خواست و با بیمیلی (چون با ژستهای او آشنا بودم) گفت: ببینید نخستوزیر چه میخواهد؟ منصور مطرح کرد که باید هرچه سریعتر آیتالله خمینی به ترکیه تبعید شود.
گفتم باید به پاکروان گفته شود. گفت: تلفن کنید! تلفن کردم. پاکروان گفت که آیا میتوانم با شاه صحبت کنم؟ به محمدرضا گفتم. او به اتاق دیگری رفت و با وی صحبت کرد. دستور تبعید آیتالله خمینی صادر شد و همان شب مولوی، رئیس ساواک تهران به همراه نیروهایی از هوابرد به قم رفت و ایشان را به تهران آورد و صبح روز بعد با هواپیما به ترکیه تبعید شدند...»
واضح بود که حسنعلی منصور نقش بسیار مهمتری از یک نخستوزیر در دستگاه رژیم شاه داشت، به نوعی که حتی ورای تصمیمات شاه، منویات آمریکا را به جریان میانداخت. به نظر میرسید که استعمار، یکی از نوکران حلقه به گوش خود را در کنار مهره دستنشاندهاش یعنی محمدرضا قرار داده تا همچون محمدعلی فروغی برای رضاخان، او را برای انجام بیچون و چرای سیاستهای خود، هدایت کند.
نواری که ۱۴ سال در بایگانی ساواک بود
و حالا محمد بخارایی و یارانش قصد داشتند، این روش جدید استعمار و تشکیلات فراماسونی را با مجازات حسنعلی منصور هدف قرار داده و آنها را از یک مهره ارزشمند و استراتژیک محروم سازند. بخارایی و یارانش به سرانجام کارشان واقف بودند و به روشنی شهادت را در برابر خود میدیدند.
آنها در همان شب ۳۰ دیماه وصیتنامه شفاهی خود را روی نوارکاستی ضبط کردند که در آن وصیتنامه آمده بود: به مرجع تقلیدم توهین کرده بود ... ناله را هرچند میخواهم که پنهان برکشم، سینه میگوید که من تنگ آمدم فریاد کن...
ما با سینهای سوزان آماده شهادتیم، دیدن این تنهای برهنه، شکمهای گرسنه و بدنهای ناتوان که در زیر تازیانههای عمّال استعمار، آنها را به پرستیدن خدایان پلیدی، چون پیکر منحوس شاه وامیدارند، ما و هر انسانی را رنج میدهد. ما برای اولینبار شلیک گلوله را به روی دشمنان شما ملت ایران، طنینانداز میکنیم، باشد که شما نیز آن را پیروی نمایید...»
نواری که به دست ساواک افتاد و با پیروزی انقلاب اسلامی، بعد از ۱۴ سال از بایگانی ساواک بیرون آمد و در دسترس مردم قرار گرفت.
اما در بیدادگاه فرمایشی شاه، محمد بخارایی، مرتضی نیکنژاد، صادق امانی، رضا صفارهرندی، مهدی عراقی و هاشم امانی به اعدام محکوم شده و بیش از صد نفر دیگر از اعضای موتلفه به حبسهای گوناگون محکوم گردیدند.
آیات عظام سیدمحسن حکیم و سیدعبداله شیرازی برای لغو حکم اعدام جوانان مؤتلفه به هیئت حاکمه ایران اخطار کردند و مدرسین انقلابی حوزه علمیه قم از ۱۱ خرداد ۱۳۴۴ در دستههای ۱۵ تا ۲۰ نفری در منازل علمای طراز اول قم، دست به تحصن زدند. روحانیون پیرو امام در سایر شهرها نیز در منازل علمای شهر خود به اعتصاب نشسته و موجی عظیم از اعتراض در محافل دینی سراسر کشور پدید آوردند. اما این اعتراضات تنها حکم اعدام مهدی عراقی و هاشم امانی را به حبس ابد تبدیل کرد.
در سحرگاه ۲۶ خرداد ۱۳۴۴، چهار جوان رشید اسلام که به پاکی و راستی و درستی شهره بودند، پس از اقامه نماز صبح، با چشمانی باز و دوخته شده به افق پیروزی انقلاب و اسلام، در حالی که صوت قرآن آنها به گوش میرسید و فریاد اللهاکبر سر داده بودند، تیرباران شده و به شهادت رسیدند.
منبع: کیهان
انتهای پیام/ ۱۳۴