از رنج شکنجه تا شیرینی آزادی با کتک بعثی‌ها

بازگشت آزادگان پس از سال‌ها تحمل شدیدترین شکنجه‌ها، نتیجه مقاومت هوشمندانه ملت ایران در برابر دشمن بود، این رخداد مهم در ایران اسلامی از دستاورد‌های ایستادگی بر اصول، آرمان‌ها و پایداری در برابر زیاده خواهی‌های دشمنان قسم خورده ایران در ۸ سال جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق ضد ایران است.
کد خبر: ۶۱۱۱۱۹
تاریخ انتشار: ۲۸ مرداد ۱۴۰۲ - ۲۲:۰۷ - 19August 2023

از رنج شکنجه تا شیرینی آزادی با کتک بعثی‌هابه گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از شیراز، مناسب بازگشت آزادگان به وطن بهانه‌ای شد تا پای صحبت این بزرگمردان دوران جنگ تحمیلی بنشینیم. پاشا هاشمی کشکولی جانباز و آزاده عزیز در جنگ تحمیلی خاطرات خود را از دوران اسارت برای خبرنگار خبرگزاری دفاع مقدس تعریف می کند.

وی با بیان اینکه خاطرات زیادی از دوران اسارت دارم هم شیرین است و هم تلخ ، اظهار داشت: درتاریخ ۳۱ تیرماه سال ۶۷ درمنطقه عملیاتی سومار اسیر و در تاریخ ۱۱ شهریور سال ۶۹ آزاد شدم. دراین مدت حدود یکماه و اندی در شهر بعقوبه عراق ومابقی در بدترین شهر عراق یعنی تکریت بودم.

هاشمی کشکولی با اشاره به اینکه حدود ۹ روز بود که اسیر شده بودیم در منطقه عملیاتی سومار اولین شهر عراق که ما را اعزام کردند شهر کوچکی بود بنام بعقوبه.

حدود ۷۰۰ تفر در یک سوله بودیم؛ کف این سوله گل وخاک بود. کلا با تانکر آب پاشی انجام می شد. وقتی وارد شدیم تا زانو در گل و خاک فرو می‌رفتیم. هیچ جای مناسبی برای دستشویی و سایر امور نبود. هر نفر نیم متر جا داشتیم چندتا کوزه پر آب کرده و داخل گذاشته بودند. سهمیه بندی کرده بودند و هر کوزه یک مسول از بچه های خودمان داشت.

هر روز به اندازه یک لیوان آب سهمیه داشتیم. جای نشستن و خوابیدن و دستشویی یکجا بود. نان یا همان سمون را با گونی میبردند بالای سوله.

از قسمت سقف چندتا سوراخ بود می‌ریختند پایین؛ بچه ها که دیگر حال نداشتند معذرت میخواهم نان از بالا که می افتاد پایین، بالاجبار جمع می‌کردیم و پاک می‌کردیم می‌خوردیم.

این آزاده دوران دفاع مقدس با بیان اینکه در مدت ۹روز که آنجا بودیم فقط آب سهمیه برای خوردن بود  ادامه داد: برای بقیه موارد آب وجود نداشت.

هاشمی کشکولی تصریح کرد: بعداز ۹ روز ۴۰ نفر بعثی را از طرفی که در داشت به سوله آوردند، ۲۰ نفر جلو یک درب و  ۲۰ نفر هم جلو درب دیگر. ۲۰نفر باتون داشتند و ۲۰نفر کابل توپر. به ستون یک باتون می‌خوردیم و به دیگری کابل می‌خوردیم میرفتیم بیرون سر پایین می‌نشستیم. خلاصه آنقدر کتک خوردیم که دیگر حال نداشتیم و اتوبوسها که آمد سوار شدیم.

وی گفت : وارد بغداد شدیم؛ زنها با هلهله و کل به سمت اتوبوس‌ها حمله‌ور شدند. هر کدام از آنها به سمت اتوبوس ما دمپایی پرتاب می کردند. آنقدر آب دهانشان را به پشت شیشه‌های اتوبوس‌ها انداختند که ما از ترس دکمه پشت شیشه ها را محکم گرفته بودیم که نکند شیشه‌ها باز شود که اگر باز می‌شد ما را می کشتند و آب جوش به پشت شیشه می ریختند. خلاصه تصمیم داشتند که ما را پیاده کنند، در شهر بغداد پیاده نشدیم و به سمت تکریت رفتیم.

هاشمی خاطرنشان کرد: زمانی که وارد تکریت شدیم جلو در پیاده شدیم. در هر اتوبوس دو الی ۳ نفر عراقی با کابل به جان بچه‌ها افتاده بودند. من خیلی خیلی تشنه بودم. وقتی پا به بیرون گذاشتم حدود ۶ تا کابل به سر و کمرم زدند. به آنها اشاره کردم که تشنه هستم. به عربی داد زدند و به عربی ناسزایی تحویل ما دادند.

این جانباز دوران جنگ تحمیلی داد: از همان جا زیر چشمی شیر آبی دیدم یواش تا عراقی‌ها حواسشان به سمت دیگر اسرا بود به سمت شیر آب رفتم و تا می توانستم آب خوردم. دونفر عراقی مرا دیدند و به سمت من آمدند تا می توانستند با کابل مرا کتک زدند. دوستانم ناراحت شدند اما من خوشحال بودم که سیر آب خورده بودم.

هاشمی کشکولی در بخشی دیگر از خاطرات خود در خصوص آزادی از اسارت این چنین گفت: نحوه آزاد شدن ما که حدود ۲۵۵۰ نفر در یکی از اردوگاههای عراق اردوگاه ۱۴ تکریت بودیم هم اینگونه بود که به ۴ قسمت تقسیم شده بودیم، هرقسمت تعداد ۶۶۰ نفر داشت و من درقسمت ۳ بودم.

هیچ امیدی به آزادی نداشتیم به هیچ وجه همیشه عراقی ها میگفتن چون شما مفقودالاثر هستین واسامی به صلیب سرخ ندادند ،تا آخر عمر باید اینجا باشین تااینکه یک روز صبح ساعت ۶ صبح همیشه ساعت ۵ صبح برپا میزدن دیدیم یک دستگاه پاترول سفید رنگ آمد داخل اردوگاه که ۴ نفر داخلش بود، ۲نفر زن ۲نفر مرد یکی از زنها فارسی صحبت میکردن ویکی از مردها سریع دستور دادن همه را بیارید بیرون آمدیم بیرون صف کشیدیم دیدیم یکی از زنها یک بلندگو دستی دستش گرفت گفت خوشحالم که می‌خواهید آزاد شوید ،عراقی ها دیگر چیزی نمی توانستند بگویند، خلاصه خیلی خوشحال شدیم، که گفت آرام باشید تا اسامی را یاد داشت کنیم دیدیم سریع ۳۵دستگاه اتوبوس آمد و شروع خواندن اسامی کرد و بلاخره سوار شدیم ،یک اتوبوس ۷۰۰نفر اسم خواندن همان روز اسم آخری من بودم که یک جلد قرآن هم با ما دادند وسوارشدیم و سوی وطن پاره تن حرکت کردیم

در همان زمان آزادی نیز در اتوبوس‍های ما عراقی ها بودند و ما را کتک می زدند و می گفتند سرو صدا ممنوع.

وی یادآور شد: وقتی به نزدیک مرز خسروی رسیدیم یکی از بچه ها بلند شد با صدای بلند گفت بر جمال محمد صلوات همه بلند صلوات دادیم و دیگر چیزی نگفتیم. بچه ها ترس از این داشتند که شاید هیچوقت رنگ خاک وطن را نبیند اما بلاخره برادران سپاهی ما را در مرز تحویل گرفتند.

آزادگان ما در دوران جنگ به نوعی به میهن خدمت کردند و در دوران اسارت به نوعی دیگر و هیچ زمان شرافت، ناموس و وطن خود را تحت بدترین شکنجه ها نیز به دشمن نفروختند، و لازم است تا برقرار هستند از قدردان آنها باشیم و از خاطرات و تجربیات آنها استفاده کنیم.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها