به گزارش خبرنگار بینالملل دفاعپرس، نقشآفرینی رزمندگان حزبالله لبنان در سالهای گذشته از صحنه و میدان لبنان فراتر رفته است؛ تاجاییکه آنها با شروع بحران در سوریه عزم خود را جزم کرده و وارد مبارزه با تروریسم تکفیری در این کشور شدند، البته رزمندگان حزب الله تلاش میکنند که این روند بر آمادگی مقاومت آنها در رویارویی با دشمن اسرائیلی تاثیر منفی نگذارد.
همزمان با این تحولات، ساختار حزب الله توسعه و تعداد نیروها و مؤسسههای وابسته به آن به ویژه بعد از ورود به جنگ سوریه افزایش یافته و نیروهای آن به اندازه کافی در جنگهای شهری تجربه به دست آوردند.
در ادامه این گزارش به زندگی یکی از شهدای مدافع حرم لبنانی اشاره میشود که با ایمان به اینکه اسلام حد و مرزی ندارد به دفاع از مقدسات این دین الهی در سوریه شتافته و به وظیفه جهادی خود عمل کرده است:
شهید «سید علی صبحیحیدر» یکی از رزمندگان حزبالله لبنان است که در تاریخ ۱۹۸۷/۱۲/۳۱ میلادی در شهرک مرزی شقراء در جوار مرزهای جنوب لبنان با شمال فلسطین اشغالی در یک خانواده مذهبی چشم به جهان گشود. شهید علی حیدر که لقب جهادی «سراج» را به خود اختصاص داده بود؛ سرانجام بعد از مجاهدت در راه اسلام ناب محمدی در تاریخ 19/7/2013 میلادی حین انجام وظیفه جهادی خود در مقابله با تروریستهای تکفیری در خاک سوریه به درجه رفیع شهادت نائل و مزین به کلید واژه شهید مدافع حریم اهلبیت(علیهمالسلام) شد.
گفته میشود که شهید سراج قبل از اعزام به سوریه محل تدفین خود را به نامزدش نشان داده و گفته بود که در کنار دوست شهیدش «محمد غریب» (با نام جهادی حسام) به خاک سپرده شود.
محمد جابر غریب دوست و همرزم علی صبحی حیدر بود که از زمان کودکی باهم بزرگ شده و باهم هم فعالیت جهادی خود را شروع کرده بودند؛ که محمد زودتر از علی به درجه رفیع شهادت نائل شد. علی بعد از شهادت دوست و همرزمش بیتابی میکرد و از میخواست که به درخواست او که شهادت بود، جواب بدهد. پس علی خواست و محمد هم لبیک گفت.
در گزارشی گفته شده که شهید سید علی در دوران کودکی خیلی آرام و مطیع بود و هر وقت مادرش به او میگفت که «سرجایت بشین و تکان نخور» تا زمانیکه مادرش به او اجازه نمیداد، از جای خود تکان نمیخورد.
علی در کارهای خانه به مادرش کمک میکرد. او همه اوقات خود را به کار کردن، گذراندن دورههای نظامی و مطالعه کتاب اختصاص میداد. برخی از دوستانش وقتی این همه تلاش و کوشش علی را میدیدند از مادرش میپرسیدند که آیا علی از همان کودکی اینگونه بود؟ یا اینکه خودش را برای رسیدن به آنچه که الان رسیده، اینگونه تربیت کرده است.
علی انسان بردبار و صبوری بود، چیزی او را به راحتی ناراحت میکرد. او دوست داشتنی بود به اطرافیان خود بذل و بخشش میکرد و همیشه خودش را مسئول دیگران میدانست و به آنها خدمت و نیازهای آنها را برآورده میکرد.
وی عاشق عکاسی و شکار بود تا جاییکه در هر دو مهارت ویژهای کسب کرده بود؛ در شکار به اندازهای دقت و مهارت داشت که کسی جرأت رقابت با وی را نداشت و این مهارت کمک فراوانی به او در عمل جهادیش کرده بود.
علی دروس فرهنگی خود را در جمعیت پیشاهنگی حضرت مهدی(عج) ادامه داد. وی تحت تاثیر شهدای روستای خود قرار گرفته بود؛ شهدایی که طعم تلخ اشغال را چشیده و در سختترین مراحل جهاد زندگی کرده بودند. شهدایی که هیچکس نمیتواند آرامشی را که به خاطر جانفشانی آنها فراهم شده است، فراموش کند.
جمعیت پیشاهنگی حضرت مهدی (عج) (کشافة المهدی(عج)) در اوایل دهه هشتاد میلادی در جنوب بیروت تأسیس شد. اعضای این گروه پیشاهنگی را عمدتا دانشآموزان مدارس المهدی(عج) تشکیل میدهند که در ایام تعطیل هفته با حضور در مراکز مربوطه آموزشهای خاصی را دریافت کرده، همچنین در برنامههای فرهنگی، مذهبی، اجتماعی و خدماترسانی شرکت میکنند. از جمله آموزشهای ویژه این گروه آموزشهای شبه نظامی است که مقدمه ورود آنها به «مقاومت اسلامی لبنان» بخش نظامی حزبالله را فراهم میکند.
علی در بسیاری از مأموریتهای جهادی مشارکت کرده بود. با شروع جنگ علیه تکفیریها عازم سوریه شد تا از دین رسول گرامی و حریم اهل بیت(علیهم السلام) دفاع کند. علی ابتدا به قصیر و سپس به حلب رفت.
نبرد سنگینی با تکفیریها در جریان بود، مأموریت علی امدادرسانی به مجروحان جنگی بود. وی به مسئولش اصرار میکند که به همراه 4 تن از همرزمانش برای انجام یک مأموریت سخت اعزام شود؛ اما مسئولشان به دلیل اینکه میدانست زمان عروسی وی نزدیک است، با اعزام علی مخالفت میکند ولی بعد از اینکه علی به او میگوید که با نامزدش صحبت کرده و زمان مراسم را تغییر دادهاند به او اجازه انجام این مأموریت را میدهد.
بین دو طرف درگیر (تکفیریها و نیروهای مقاومت) ساعتها تبادل آتش ادامه پیدا میکند، تا جاییکه یکی از همرزمانش به اسم علی وهبی مجروح میشود، علی صبحی به سمت دوستش میشتابد و وقتی مشغول مداوای او بود، گلوله تکفیریها به سرش اصابت میکند و بعد از اینکه سه مرتبه با صدای بلند تکبیر میگوید، خون رنگینش با خون رنگین دوستش مخلوط میشود و به ندای حق لبیک میگوید.
علی حلب را برای برگزاری مراسم جشن عروسی حقیقی خود انتخاب کرد، کت شلوار دامادی را پوشید درحالیکه گلولههای تکفیریها در اطراف او هلهله میکردند.
وقتی علی میخواست چشمش را به روی این دنیا ببندد برادر کوچکش که خیلی شبیه او است، دستش را روی قلبش میگذارد و فریاد میزند که علی شهید شد. گویا به برادر شهادت علی الهام شده است، این جمله جمع خانواده علی را در یکی از روزهای ماه مبارک رمضان را به هم میریزد. مادر علی به سمت برادرش (علی) میرود تا او را آرام کند و به او میگوید که علی در بیروت است چرا این حرف را میزنی؟ اما علی شهید شده و به دوستان شهیدش ملحق و آرام گرفته بود.
انتهای پیام/411