گزارشی از زندگی پرتنش طیب حاج رضایی؛

طیب بود، طاهر شد

درگیری خونینی بین طیب و دار و دسته حسین رمضان یخی که معروف به هفت کچلون بودند در گرفت. طیب در این درگیری یک تنه چند نفر را زد اما زخم چاقو و قمه چنان کاری بود که احتمال می رفت چند روز دیگر بمیرد.
کد خبر: ۶۱۷۱
تاریخ انتشار: ۲۵ آبان ۱۳۹۲ - ۰۹:۰۶ - 16November 2013

طیب بود، طاهر شد

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس به نقل از روزنامه خراسان، طیب حاج رضایی در سال ۱۲۹۰ به دنیا آمد، اولین بار در ۲۰سالگی به خاطر نزاع و درگیری دستگیر شد. در سال ۱۳۲۲ به اتهام قتل به زندان افتاد، در سال ۱۳۳۰ با یکی از گروه های رقیب درگیری خونین داشت. در جریان کودتای ۲۸مرداد و خلع مصدق و بازگشت شاه نقش محوری داشت و لقب تاجبخش و نشان رستاخیز را از شاه گرفت. در سال ۱۳۴۰ نزدیک به ۲۰هزار نفر را ظرف چند ساعت در اعتراض به اقدامات شهرداری سازماندهی کرد و خرداد ۱۳۴۲ در جریان قیام ۱۵خرداد دستگیر شد و حدود ۵ماه بعد بر اثر شکنجه فراوان به شهادت رسید، این خلاصه ای بود از زندگی پرفراز و نشیب شهید «طیب حاج رضایی»...

طیب بچه درسخوانی بود، حتی در دبیرستان در جریان بازدید رضاخان از مدرسه شان توجه او را به خود جلب کرد اما روحیات خاصی  داشت که باعث شد تحصیل را رها کند و به ورزش باستانی روی بیاورد. در جوانی به خاطر شرکت در چند فقره دعوا تحت تعقیب بود. برای همین تصمیم گرفت مدتی به کربلا برود تا هم امام حسین(ع) را زیارت کند هم از دستگیری نجات پیدا کند، نزدیک مرز برای صرف غذا به قهوه خانه رفت و وقتی متوجه شد چند جوان مست میخواهند نوجوانی را مورد آزار و اذیت قرار دهند با آن ها درگیر شد و نوجوان را نجات داد اما همان درگیری زمینه دو اتفاق مهم در زندگی اش شد، ضرب و شتم جمعیت زیاد داخل قهوه خانه و استفاده از صندلی و میز برای درگیری و شکستن تفنگ یکی از مأموران ژاندارمری در شرایطی که بدنش چاقو چاقو شده بود باعث شد ظرف مدت چند روز طیب حاج رضایی به طیب خان معروف شود و آوازه اش توسط راننده ها به تهران برسد اما حین همان درگیری وقتی نوجوان مزبور را به ژاندارمری برد به خاطر سوابق قبلی به زندان افتاد.

تبعید و قتل

بعد از آزادی از زندان، تحت تأثیر رفتارهای عوام فریبانه رضاخان به او علاقه مند شد و تصویرش را روی شکمش خالکوبی کرد . امنیت محله ای به او بستگی داشت و شهرتش روز به روز بیشتر می شد تا این که مردی به نام «ممد پررو» در جریان درگیری با او کشته شد. «ممد پررو» فردی جویای نام بود که دوست داشت با درگیر شدن با طیب خان برای خودش نام و نشانی دست و پا کند اما طیب در دفاع از خودش او را کشت. بار دیگر در بندرعباس زندانی شد، این بار در زندان شورش کرد و چنان مورد غضب واقع شد که بعد از شکنجه در بدترین شرایط ممکن قرار گرفت و بدنش کرم انداخت و تا یک قدمی مرگ رفت. سال ۱۳۲۵ از تبعید بازگشت و سعی کرد از هر دردسری دور باشد. سفری به کربلا رفت و بعد از آن گفت: «با اربابم دوستی کردم» نماز و روزه اش سر وقت شد و در جریان سفرش به کربلا واردات موز را هم به کارش اضافه کرد. در فکر خدمت به خلق بود که بار دیگر دردسر به سراغش آمد...

تکیه عزا برپا کنیم

سال ۱۳۳۰ بود که فهمید در محله باغ فردوس تهران شیره کش خانه هایی دایر شده و جوانان را به تباهی می کشاند، برای همین موضوع را با یکی از لوطی های آن محله که به نوعی بزرگ آن جا بود در میان گذاشت اما ماجرا به مذاق طرف مقابل خوش نیامد و چندی بعد درگیری خونینی بین طیب و دار و دسته حسین رمضان یخی که معروف به هفت کچلون بودند در گرفت. طیب در این درگیری یک تنه چند نفر را زد اما زخم چاقو و قمه چنان کاری بود که احتمال می رفت چند روز دیگر بمیرد...

