نام و نام خانوادگی: یوسف کلاهدوز |
محل تولد: |
تاریخ تولد: |
درجه: سرلشکر |
یگان: |
مسئولیت: |
تاریخ شهادت: |
سن: |
محل شهادت: |
مزار شهید: |
گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: امیر سرلشکر «یوسف کلاهدوز» در روز اول دیماه ۱۳۲۵ در شهرستان «قوچان» متولد شد. وی پس از پایان تحصیلات دبیرستان و در سال ۱۳۴۴ وارد دانشکده افسری شد. شهید کلاهدوز مدت هفت سال در لشکر شیراز به خدمت مشغول بود.
با اینکه وضعیت شغلی او به گونهای بود که میتوانست زندگی نسبتاً مرفهی داشته باشد، لیکن توجه به دیگران و ایمان به خدا، او را از این کار بازمیداشت، تا جایی که همان حقوق ماهیانهاش را اغلب اوقات در راه خدا انفاق میکرد. توجه او به قرآن و فرامین الهی باعث حساسیت جاسوسان رژیم پهلوی شده بود. آنها او را تعقیب میکردند، هرچند او با انواع لطایفالحیل آنها را فریب میداد. تیزهوشی، زیرکی و کفایت شهید کلاهدوز نه تنها موجب برطرف شدن سوءظن ضداطلاعات گشت، بلکه منجر به خوشبینی و پیشنهاد انتقال وی به گارد شاهنشاهی شد. او هر قدمی را که برمیداشت، جوانب امر را در نظر میگرفت و سعی داشت تا با ریشهیابی دردها، سرچشمهی آنها را بیابد، تا آنجا که وقتی از او سؤال شد که «چرا با توجه به موقعیتی که داری، شاه را نمیکشی؟» پاسخ داد: «باید دستور برسد. نباید خودسرانه عمل کرد و بیگدار به آب زد؛ زیرا من از آقا (حضرت امام خمینی) دستور میگیرم.»
در همین مقطع، برای فرستادن نیرو به فلسطین با مبارزین مسلمان همکاری داشت.
وی در همان شرایط که جامعه در یک حالت خفقان به سر میبرد، با چند واسطه با حضرت امام (ره) ارتباط داشت و از راهنماییهای ایشان بهره میبرد و در تشکل نیروها و شتاب بخشیدن به روند انقلاب فعالیت مستمر داشت.
همه رفتارهای شهید کلاهدوز در شیراز، در گرو اسلام و اعتقادات پاکش بود و آلوده زیستن را در قاموس او راهی نبود. چون چشمهای میجوشید به این امید که کویر دلها را به سرسبزی ایمان نوید دهد. راز و نیازهای شبانه، او را چنان ساخته بود که تحتتأثیر زیر و بمهای زمانه رنگ نمیباخت. مظهر وارستگی و تقوی بود و هیچگاه به مفاسد آلوده نمیشد. عاشق ولایت فقیه بود و از هرجا که میتوانست خود را به حبل ولایت متصل میکرد. در این دوران با همسری متقی و پاکدامن ازدواج میکند. با اینکه وضعیت شغلی او به گونهای بود که میتوانست سرمایه و ثروت زیادی را کسب کند و زندگی تجملاتی داشته باشد، اما، چون ایمان به خدا بر وجودش حکومت میکرد، هرگز ثروتی را برای خود نمیخواست.
مونس و همدم او در تمامی اوقات قرآن کوچکی بود که پیوسته همراه داشت و هرگاه فرصت مییافت آن را میگشود و از سرچشمه زلال این وحی الهی سود میجست. همین امر یعنی پیروی جزء بجزء احکام الهی و دستورات قرآن او را به گونهای ساخته بود که زندگی وی پر از خیر و برکت باشد.
ورود او به گارد در حکم وسیلهای بود که بتواند اطلاعات کسب، و به دستگاه ضربه وارد کند و هستههای بینش را در گارد و ارتش شکل دهد. پس با امام رابطه برقرار کرد و با راهنماییهای ایشان، نیروهای متعهد و انقلابی را جذب، و سعی کرد اطلاعات سری را در اختیار مبارزان مسلمان قرار دهد. در دانشکده افسری تدریس میکرد؛ چون از این راه بهتر میتوانست نیروهای متعهد و انقلابی را شناسایی کند.
