به گزارش گروه سایررسانههای دفاع پرس، خلاصه زندگی شهید رحیم آنجفی این طور میشود که سال 1332 در روستای مرزیحران در شش کیلومتری اراک به دنیا آمد و 30 سال بعد در تاریخ 5 آبان 62 در عملیات والفجر4 به شهادت رسید. اما در پرونده زندگی این معلم و دانشجوی انقلابی و همچنین فرمانده تیپ یکم لشکر17 علیبنابیطالب(ع) فراز و نشیبهای بسیاری دیده میشود که ما را بر آن داشت، اندکی بر زندگی او تمرکز کنیم و یکی دیگر از فرزندان خمینی کبیر را به جوانان نسل حاضر بیشتر بشناسانیم. متن زیر روایتی از زندگی شهید آنجفی است که از کلام خانواده و همرزمانش تقدیم حضورتان میشود.
هدیه حضرت عباس(ع)
فقط چهار سال داشت که مریضی سختی گرفت. به هر پزشکی میبردیم، علت بیماریاش را متوجه نمیشد و عاقبت یکی از دکترها آب پاکی را روی دستمان ریخت و گفت این بچه خوب شدنی نیست! متوسل شدم به قمر بنیهاشم حضرت عباس(ع) و شفای پسرم را از او خواستم. چند شب بعد خواب دیدم از خانه بیرون رفتهام و یک دسته سینهزنی در حال حرکت است، دو اسب که سر یکیشان حنایی بود همراه دسته راه میرفتند. رفتم جلو و دستم را کشیدم بر سر اسب، بعد روی صورت رحیم کشیدم. از خواب که بیدار شدم سراغ رحیم رفتم، کاملاً خوب شده بود. حضرت عباس شفای او را مثل هدیهای به ما داده بود.
راوی: مادر شهید
معلم مناطق محروم
برادرم شهید رحیم آنجفی به تحصیل خیلی علاقه داشت. تا کلاس ششم را هم در همان روستایمان گذراند. خود شهید برایم تعریف کرد که چون خیلی به درس خواندن علاقه داشته، از پدرمان میخواهد او را به اراک بفرستد تا ادامه تحصیل بدهد. اراک تا روستایمان دور بود، بنابراین رحیم مدتی در خانه عمویمان ساکن شد. هر طور بود تا کلاس سوم متوسطه را خواند و بعد در رشته ادبیات دیپلمش را گرفت. چون راه و رسم کنکور و دانشگاه را بلد نبودیم، به خدمت سربازی رفت. بعد از آن حرفه معلمی را در پیش گرفت و به روستاهای محروم اطراف اراک میرفت و تدریس میکرد. چون ساختمان مدرسهای که معلمش بود، در و پنجره درست و حسابی نداشت، رحیم از حقوق خودش خرج میکرد و به آبادانی ساختمان مدرسه میپرداخت. خیلی در قید و بند مادیات نبود. در همین زمان آن قدر تلاش کرد تا اینکه در مقطع کارشناسی در دانشگاه تهران پذیرفته شد و دوران مبارزات انقلابیاش هم از همین زمان رقم خورد.
راوی: کریم آنجفی برادر شهید
دانشجوی انقلابی
چند وقتی میشد که برادرم رحیم در تهران ادامه تحصیل میداد. در هفته سه روز به خانه برمیگشت و هر بار یک ساک پر از کتاب میآورد. تقریباً موقع آمدنش ساعت 12 شب بود. تا میرسید، کتابها را میریخت بیرون و من میدیدم که اغلب این کتابها رساله امام خمینی و اعلامیه ایشان است. بعد چندتایی از اعلامیهها را به من و علی دیگر برادرمان میداد و میگفت باید اینها را شبانه توزیع کنیم. در این دوران رحیم در کنار تدریس و تحصیل از توجه و دستگیری خانوادههای مستضعف نیز غافل نبود. هر چه داشت به آنها میداد و به افراد خانواده هم توصیه میکرد که به محرومان رسیدگی کنند.
