سیده فاطمه سادات کیایی، به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، خاطرات اسارت «رضا رفیعی» در اردوگاههای رژیم بعث عراق حکایت از روزهای تلخ و شیرینی حکایت دارد که باعث شد اسرا درس آزادگی و آزادمردی را از عمق جان درک کنند. روایت کوتاه او از روزهای ابتدای اسارت را در ادامه میخوانید که حاوی نکات جالبی است.
خودم هم باورم نمیشود! ۲ ماه بدون حمام رفتن بصورتی که بدنم پر از شپش باشد تحمل کنم! ۲ ماه بدون اینکه طهارت و وضو گرفته باشم نماز خواندم!
۲ ماه بدون اینکه دستهای خود را شسته باشم با دست خون آلود صدها شپش کشتم و زخمهای خودم و یا رفیقم را با تکه پارچههای بریده شده از لباس هایم پانسمان کردم آن هم جراحت بعضی از مجروحینی که زخم هایشان به علت نرسیدن و آلودگی محیط پر از کرم شده بود با همان دستهای آلوده غذا خوردم! نه در ظرف جداگانه بلکه در یک ظرف، نه فقط من بلکه حدودا ۱۰ نفر با هم یعنی ۱۰ دست آلوده و کثیف در یک ظرف غذا و چون که قاشق نداشتیم باید با دست میخوردیم.
در جایی که فقط میشد ۱۰ نفر به سختی بخوابند، ما تعدادمان ۳۵ الی ۴۰ نفر بود که جای نشستن نبود چه برسد به جای خوابیدن! شبها دعا میکردیم که زودتر صبح شود گرچه با شروع صبح، تنبیه و آزار و اذیت بدنی و جسمی شروع میشد، ولی باز هم بهتر بود، چون حداقل درب اتاقها را باز میکردند و تعدادی به راهرو زندان میرفتند و مقداری جایمان بازتر میشد.
در این ۲ ماه مکان رفع حاجت مان در یک سطل بود، گرچه وضعیت غذایمان در حد بخور و نمیر بود، ولی باز هم نیاز به دستشویی داشتیم. ما باید بوی تعفن را به ناچار تحمل میکردیم مخصوصاً مواقعی که بعضیها مریض میشدیم و حالت استفراغ و اسهال میگرفتیم.
این همه تحمل سختی اسارت فقط به خاطر رضای خداوند متعال بود که آن هم خودش به ما داده بود وگرنه هیچ کدام زنده برنمی گشتیم، گرچه تعدادی از عزیزان مظلومانه و غریبانه به شهادت رسیدند.
انتهای پیام/ 141