همسر طیب حاج رضایی می گوید: «به همراه دو نفر از بستگان در کنار تخت طیب نشسته بودم و گریه می کردم، تا صبح خواب به چشمانم نیامد، صبح بعد از نماز کنار تخت خوابم برد، ساعتی بعد با نهیب طیب از خواب بیدار شدم، طیب روی تخت نشسته بود و داد می زد: چرا نشستید؟ دو روز دیگه محرمه! ما هنوز تکیه نبستیم! هیچ اثری از خونریزی داخلی و عفونت هم نبود...»

اوج شهرت طیب خان

مجالسش در محرم گرفته بود، اسدا... علم، امینی و بسیاری از وزرا و وکلا به مجالس او می آمدند، او چهره پرنفوذی هم در بازار به خصوص در میدان بار میوه داشت، سخاوتمند بود آن قدر که صبحانه اش را که معمولا کباب بود با دیگران تقسیم می کرد و حتی رهگذران میدان بار هم از آن بی نصیب نمی ماندند، دست دیگران را می گرفت، شغل و خانه و ... برای نیازمندان جور می کرد و خلاصه آدم های زیادی هم اطرافش بودند و با یک اشاره او هر کاری می کردند در ماجرای کودتای ۲۸ مرداد هم با انگیزه مبارزه با توده ای ها که اطراف مصدق بودند وارد عمل شد و نقش مهمی در بازگرداندن شاه داشت، اقدامی که بخش زیادی از جامعه مذهبی را به او بدبین کرد.در دوم دی ماه سال ۱۳۳۲ طیب همراه ۱۹ نفر دیگر به خاطر خدمات زیاد مدال رستاخیز و نشان مخصوص گرفت، آن زمان از این نظر فقط شعبان جعفری معروف به شعبان بی مخ هم سطح طیب بود.

احترام به سادات

نفوذ طیب در بین مردم و دربار روز به روز بیشتر می شد، در جریان انتخابات حزب رستاخیز شاخه جنوب تهران به ریاست حزب برگزیده شد. در جریان افتتاحیه استادیوم امجدیه که قرار بود به خاطر حضور شاه باشکوه برگزار شود ۴۰ دستگاه اتوبوس را از هواداران و اطرافیانش پر کرد و به استادیوم فرستاد. در عین حال طیب خط قرمزهای بسیاری داشت، در همان روزها چند نفر از لوطی های مشهد که شهرت او را شنیده بودند از او دعوت کردند برای افتتاح کافه ای به مشهد بیاید اما طیب به آن ها انتقاد می کند که خجالت نمی کشید؟ کنارحرم امام رضا(ع) جای این کارها نیست! خود طیب هم در برخی ماه ها لب به چیزی نمی زد و سعی می کرد حرمت مناسبت ها را رعایت کند و به سادات هم احترام بگذارد؛ اما همین طیب که در برابر سادات، علما و سالخورده ها متواضع بود یکبار وقتی از اقدام مامور پلیس ناراحت شد چهار راه استانبول تهران را بست و فقط با خواهش رئیس پلیس حاضر شد ماجرا را ختم کند.

تجمع عجیبی که طیب به راه انداخت

طیب آدم پیچیده ای بود، در جشن تولد ولیعهد سنگ تمام گذاشت و آن قدر نقشش پررنگ بود که اطرافیانش آغاز اختلاف نصیری را که بعدا رئیس ساواک شد با طیب همان ماجرای تولد ولیعهد و توجه شاه به طیب می دانند. در کنار این رفتارها طیب وقتی فهمید علما چه نظری راجع به بهائیان دارند بنای حضیرة القدس در خیابان حافظ را به کمک اطرافیانش ظرف چند ساعت به تپه ای از خاک تبدیل کرد. طیب توانایی زیادی در منسجم کردن مردم داشت، یکی از این موارد مربوط می شود به سال ۱۳۴۰، طیب همیشه چندین گوسفند را وسط میدان برای محرم نگه می داشت تا پروار شوند، آن سال تعداد آن ها به ۳۰۰ گوسفند رسیده بود روزی شهردار جدید که با طیب آشنایی نداشت به بازدید میدان بار آمد و به وجود آن همه گوسفند اعتراض کرد، طیب هم با او درگیر شد و به او سیلی زد، درگیری ادامه پیدا کرد و میدان بار تعطیل شد و جمعیتی همراه طیب از میدان حرکت کردند و ساعتی بعد به ۲۰ هزار نفر رسیدند، مقصد آن ها هم دفتر نخست وزیری بود، اسدا... علم با نماینده های آن ها مذاکره و ماجرا را حل کرد اما همین ماجرا باعث شد رژیم نسبت به محبوبیت طیب دچار وحشت شود.

