به گزارش گروه سایر رسانه های دفاعپرس، ققنوس را به عنوان پرندهای افسانهای میشناسیم که بعد از سوختن و خاکستر شدن در رسیدن به حریم یار، دوباره و چند باره زنده میشود و هر بار با عشق و امید به زندگی خود ادامه میدهد. دوران دفاع مقدس، ققنوسهایی را به خود دید که نماد مردانگی بودند. «ابوالفضل دهقان» رزمنده دوران دفاع مقدس است که از همرزم خود شهید دانشجو «سعید صیرفینژاد» به عنوان ققنوس یاد میکند، ققنوسی که دیگر افسانه نبود. روایت وی را در ادامه میخوانیم.
شهید سعید صیرفینژاد
در عملیات «کربلای ۵» و منطقه شلمچه، بارانی از گلولهها از تیربار گرفته تا دولول و چهارلول و آرپیجی، از داخل نخلستان و سمت راست جادهای که به طرف شهرک دوئیجی در منطقه شلمچه عراق میرفت، بر سرمان باریدن گرفت. ستون درهم پیچید و آرپیجیزنها برای خاموش کردن تیربارهای دشمن آماده شدند.
ما پشت جاده کم ارتفاع پناه گرفته بودیم. آتش به قدری سنگین بود که حتی سَرَک نمیتوانستیم بکشیم تا تیربار دشمن را ببینیم. یکی از همرزمان ما «رضا یوسفی» تا ایستاد برای شلیک، دستش از بالای آرنج افتاد. با مهدی امینی (شهید) و حسن ایرانیزاده مشغول بستن زخم دست رضا بودیم که «سعید صیرفینژاد» از بچههای اصفهان «یا حسین (ع)» گفت؛ غلتی زد و رفت روی جاده. سعید به زانو نشست تا تیرباردشمن را خاموش کند، انبوهی از گلوله به طرفش شلیک شد. گلولهای به کوله آرپیجیاش اصابت کرد و کولهاش شعلهور شد! (خرجهای آرپیجی در کمترین زمان به بالاترین درجه حرارت و نقطه ذوب میرسند.) تلاش سعید برای رهایی از کوله آرپیجی ناموفق بود، آن چهره معصوم و خدایی در حال سوختن به سجده رفت و مظلومانه و ققنوسوار سوخت و به شهادت رسید.
سعید چند متر بیشتر با ما فاصله نداشت. فریاد «یاحسین (ع)» سعید سالهاست که قلبم را میشکافد و هیچ «یا حسینی» جایش را پر نمیکند! او جانش میسوخت و ما قلبمان آتش گرفته بود و کاری از دستمان برنمیآمد!
منبع: فارس
انتهای پیام/ ۱۳۴