در زمینه تبلیغ اسلام در ارتش، انواع فعالیتها را انجام میداد و چنان شد که در اوج تظاهرات دهم محرم در تهران، سالن غذاخوری افسران و درجهداران گارد در پادگان لویزان، پذیرای حادثهای دردناک برای رژیم منفور شاهنشاهی گردید که هیچگاه در مخیلهاش خطور نمیکرد و خبر وقوع این حادثه را رسماً اعلام نکرد، لیکن بزودی تمام مردم مطلع شدند و سرانجام انقلاب اسلامی پس از طی مراحل سخت مبارزاتی به دست توانای رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره) با شرکت مردم دلیر و انقلابی ما و با همت نیروهای معتقد و مسلمان به پیروزی رسید. در آن هنگام که جریانات گوناگون اجتماعی و انحرافهای پیدرپی، جوانان ما را آماج تیرهای خود قرار داده بود، بهاییت با شیوههای خاص خود در حال جذب جوانان ما به سوی خود بودند، شهید کلاهدوز تمام همّ و غمّ خود را صرف مجادله و مخالفت با این طیف وسیع تبلیغات آلت دست حاکمیت ظلم کرد.
در دوران اوجگیری انقلاب، فعالانه در تمامی صحنهها حضور مییابد و با ورود امام به ایران، بر فعالیتهای خود میافزاید. مواقعی که افسر نگهبان میشد دفتر وقایع روزانه را میدید و چیزهایی را که مهم بودند برای گروه میآورد تا تجزیه و تحلیل کنند و خط مشی مبارزات را تعیین کنند. تا جایی که در شب ۲۱ بهمن ۵۷، متوجه نقل و انتقالات مشکوکی در سطح پادگان و متوجه نقشههای فاجعهآمیز آنها میشود. از این رو شب، پست نگهبانی را از افسر نگهبان تحویل میگیرد و به هر وسیلهای خود را به اتاق فرماندهان میرساند و متوجه نیت پلید آنها میشود.
سپس از پادگان خارج میشود و خبر را به بیت امام میدهد و به پادگان بازمیگردد و تا صبح مشغول بیرون آوردن سوزن چکاننده تانکها میشود و بدین ترتیب بزرگترین توطئه رژیم مبنی بر گلولهباران فرودگاه، مجلس، مرکز رادیو و تلویزیون، میدان ارگ، راهآهن و بیت امام را عقیم میگذارد. با سقوط رژیم، تسخیر پادگانها به دست مردم و اعلام همبستگی ارتش با مردم، شهید کلاهدوز که مرد میداندار عرصه عشق بود در پی آن شد که با تمامی نیرو از این ثمره گرانبها نگهبانی کند. پس او بیدارتر از پیش، انقلاب را پاس میداشت و از حریم اسلام و انقلاب، مراقبت و محافظت بیشتری میکرد.
او با ارادهای خللناپذیر، شب و روز از وسایل، ابزار و ادوات پادگانها حفاظت میکرد و در دستگیری سران رژیم، نقش مؤثری داشت. در زمانی که عدهای دم از انحلال ارتش میزدند ایشان سخت مخالفت کرد و با اطاعت از فرمان حضرت امام (ره)، کار سازمان بخشیدن به ارتش را برعهده گرفت.
گروهی که هسته مرکزی آن با همت والای کلاهدوز، اقاربپرست و تنی چند از نظامیان متعهد و نیروهای انقلابی تشکیل شد و ارتش مکتبی از رهاوردهای شایان توجه این ستاد بود. نقش مؤثر و کارساز شهید کلاهدوز تنها در حوزه عمل این کمیته خلاصه نمیشد، بلکه او به همراه شهید منتظری و شهید نامجو واحدی از نیروهای انقلابی را در گارد سابق تشکیل داد و خود بهترین مشاور مطلع و آگاه برای آنها بود. همکاری او با سپاه از قبل از تشکیل سپاه بود. او به همراهی شهید منتظری و تنی چند از نیروهای متعهد تشکیلاتی به نام «پاسداران انقلاب» را ایجاد کرد. هنگامی که سپاه بهصورت منظم بهعنوان یک نهاد به امر حضرت امام (ره) ایجاد شد، کلاهدوز جزء اولین کسانی بود که با میل و رغبت خود به سپاه روی آورد و بهعنوان یکی از اعضای شورای عالی سپاه انتخاب شد. باید او را به حق از بنیانگذاران و از محورهای اصلی سپاه دانست.
نقش او در لحظه لحظههای این نهاد مقدس مشهود است. با آن اعتقادات عمیق از همان ابتدا، امر مهم آموزش را در سپاه از طرف نماینده شورای انقلاب برعهده گرفت و در نتیجه فعالیتهای چشمگیر، قائممقام فرمانده سپاه شد. او از جمله کسانی بود که توانست سپاه را در مقابل تمامی توطئههای داخلی و خارجی حفظ کند و پس از مدتی ارتش و سپاه به همت او و یارانش به عنوان دو بازوی توانمند انقلاب شدند. شهید کلاهدوز معتقد بود که سپاه باید نیروی منظم زمینی و هوایی داشته باشد و به پیروی از همین نیات، موفق شد با کمک افراد متخصص و متعهد طرح تشکیل یگان هوایی را در سپاه تهیه کند. کلاهدوز دریافته بود که آمریکا درصدد ترفندهای جدیدی برای ضربهزدن به اسلام است؛ از این رو، مسأله جنگهای پارتیزانی و آموزش آنها را برای اعضای سپاه پیشنهاد کرد و سپس در پی جذب نیروهای نخبه در سپاه شد؛ زیرا معتقد بود سپاه به افراد متعهد و متخصص برای افسری نیاز دارد و برای این منظور از هیچ کوشش و تلاشی فروگذار نکرد.
وادی ششم زندگی او دوران جنگ تحمیلی و دفاع مقدس است که او در اوج توطئهها، دسیسه تمامی کفر را برملا میسازد تا از پلکان عرش الهی با نردبان عشق بالا رود و هر پله را با خون خود رنگین کند تا زردی چهرهاش را با سرخی شهادت، صبغهای الهی بخشد. در عملیات شکست حصر آبادان، که با فرمان صریح حضرت امام (قدس سره) آغاز شد، شهید کلاهدوز نقش بسزایی داشت. کلاهدوز هرگز ارتباط خود را با ارتش قطع نکرد و براین اساس جلسات متعددی با افراد رده بالای ارتش و سپاه برگزار میکرد و در نزدیک شدن این دو نهاد مردمی، تأثیر بسزایی داشت.
تدوین اساسنامه تشکیلاتی سپاه از جمله مواردی است که شهید کلاهدوز در آن نقش بسزایی داشت و زمانی که مقرر شد برای سپاه آرم و علامتی در نظر گرفته شود، وی معتقد بود باید با صاحبنظران مشورت شود در این زمینه سهلانگاری را جایز نمیدانست. اهل افراط و تفریط نبود. برخوردهایش کاملاً حسابشده و سنجیده بود. او عنصری آگاه و در تمام زمینهها فعال، کنجکاو و نمونه بود. راستی، درستی و صداقت در کارها، رفتار و گفتارش جلوهگر بود. اطاعت او از امام در حد تعبد بود؛ زیرا او خود را از صمیم قلب مطیع اوامر امام میدانست و میکوشید حرکات و سکناتش با خواستههای حضرت امام مطابقت کامل داشته باشد. او از تظاهر و خودنمایی پرهیز داشت و در انجام وظایف اجتماعی، اعتقادی و مذهبی میکوشید کارها را بدون ریا و تنها به خاطر رضای خدا انجام دهد و همین صفت حسنه او بود که باعث شد همسایگانش متوجه نشوند کسی که در همسایگی آنها زندگی میکند، قائممقام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است.
با اینکه قائممقام سپاه بود، هرگز راضی نمیشد برایش نگهبان و محافظ بگذارند و با سعی و تلاش فراوان دوستان، قبول کرد که مسلح شود. کم میخوابید، کم میخورد و کم حرف میزد. مدیریت صحیح و پشتکار و خستگیناپذیری، سعه صدر و تحمل زیادی در ناملایمات و شداید داشت. سنگ صبور همه بود. بیتوقع، بیریا و عاشق و مخلص و جوانمرد بود. از هیچکس گله نمیکرد و با انجام کوچکترین خطایی، فوراً عذرخواهی میکرد. در مشکلات صبور بود و دیگران را دلداری میداد. روحیه شهادتطلبی داشت و میکوشید آن را در دیگران نیز تقویت کند.
سرانجام شهید کلاهدوز در تاریخ ۱۳۶۰.۷.۷ در فاجعه سقوط هواپیما، پروانهوار پروبال سوخته با شهادت به جمع یاران قدیمیاش شهید باهنر، رجایی، شهید بهشتی و دیگران میپیوندد و در جوار آنان و شهیدان صدر اسلام جای میگیرد.
اعطای نشان فداکاری به سرلشکر شهید «کلاهدوز»
برابر تصویب «شورای عالی نشانها» در ارتش، به پاس فرماندهی و مدیریت جهادی در صحنهها و برهههای سرنوشتساز دوران پیروزی انقلاب تا عملیاتهای مختلف دفاع مقدس و ایثار و بذل جان در اعتلای ایران سربلند اسلامی، نشان فداکاری به شهید والامقام ارتش اسلام، سرلشکر «یوسف کلاهدوز» که سرسختانه در خط مقدم دفاع از استقلال، تمامیت ارضی و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایستادهاند، تعلق گرفت و توسط فرمانده کل ارتش به خانواده این شهید معزز اهدا شد.
نشان فداکاری که اعطایی مقام معظم رهبری (مدظلهالعالی) به ارتش جمهوری اسلامی ایران است، نماد ایثار و ازخودگذشتگی دانشجویان و دانش آموختگان دانشگاه افسری امام علی (ع) ارتش است که در راه پاسداری از استقلال و تمامیت ارضی کشور و نظام جمهوری اسلامی ایران مردانه ایستاده و دفاع کردهاند.
مبارزات انقلابی
«یوسف کلاهدوز» با اهداف خاصی وارد ارتش شد و خود را در ظاهر معتقد به رژیم نشان میداد؛ ولی عملاً به ترویج اصول و ارزشهای اسلامی میپرداخت و افرادی را که رگههای مذهبی داشتند، به تشکلهای اسلامی و مبارز پیرو خط امام خمینی (ره) پیوند میداد تا از این راه بتواند به مبارزاتش وسعت بخشیده و ضربات اساسی بر پیکره حاکمیت آن زمان وارد کند.
وی در راه اهداف خود، از هیچ کوششی فروگذار نکرد و هرجا شخصیتی را میشناخت که در راه اعتلای اسلام قلم میزد و قدم برمیدارد، با او ارتباط برقرار میکرد؛ شهیدان دکتر «حسن آیت» و حجتالاسلام «محمد منتظری»، از جمله کسانی بودند که «یوسف کلاهدوز» با آنها روابط نزدیکی داشت.
«یوسف کلاهدوز» بهمدت هفت سال در مرکز زرهی شیراز خدمت کرد و سپس سال ۱۳۴۲ با شهید آیتالله بهشتی در فعالیتهای اجتماعی و سیاسی ۱۵ خرداد در اصفهان آشنا شد و از این طریق خود را هرچه بیشتر به ولایت فقیه متصل کرد. در همین ایام بود که پیشنهاد ورود به گارد شاهنشاهی به وی داده شد، با اینکه دست و دلش میلرزید و میدانست که گارد قلب رژیم است؛ ولی وظیفهاش به او حکم میکرد که هرچه بیشتر به نقطه رأس هرم نزدیک شود و گام مؤثرتری در جهت عملی ساختن هدفهای خود بردارد؛ لذا با مشورتی که با منابع متصل به مرجع ولایت داشت، به او گفته شد که پیشنهاد ورود به گارد را بپذیرد.
ورود «یوسف کلاهدوز» به گارد شاهنشاهی در حکم وسیلهای بود که بتواند اطلاعات کسب، و به دستگاه حکومتی پهلوی ضربه وارد کند و هستههای بینش را در گارد و ارتش شکل دهد؛ بنابراین با امام خمینی (ره) رابطه برقرار کرد و با راهنماییهای ایشان، نیروهای متعهد و انقلابی را جذب، و سعی کرد اطلاعات سری را در اختیار مبارزان مسلمان قرار دهد.
تدریس در دانشکده افسری یکی دیگر از فعالیتهای «یوسف کلاهدوز» بود؛ چون از این راه بهتر میتوانست نیروهای متعهد و انقلابی را شناسایی کند. وی در زمینه تبلیغ اسلام در ارتش نیز انواع فعالیتهای را انجام میداد و چنان شد که در اوج تظاهرات دهم محرم در تهران، سالن غذاخوری افسران و درجهداران گارد در پادگان لویزان، پذیرای حادثهای دردناک برای رژیم منفور شاهنشاهی شد که هیچگاه در مخیلهاش خطور نمیکرد و خبر وقوع این حادثه را رسماً اعلام نکرد؛ لیکن بزودی تمام مردم از این موضوع مطلع شدند.
«یوسف کلاهدوز» در آن هنگام که جریانات گوناگون اجتماعی و انحرافهای پیدرپی، جوانان ما را آماج تیرهای خود قرار داده بود و بهائیت نیز با شیوههای خاص، در حال جذب جوانان ما بهسوی خود بودند، تمام هم و غم خود را صرف مجادله و مخالفت با این طیف وسیع تبلیغات آلت دست حاکمیت ظلم کرد. وی همچنین پس در دوران اوجگیری نهضت انقلاب اسلامی، فعالانه در تمامی صحنهها حضور یافت و با ورود امام خمینی (ره) به ایران، بر فعالیتهای خود افزود.
«یوسف کلاهدوز» مواقعی که افسر نگهبان میشد، دفتر وقاعی روزانه را میدید و موضوعاتی که مهم بودند را برای انقلابیها میآورد تا تجزیه و تحلیل کنند و خط مشی بعدی کشور و مبارزات را تعیین کنند؛ تا جایی که در شب ۲۱ بهمن سال ۱۳۵۷، متوجه نقل و انتقالات مشکوکی در سطح پادگان و نقشههای فاجعهآمیز رژیم پهلوی شد؛ از اینرو شب پست نگهبانی را از افسر نگهبان تحویل گرفت و به هر وسیلهای خود را به اتاق تیمسارها رساند و متوجه نیت پلید آنها شد؛ لذا از پادگان خارج شد و خبر را به بیت امام خمینی (ره) داد و به پادگان بازگشت و تا صبح مشغول بیرون آوردن سوزن چکاننده تانکها شد؛ بدینترتیب بزرگترین توطئه رژیم پهلوی را مبنی بر گلولهباران فرودگاه، مجلس، مرکز رادیو و تلویزیون، میدان ارگ، راهآهن و بیت امام خمینی (ره) را عقیم گذاشت.
ماجرای شناسایی پیکر شهید کلاهدوز به روایت فرزندش
متن زیر بخشی از کتاب «مژههای سوخته» به قلم «حامد کلاهدوز» است که شامل خاطرات مربوط به انفجار ساختمان نخست وزیری در روز هشتم شهریور ۱۳۶۰ و جلب رضایت شهید کلاهدوز از همسرش برای شهادت است.
«در جریان بمبگذاری در دفتر نخستوزیری در روز هشت شهریور ۱۳۶۰ که منجر به شهادت شهیدان رجایی، باهنر و برخی دیگر از مسئولین شده بود. یوسف کلاهدوز که در آن زمان قائممقام سپاه پاسداران بود ریشش سوخته بود. همینطور مژهها و کمی ابروهایش.
سرش درد میکرد. به متکاهای داخل پذیرایی تکیه داده بود و حسابی دمغ بود. در آخرین لحظه با رجایی رو در رو بود و حالا انگار جامانده بود. بمب که منفجر شده بود، یوسف از روی صندلی به طرف در اتاق جلسه پرتاب شده بود و بیرون افتاده بود.
دیده بود که کشمیری کیفش را کنار رجایی گذاشت و شنیده بود که گفت: برگهها جامانده و رفت برگهها را بیاورد. بمب در کیف کشمیری بود؛ درست بین رجایی و باهنر. از اینکه خودش جان سالم به در برده بود؛ ناراحت بود. ناراحت بود که لابد لیاقت همراهی با رجایی و باهنر را نداشته.
توی خودش بود و حرف نمیزد. فکر میکرد شاید زهرا راضی به رفتن او نبوده و برای زنده ماندنش دعا کرده است. صدایش کرد. کنارش نشست و برایش حرف زد. آنقدر گفت و گفت که چشمهای زهراتر شدند.
زهرا از همین میترسید؛ استخاره هم که خوب آمده بود. گفته بود سختیهایی دارد که باید صبر کنید و به خدا توکل کنید. یوسف ادامه داد و میدانست که گیر کارش همینجا و همین لحظه است. همین لحظه که با دیدن اشک زهرا دلش میلرزد و فکر و خیال یتیمی بچهها و بیوگی زهرا در سرش میچرخد، درست در همین لحظه باید تیر خلاص را بزند و از قید تعلق رها شود.
یوسف خیسی چشمهای زهرا را دید و باز ادامه داد. آنقدر که اشک چشمهای زهرا سرازیر شد و با لبهای لرزان گفت «من راضیام! من راضیام! تو را به خدا بس کن.»