راه جدید طیب

طیب ارادت عجیبی به سیدالشهدا(ع) داشت، مجالس پرشوری برگزار می کرد و اهل رقابت هم نبود، حتی گاهی به دیگر مجالس کمک هم می کرد. تا این که سال ۱۳۴۲ فرا رسید و رژیم پهلوی به اقدامات سیاهی پرداخت. شهیدمهدی عراقی می گوید: «قصد داشتیم جمعیتی را حرکت دهیم اما از مسیر ما دسته طیب و حسین رمضان یخی عبور می کرد گفتیم شاید رژیم از آن ها برای به هم ریختن دسته ما استفاده کند، موضوع را با امام(ره) در میان گذاشتیم، ایشان گفتند: این ها نوکر امام حسین(ع) هستند ... خاطر جمع باشید... » طیب که صحبت های امام(ره) را شنید گفت:ساواک عید هم از ما می خواست در جریان فیضیه استفاده کند و جواب رد به آن ها دادیم...» بعد به پسرش گفت: می روی عکس حاج آقا (امام خمینی(ره)) را می خری و می بری تو تکیه به علامت ها می زنی.»

آخرین دستگیری حر انقلاب

آن شب اجیرشدگان شعبان جعفری و ناصر جیگرکی از اوباش وابسته به دربار سعی در به هم زدن برنامه داشتند اما وقتی سیل خروشان جمعیت را دیدند گریختند...محرم آن سال طیب به خاطر خوابی که دیده بود تصمیم گرفت حتی در ماه های دیگر هم لب به نجاست نزند... حس و حالش خیلی فرق کرده بود وقتی معاون اسدا... علم عکس های امام خمینی(ره) را جلوی علامت های دسته طیب دیده بود، به او گفته بود عکس ها را بردار اما طیب مقاومت کرده بود... ۱۵ خرداد یعنی ۱۲ محرم از راه رسید خبر دستگیری امام(ره) از قم به تهران رسید، طیب میدان بار را تعطیل کرد و دو روز بعد دستگیر شد، مسئول کلانتری از طیب خواست که اجازه بدهید یک دستبند به شما بزنیم، اگر تیمسار نصیری بفهمد شما را این گونه آوردیم ناراحت می شود... طیب قبول کرد و با دستبند به اتاق نصیری رفت و در همان وضعیت بعد از توهین نصیری، به او حمله ور شد، چند ماه از طیب خبری نبود، شکنجه، فشار و ...

آخرین صفحه کتاب طیب

طیب ماه ها بعد که اجازه ملاقات پیدا کرد به فرزندانش گفت: «چندین بار مرا سوار ماشین نظامی کردند و جلوی منزل خودم آوردند، صدای بچه ها را می شنیدم اما سریع برمی گشتیم می خواستند من تحریک شوم و با آن ها همکاری کنم...» اما خواسته ساواک چه بود؟ از طیب می خواستند تا اعتراف کند از امام خمینی(ره) پول گرفته است تا بازار را تعطیل کند و مردم را به خیابان ها بیاورد؛ اما طیب زیر بار نمی رفت و حتی در مواجهه حضوری حین بازداشت با امام (ره) گفته بود: «آقا قربون جدتون برم، شما کی به من پول دادی؟ اصلا کجا من رو دیدی؟ ما که تا حالا همدیگه رو ندیدیم!» طیب حتی در بازجویی ها گفته بود آن قدر درآمد دارم که به پول کسی احتیاج نداشته باشم! به فرزندش بیژن هم گفته بود: «من افتخارم اینه که یک عمر فدایی امام حسین(ع) بودم و تدارک هیئت دیدم، حالا بیام و به فرزند همین امام تهمت بزنم؟» برادر طیب در یکی از ملاقات ها از او شنید که من مدت هاست نماز شب را ترک نکرده ام! طیب از طریق خانواده اش پیامی برای امام(ره) فرستاد که مضمون آن پایبندی به اصول و تهمت نزدن به ایشان بود، امام(ره)هم در پاسخ گفته بودند: «آخرین برگ کتاب زندگی آدم تعیین کننده است، ببین در آخرین صفحه کتابت چه می نویسی.»

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار