به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، «مریم صیاد شیرازی» روایتی از آخرین دیدار با پدرش در روز عید غدیر بیان کرده است که در ادامه میخوانید.
بابا روزهای عید و ولادت ائمه قشنگ پیدا بود که خوشحال است. به ما هم خوشحالیاش را منتقل میکرد. از دو روز قبل شیرینی سفارش میداد تا آن روز که میآید خانه دست خالی نباشد. به روزهای ولادت بیشتر از عید نوروز اهمیت میداد و به عید غدیر از همه بیشتر. آن عید غدیر آخر را هیچوقت یادم نمیرود. صبح آن روز رفته بود پیش آقای خامنهای. آن روز ایشان با درجهٔ سرلشکریش موافقت کرده بودند. وقتی برگشت، از همیشه خوشحالتر بود. مامان به ما گفت «هیچ میدونید که پدرتون قراره سرلشکر بشه؟» گفتیم: «راست میگید.» کلی خوشحال شدیم.
همهمان جمع بودیم. قرار گذاشتیم جشن بگیریم. زود، قبل از اینکه بابا برگردد، رفتیم برایش هدیه گرفتیم. بابا که از درآمد تو، ریختیم دورش. شلوغ کردیم و بوسیدیمش و تبریک گفتیم. با خنده گفت: «عید شما مبارک.» گفتم: «عید که سر جای خود. سرلشکریتون مبارک باشه.» از ته دل خندید، گفت: «آهان، پس به خاطر اینه.» آمدیم توی اتاق و نشستیم.
بابا گفت: «من هم خوشحالم، اما خوشحالیم بیشتر به خاطر اینه که آقا از من راضیند. اون لحظه که درجه رو روی شانهم میذارند، حس میکنم از من راضیند و همین برایم بسه.» هدیههایمان را دادیم. یکییکی باز کرد و تشکر کرد. بعد گفت: «صبر کنید من الان برمیگردم.» از خانه رفت بیرون. خیلی طول نکشید، برگشت با یک گلدان توی بغلش. آورد داد دست مادرم. گفت «این مال شماست.» گل قشنگی بود؛ از این گیاههای آپارتمانی. مامان گفت «به چه مناسبت حاجآقا؟» بابا گفت «برای تشکر از زحمتهای شما. از من یادگاری داشته باشید.» بهروز گفت: «حاجآقا، میگفتید میرفتم یک گلدون براتون میآوردم که موندنی باشه.» بابا خندید، گفت: «یعنی گلدون من بده؟ گلدون من هم موندنیه.» یادگاری. دقیقا همین حرف را زد، ولی ما اهمیت ندادیم.
بعدازظهر با ماشین بابا رفتیم خانهٔ پدر و مادر همسرم. همینطور که پشت فرمان بود، گفت: «مریم جانم، خدا خیلی توی زندگی بهم لطف داشته. همیشه کمکم کرده و هیچوقت تنهام نذاشته.» اشک توی چشمهایش جمع شده بود. باز گفت: «الحمدلله به هیچکس بدهی ندارم. همهٔ بدهیهام رو دادم. نماز و روزهٔ قضا هم ندارم.» نمیدانم چرا اصلا با خودم نگفتم که بابا این حرفها را چرا به ما میزند و روز عیدی این حرفها یعنی چه؟ آن روز آخرین روزی بود که پدرم را دیدم؛ یک هفته قبل از شهادتش.
انتهای پیام/ 112