رضایتی از سر ناچاری
یوسف ساکت ماند تا زهرا آرام شود. بعد دوباره پرسید. این بار میخواست از دل زهرا مطمئن شود. نیازی به اصرار نبود. کافی بود به چشمان زهرا نگاه کند و دستش را در دستش بگیرد و فشار بدهد؛ دل و زبان زهرا یکی میشد.
زهرا آب دهانش را که حالا کمی شور شده بود فرو داد و سرش را تکان داد. رضایتی از سر ناچاری. کدام زن است که به از دست دادن شوهری که دوستش دارد، راضی باشد؟
یوسف موضوع را عوض کرد و حرف دندانپزشکی را پیش کشید. نوبتهای قبلیاش را لغو کرده بود و دکتر خودش به خانه زنگ زده بود که این مشتری ما کجاست؟ پانسمان دندانش داشت میریخت و زهرا قول داده بود که این هفته هر جور شده است، یوسف را راهی دندانپزشکی کند.
یوسف گفت «تو از وضعیت دندانهای من خبر داری؟»
- «چطور باید خبر داشته باشم؟»
- «میدانی چند تا پرکرده دارم یا میدانی این بالا، یکی از آسیابها را کشیدهام؟»
یوسف دهانش را باز کرد و دندانهایش را نشان داد. گفت «پرکردهها را بشمار. چند تا پرکرده دارم؟»
زهرا سرش را جلو آورد و نگاه کرد و شمرد. دو تا آسیا آن بالا و یکی هم سمت چپ که خالی بود و پانسمان شده بود. یکی از دندانهای نیش بالایی هم یک خال سفید داشت که دکتر گفته بود؛ چیز مهمی نیست. گفت: «دیدم، خوب!»
یوسف میخواست ماجرای شناسایی تشخیص هویت رجایی و باهنر را تعریف کند که منصرف شد. گذاشت یک روز دیگر و یک موقعیت دیگر. جسد سوخته رجایی را همسرش از روی دندانهایش شناسایی کرده بود و یوسف فکر کرده بود بد نیست زهرا هم شکل و ترتیب دندانهای او را با دقت دیده باشد.
یک ماه بعد که یوسف در سانحه هواپیمایی سی- ۱۳۰ شهید شد؛ یکی از چیزهایی که شناسایی جسدش را کامل کرد؛ نگاه زهرا به فرم دندانهای او بود. زهر ا تائید کرد که این جسم سوخته (در برگه گواهی فوت نوشته بود: سوختگی در حد زغال) یوسف است. بعداً هر بار که زهرا چشمش به متن گواهی فوت میافتاد، به کلمه زغال که میرسید، حالش بد میشد.»
منبع.
کلاهدوز، حامد، مژههای سوخته (روایتی از زندگی شهید یوسف کلاهدوز)، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ دوم ۱۳۹۴، صفحات ۱۴۰، ۱۴۱.
روایتی از زندگی شهید کلاهدوز در مستند «حُسن یوسف»
«حُسن یوسف» مستندی است پیرامون زندگی شهید یوسف کلاهدوز که کار تحقیقاتی آن به نویسندگی و سرپرستی گروه پژوهش توسط «حامد تقیزاده» از سال ۹۳ آغاز و در آن به گفتوگو با سرداران و فرماندهان ارشد دوران دفاع مقدس درباره نقش مهم شهید کلاهدوز در عملیات ثامنالائمه (ع) پرداخته شد.
سرلشکر «رحیم صفوی» فرمانده اسبق سپاه پاسداران، «محمدعلی شریفالنسب» همرزم شهید کلاهدوز، «جواد منصوری» فرمانده وقت سپاه پاسداران، «محسن رفیقدوست» و «مصطفی توتیایی» از همرزمان این شهید از جمله افرادی هستند که در این مستند با آنها گفتوگو شده است.
«حسن یوسف» در سازمان حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس سپاه و بسیج ساخته شده و «محسن شیرازی» تهیهکنندگی و کارگردانی آن را بر عهده داشته است.
این مستند دوشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۷ ساعت ۲۰:۳۰ از شبکه افق پخش شده است.
درایت شهید یوسف کلاهدوز و یارانش در جلوگیری از سرکوب مردم توسط ارتش شاه
بعد از کشتار ۱۷ شهریور ۱۳۵۷، اعتراض مردم علیه رژیم شاه شدیدتر شد. کارکنان شرکت نفت اعتصاب کردند و جلوی صادرات نفت را گرفتند. خیلی از مدرسهها تعطیل شد. دانشگاه تهران، مدرسه ایران، مدرسه علوی و مسجدهای کوچک و بزرگ، شدند مرکز هماهنگی فعالیتهای انقلابی.
با نزدیک شدن ماه محرم، زمینه تجمع مردم بیشتر میشد. ساعت ۹ شب اول محرم، مردم بالای پشتبامها رفتند و شعار دادند. صدای مردم که بلند شد، مأموران نظامی توی خیابانها آمدند و بیهدف شلیک کردند. روزهای بعد، دستههای عزاداری در خیابانها به راه میافتادند و مجالس روضهخوانی پرجمعیت تشکیل میدادند.
درخواست امام برای تظاهرات در تاسوعا و عاشورا
امام در نوفل لوشاتو بودند و هر روز اخبار ایران را میشنیدند. تقریباً هر روز سخنرانی میکردند و در صحبتهایشان به حوادث روز قبل اشاره میکردند. امام در یکی از پیامهایشان از مردم خواستند روز تاسوعا و عاشورا تظاهرات را آرام کنند و خواستههایشان را اعلام کنند.
صبح عاشورا دستههای عزاداری راه افتاد و آرام، آرام به هم پیوستند و جمعیتی میلیونی را بوجود آوردند. تا ظهر خیابان آیزنهاور (آزادی) تهران پر از جمعیت بود.
ظهر عاشورا مردم در میدان شهیاد (آزادی) ایستادند و یک قطعنامه ۱۷ بندی را خواندند و با تکبیرهایشان آن را تأیید کردند. خبرگزاریها جمعیت مردم را در این راهپیمایی سه تا چهار میلیون نفر اعلام کردند.
عملیات گروه نفوذی در گارد جاویدان
«یوسف کلاهدوز» (قائممقام سپاه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی که در دفاع مقدس به شهادت رسید) قبلاً خبردار شده بود که رژیم، طرحی برای سرکوب مردم در روز عاشورا دارد. یوسف به این نتیجه رسید که باید برای مقابله با عملیات سرکوب تظاهرکنندگان، نقشهای را که از مدتها قبل روی آن کار میکردند، عملی کنند. نقشه، اجرای عملیات گروه نفوذی در گارد جاویدان بود.
به پادگان لویزان خبر دادند که شاه شخصاً به لویزان خواهد آمد و فرمان حمله به مردم را خواهد داد. پادگان در حال آمادهباش کامل بود.
سال ۵۷ که انقلاب اسلامی شکلگرفته بود، سازمان مخفی انقلابیهای نظامی، طرح ترور شاه و حمله به افسران ردهبالای ارتش را در دستور کار خود قرار داده بود. مدتها روی این طرح کار شد و امکان ترور شاه را بررسی کردند.
میدانستند که لباسهای شاه ضدگلوله است. طرح ترور را طوری طراحی کردند که حمله از فاصله نزدیک باشد، بعد معلوم شد؛ کلاه شاه نیز از داخل حفاظ ضدگلوله دارد. با توجه به این نکته، احتمال ترور در صورتی بالا بود که از فاصله بسیار نزدیک صورت بگیرد. مدتها از این ماجرا میگذشت تا طرح سرکوب مردم در روز عاشورا پیش آمد.
یکی از افرادی که بهعنوان یک فرد مؤمن و مخالف شاه شناسایی کرده بودند؛ ستوان حسنزاده تبریزی بود و با یوسف ارتباط داشت. بعد از اینکه یوسف از طرح سرکوب مردم با خبر شد، با ستوان حسنزاده تماس گرفت و عملیات سرکوب مردم در روز عاشورا را در میان گذاشت.
ستوان حسنزاده هم با گروهبان دوم اسماعیل سلامت بخش؛ اهل ارومیه تماس گرفت و او را برای اجرای عملیات مقابله با نظامیان سلطنتطلب آماده کرد. بعداً فرد سومی هم وارد گروه شد. «جلالالدین امیدی عابد» اهل رزن همدان که سرباز اسلحهخانه گارد شاهنشاهی بود.
در جلسهای مخفی، یوسف هدف عملیات را تشریح کرد و برنامهای برای به دست آوردن دو مسلسل و یک اسلحه کمری تنظیم کردند. تمرینها شروع شد و گروه آماده بود.
در نهایت کلاهدوز با گروه ستوان حسنزاده تماس گرفت و از آنها خواست که روزهای تاسوعا و عاشورا آماده باشند. یوسف از گروه فاصله گرفت و بیشتر وقت خود را در پادگان بود تا به او مشکوک نشوند. در عین حال، موقعیت داخل پادگان و بهترین زمان عملیات را بررسی میکرد و گروه منتظر بود تا یوسف خبرشان کند.