راوی: برادر شهید
ورود به سپاه
بعد از پیروزی انقلاب، دو کمیته در اراک تأسیس شد. شهید رحیم آنجفی در کمیته مسجد آقا ضیاءالدین مشغول شد. فرماندهی و مدیریت این کمیته با مرحوم حجتالاسلام میرجعفری بود. اردیبهشت 58 که سپاه تشکیل شد، چون تحرک ضدانقلاب آن زمان زیاد شده بود، بچههای سپاه اراک از شهید آنجفی دعوت کردند که عضو سپاه شود. از همان زمان هم عضو برجسته شورای فرماندهی سپاه اراک شد. آقارحیم چون قبلاً معلم بود و تفکر انقلابی حسابی پختهاش کرده بود، تا فاصله شروع جنگ به پرورش نیروهای انقلابی میپرداخت. بلافاصله بعد از شروع جنگ هم به جبهه رفت و فقط مواقعی که مجروح میشد، در اراک میماند و به جذب و اعزام نیروها میپرداخت. باقی مواقع به جبهه میرفت و تقریباً میتوان گفت که دائماً در جبهه حضور داشت.
راوی: یکی از همرزمان شهید
حج من پاسگاه زید است
وقتی به برادرم اصرار میکردیم ازدواج کند، قبول نمیکرد و میگفت تا در جنگ به پیروزی نهایی نرسیم ازدواج نمیکنم. اما بالاخره اصرار ما و دوستانش مؤثر واقع شد و رحیم هم ازدواج کرد. با این وجود هیچ وقت حضور در جبهه را ترک نکرد. یادم هست زمانی که رحمان دیگر برادرم میخواست به مکه برود، به رحیم گفت شما جای من به حج برو. رحیم پاسخ جالبی داد و گفت: «مکه من پاسداری از پاسگاه زید است.» بعد هم ادامه داد: «رحمان جان شما به حج بروید. من حالا حالاها کار دارم. تا نابودی صدام و امریکا و تا آخرین قطره خونم از کشور دفاع میکنم.» رحیم همیشه توصیه میکرد که فرامین امام و روحانیت (در خط امام) را جدی بگیرید و پشتیبان ولایت فقیه باشید تا آسیبی به مملکت ما نرسد.
راوی: خواهر شهید
دعا کن شهید شوم
وقتی میخواستم به مکه بروم، از رحیم خواستم جای من برود اما گفت تا وقتی که جنگ است از کشور خارج نمیشود. بعد از او پرسیدم چه دعایی داری در مکه برایت بکنم؟ گفت: دعا کن من شهید شوم. طوری هم شهید بشوم که صدای اللهاکبرم فضا را پرکند. گفتم: من این دعا را نمیکنم چون برادرم هستی. به هر حال راضی نیستم. گفتم: بنویس این دعا را! یک چیزی بنویس. قلم برداشت و یک دستخطی به این مضمون نوشت: «بسمه تعالی، خدایا! از تو میخواهم با همه گناهانی که در پنهان و آشکار انجام دادم و همه حق و ناحقهایی که کردهام با همه غیبتهایی که کردم با کرامت و بزرگیت مرا ببخشی.» این نامهای بود که به من داد تا از خداوند بخواهم و خواستم و من دیگر رحیم را ندیدم تا زمانی که از مکه آمدم و خبر شهادتش را به من دادند.
راوی: رحمان آنجفی برادر شهید
فرمانده پابرهنه
شهید آنجفی فرمانده و رزمنده رشیدی بود. بعد از اتمام عملیات الی بیتالمقدس از طرف فرماندهان سپاه و قرارگاه کربلا مثل سردار رضایی و صفوی از ایشان خواسته شد که فرماندهی تیپ 17 علی ابنابیطالب(ع) که در صدد تشکیل آن بودند را بپذیرد ولی شهید نپذیرفت. قول همکاری داد و به سمت قائم مقام تیپ 17علیابنابیطالب (ع) منصوب شد. یک ماه و چند روز بعد از عملیات الی بیتالمقدس هم که عملیات رمضان شروع شد، شهید آنجفی در سمت قائم مقام لشکر17 در این عملیات شرکت کرد.
از ویژگیهای بارز اخلاقی این فرمانده توانمند جبههها این بود که همیشه با پای برهنه در خطوط عملیاتی تردد میکرد. تواضع و اخلاصش باعث شده بود علاقه قلبی عجیبی بین او و رزمندگان ایجاد شود. همه او را دوست داشتند و او را عمورحیم خطاب میکردند. شهید آنجفی برای رزمندهها مثل پدری دلسوز بود و تکیهگاهی برایشان به شمار میآمد. در خیلی از مواقع که شرایط سختی برای نیروها پیش میآمد. امید بچه رزمندهها به شهید آنجفی بود چراکه شجاعت و صلابتش برای بچهها قوت قلبی مثالزدنی ایجاد میکرد. یادم است چند ماه قبل از عملیات الی بیتالمقدس و تا چندین ماه بعد از آخرین مرحله عملیات رمضان، شهید آنجفی در جبهه ماند و حتی یکبار هم مرخصی نرفت. شاید بیش از 9ماه تمام در جبهه حضور داشت و به طور دائم فعالیت میکرد. توان و همتش واقعاً عجیب بود. وقتی هم که به اراک میرفت، قبل از هر چیز به دیدار خانواده شهدا میرفت. به پایگاها و پاسگاههای بسیج و سپاه در حومه و روستاهای اراک سر میکشید و یک لحظه آرام و قرار نداشت. امثال او بودند که باعث شدند ملت ما با دستان خالی در برابر دشمن ایستادگی کنند. ایمان و اخلاص امثال آنجفی چیزی نیست که به این راحتیها نظیرش پیدا شود.
راوی: یکی از همرزمان شهید
سقای دشت مهران
شهید رحیم آنجفی در جبهه مسئولیتهای متعددی برعهده داشت. حضور ایشان در جبههها به قدری پررنگ بود که هیچ مشکل و مجروحیتی باعث نمیشد از جبهه خارج شود. بچههای رزمنده به شهید نجفی عام رحیم میگفتند. عام در لهجه اراکی به معنی عمو است. عام رحیم در عملیاتهای والفجر2 و محرم مجروحیتهایی یافته بود و در عملیات طریقالقدس، فتحالمبین، الی بیتالمقدس و... شرکت کرده بود. یادم است در روزهای بعد از شروع عملیات والفجر 3 (آزادسازی مهران)، به علت اینکه دشمن روی تپههای قلاویزان مستقر شده بود و حدود 30کیلومتر از جاده مواصلاتی دهلران ـ مهران زیر دید و تیر دشمن بود، تدارکات به موقع نمیرسید. هوا گرم بود و چند روز بود که یخ به ما نرسیده بود، آب درون تانکر، گرم و داغ بود و خوردن آن آب باعث سوءهاضمه بچهها شده بود. شهید آنجفی فرماندهمحور بود، من برای ایشان پیک فرستادم و مشکل را گفتم و متذکر شدم که با این وضع کار شناسایی هم معطل میماند.
یادم نیست چند روز گذشته بود، یک شب یکی مرا از خواب بیدار کرد. وقتی چشم باز کردم، دیدم عام رحیم با پارچ و لیوان آب یخ بالای سرم بود. با حرص و ولع چند لیوان پیدرپی آب خوردم. بعد عام رحیم بقیه بچهها را یکی یکی از خواب بیدار کرد و به آنها آب داد. آن شب تمام بچهها از دست ایشان سیرآب شدند و بعد عام رحیم مظلوم و مثل همیشه با لهجه اراکی گفت: «بچهها مونا بَبَخشید چند روز اذیت شدید اِمشو به محض اینکه یخ رسید خودُم پا شُدم براتون اُوردُم.»
راوی: یکی از همرزمان شهید
سرانجام رحیم آنجفی در حالی که فرماندهی تیپ یکم لشکر 17 علی بن ابیطالب(ع) را بر عهده داشت، در تاریخ 5 آبان 62 در سن 30 سالگی در عملیات والفجر 4 به وصال حق رسید و در منطقه پنجوین عراق به شهادت رسید.
منبع : روزنامه جوان