روایتی از سرکار گذاشتن سرباز بعثی توسط آزاده ایرانی

روایت‌هایی که آزادگان از اسارت برگشته هشت سال جنگ تحمیلی در کتاب‌ها نگاشته و جلوی دوربین‌ها بر زبان آورده‌اند، حاکی از روزگار سخت و ترسناک رزمندگان در اردوگاه‌های رژیم بعث عراق است که البته گاهی با خاطرات شیرینی نیز عجین شده است.
کد خبر: ۶۰۴۵۲۹
تاریخ انتشار: ۲۸ تير ۱۴۰۲ - ۱۴:۴۸ - 19July 2023

وقتی اسیر ایرانی سرباز عراقی را سر کار گذاشتبه گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، روایت‌هایی که آزادگان از اسارت برگشته هشت سال جنگ تحمیلی در کتاب‌ها نگاشته و جلوی دوربین‌ها بر زبان آورده‌اند، حاکی از روزگار سخت و ترسناک رزمندگان در اردوگاه‌های رژیم بعث عراق است که البته گاهی با خاطرات شیرینی نیز عجین شده است.

با این حال برخی که حاضر نبودند روان خود را تسلیم جبر روزگار کنند، تلاش می‌کردند روحیه شوخ و بشاش خود را در آن سکونتگاه‌های جهنمی به کار گیرند تا مانع مرگ شادی در قلب خود و دیگر دوستان خود شوند.

خاطره‌ای که می‌خوانید روایتی است از «رضاقلی امیری» رزمنده جانبازی که سال ۱۳۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی به اسارت نیرو‌های دشمن گرفتار و سال ۱۳۶۹ آزاد شد:

«دوران اسارتم را در اردوگاه موصل ۲ سپری می‌کردم. یک روز یکی از سرباز‌های عراقی آمد در آسایشگاه را باز کرد و گفت: «همه برای آمارگیری به خط بشین.»

مثل روز‌های قبل در ۳۰ ردیف پنج نفره روی زمین نشستیم. من ردیف آخر بودم. وقتی ردیف آخر را شمرد و جلو رفت، شیطنتم گل کرد و رفتم سه ردیف جلوتر به صورت فشرده کنار بچه‌ها نشستم.

سرباز عراقی شروع به شمردن ردیف‌ها کرد: واحد ... اثنین ... ثلاثه ... اربعه ... خمسه ... سته ...

به انتهای ستون که رسید، دید در ردیف آخر به جای پنج نفر، چهار نفر نشسته‌اند! تعجب کرد که چرا یک نفر از آمار کم شده. دوباره برگشت تا از نو بشمارد.

موقعی که داشت برمی‌گشت، رفتم ردیف آخر سر جایم نشستم. دوباره شروع به شمردن کرد: واحد ... اثنین ... ثلاثه ...

وقتی به ردیف سی‌ام رسید، دید ردیف آخر هم پنج نفر نشسته‌اند.

هاج و واج مانده بود که چه اتفاقی افتاده. بچه‌ها که متوجه شیرین کاری من شده بودند زدند زیر خنده.»

انتهای پیام/ 118

نظر شما
پربیننده ها