اول گفتند روز تاسوعا، شاه شخصاً به پادگان لویزان خواهد آمد و فرمان حمله را خواهد داد. یوسف هم به ستوان حسنزاده خبر داد، اما شاه تا غروب نیامد و گروه فکر کرد برنامه شاه تغییر کرده است. گروه که رفت، شاه آمد. مخفیانه آمد و همان شب دستورش را به فرماندهان داد و رفت.
خبر بعدی این بود که روز عاشورا ازهاری به پادگان لویزان خواهد آمد تا خودش مستقیم عملیات سرکوب را فرماندهی کند. اینجا بود که نقشه ترور افسران گارد شکل گرفت.
سالن غذاخوری پادگان لویزان در زیرزمین بود. موقع ناهار، حدود صد نفر از افسرها در سالن نشسته بودند. یوسف هم میانشان بود و انتظار میکشید.
امیدی عابد و سلامتبخش از راه رسیدند. نگهبان بالا را با چاقو زدند و از پلهها پایین رفتند. امیدی عابد در درب شمالی ایستاد و سلامت بخش در درب جنوبی. با صدای بلند خبردار دادند. افسرها خیال کردند؛ ازهاری آمده است. همه بلند شدند.
امیدی عابد فریاد زد: خدا، قرآن، خمینی و آتش کرد. سلامت بخش هم از جنوب، سالن افسرها را به رگبار بست.
یوسف زیر میز رفت. بغلدستیاش را دید که با شکم پاره شده روی زمین افتاد. عده زیادی کشته شدند. یوسف خودش را به پنجره رساند و از سالن بیرون رفت. در محوطه سوار یکی از تانکها شد و روشن کرد و مانور داد.
امیدی عابد و سلامتبخش از پلهها بالا رفتند تا به محوطه برسند. سرگرد «کیومرث رجبیان» که صدای تیراندازی را شنیده بود و زیر پلهها پنهانشده بود، با اسلحه کمریاش به امیدی عابد شلیک کرد و او را انداخت. بالای سرش رفت و فریاد زد، اسم همدستش را بگوید. امید عابدی چیزی نگفت و رجبیان او را با شلیک بعدیاش به شهادت رساند.
سلامتبخش به طرف هلی کوپتری رفت که برای عملیات کشتار مردم آماده کرده بودند. یکی از افسرها او را هم با تیر زد و او هم شهید شد.
مقاومت حسنزاده زیر شکنجه ساواک
ستوان حسنزاده را که همراه بچهها بود، دستگیر کردند و به ضداطلاعات ساواک تحویل دادند. ساواک شکنجه حسنزاده را شروع کرد و از او اسامی گروه را میخواست. یک چشم حسنزاده را نابینا کردند و یک دستش را شکستند، اما حسنزاده چیزی نگفت. عاقبت او را محاکمه صحرایی و بعد اعدام کردند.
حسنزاده در یادداشتی که به عنوان وصیتنامه به یکی از زندانیان داده بود؛ اینطور نوشته بود: شکنجهگران شاه میخواهند اسامی افراد عملیات را لو بدهم، ولی من نام احدی را نبردم.
در این عملیات بیش از ۷۰ نفر از افسران و درجهداران گارد کشته شدند. حادثه لویزان ضربه سختی به رژیم شاه زد. خبر را یوسف به بیرون درز داد و روزنامهها چاپ کردند. خبر که پخش شد، باعث شد عملیات سرکوب منتفی شود. گارد شاهنشاهی آخرین امید شاه بود و نفوذ انقلابیها به گارد، شاه را ناامید کرده بود.
همان روز عاشورا، شاه و ازهاری سوار یک هلی کوپتر شدند و از خیابانهای تهران بازدید کردند. شاه برای اولین بار مردمی را که در خیابانها شعار میدادند، با چشمهای خود دید و به فکر فرو رفت.
روز بعد امام سخنرانی کردند و در سخنرانیشان از مردم تشکر کردند و فرمودند: «این راهپیمایی، یک رفراندوم عمومی بود که نظر مردم را اعلام کرد.»
منبع:
کلاهدوز، حامد، مژههای سوخته، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ دوم، ۱۳۹۴، صفحات ۶۸، ۶۹،۷۰،۷۱،۷۲.