به گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاعپرس، یازدهمین کنگره شعر فرهنگیاران سپاه اسفند ۱۴۰۱ در شیراز برگزار و منتخب اشعار برتر این کنگره منتشر شد.
هیاهوها
مصطفی تبریزی از تهران
رتبه اول در محور جهاد تبیین
یازدهمین کنگره شعر فرهنگیاران سپاه در سال ۱۴۰۱، (شاهچراغ – شیراز)
حقیقت بار دیگر شد ذبیح جهل چاقوها
شهامت نیمه جان شد دوره اش کردند ترسوها
که بعد از جسم من روح تو را دشمن. صدا این بود
صدا یکبار دیگر نارسا شد در هیاهوها
به جای اینکه از میهن ببرّد دست دشمن را
فریب آورد تیغ همنشینان را به پهلوها
چه آبادی؟ که از جان تفنگی گل نمیروید
به تیری میپرد از آسمان رنگ پرستوها
چه آزادی؟ به ما بستند بند خیمه شب بازی
که گرگ آورده آزادی به اردوگاه آهوها
برای مردِ میهن غیر هم میهن برادر کیست؟
نخواهد زد گلی دستان اهریمن به گیسوها
سبک- سنگین کنیدای دوستان تا فرصتی داریم
مبادا باور ما را به انصاف ترازوها
که بوی حیله افراسیابان در میان ماست
مبادا بعد مرگ، آشنایی نوشداروها
در کنارهم (اگر انقلاب نمیشد)
سیده اعظم جلال زاده میبدی، استان یزد
رتبه دوم در محور جهاد تبیین
یازدهمین کنگره شعر فرهنگیاران سپاه در سال ۱۴۰۱، (شاهچراغ – شیراز)
با غرش طوفانی چند ابر
باران گرفت و رود جاری شد
فصل تمام باغهای شهر
با نم نم باران بهاری شد
جوشید از دست زمین چشمه
از بامها بانگ اذان برخاست
فوارهای از مشتها با خشم
از کوچهها تا آسمان برخاست
حتی خیابانها گره خوردند
با کوچههای پر زجمعیت
مردم نمازعشق میخواندند
با یک اذان، یک قبله، یک نیت
زنجیر از پای همه واشد
از پیله ها، پروانه میرویید
هر لحظه با فریاد آزادی
یک سرو، در هرخانه میرویید
تابید ازسمت افق خورشید
دنیا شبیه روز، روشن شد
پرواز بیرون از قفس این بار
سهم پرستوهای میهن شد
با هم اگر همدل نمیگشتیم
تاریخمان یک جوردیگربود
جنگ احد تکرار میشد باز
آیینهی ایران مکدر بود
اما، خدا این بار هم میخواست
ما در کنار هم غزل باشیم
با انقلابی که به پا کردیم
در قصهها ضرب المثل باشیم
خون
محمد صفری اقدم، استان آذربایجان غربی
رتبه سوم مشترک در محور جهاد تبیین
یازدهمین کنگره شعر فرهنگیاران سپاه در سال ۱۴۰۱، (شاهچراغ – شیراز)
رسید قصه به آنجا که فتنه برپا شد
چه فتنهای که از آن غرق خون دل ما شد
اگر پسند و اگر ناپسند میگویم
نگفته بودم و اینک بلند میگویم
که عدهای به هوس راه آفتاب زدند
خیال موج نکردند و تن به آب زدند
فریب و فتنه لباس وطن پرستی داشت
چنانکه عربده میزد هوای مستی داشت
لباس میش به تن کرده دیده ایم بسی
صدای عربده شان را شنیده ایم بسی
غمی نبود که ما پیرو، ولی بودیم
غمی نبود که ما رهرو علی بودیم
بگو به مدعیان قیل و قال بیهوده است
به آفتاب زدن یک خیال بیهوده است
قیام مردم ایران جواب کوبنده است
و در سیاهی شب ماهتاب تابنده است
قسم به خون شهیدان که عزتش باقی است
وطن به خون شهیدان همیشه پاینده است
شهید گفتم و داغ دلم دوباره شکفت
شهید گفتم و چشمم به یاد دوست نخفت
شهید گفتم و خونم به جوش آمده است
و بیت بعدی من با خروش آمده است:
برادرم نکند یار دشمنان بشوی
مباد بی خبر از فتنهی زمان بشوی
مباد مهرهی دست غلام شمر شوی
به برق سکه مبادا که خام شمر شوی
بگیر راه وفا را که راه احساس است
و صبر و عشق و بصیرت شگرد عباس است
استکبار ستیزی
سید علیرضا شفیعی
رتبه سوم مشترک در محور جهاد تبیین
یازدهمین کنگره شعر فرهنگیاران سپاه در سال ۱۴۰۱، (شاهچراغ – شیراز)
ابَر ذلَّت! ابر خفَّت! ابر ظلمت! ابر نکبت
کدامین ناقص العقلی تو را خوانده ابر قدرت؟
مگر نه کدخدای این دِهِ آشفته بودی تو
چه شد پس آن همه صولت؟! کجا رفت آن همه شوکت؟
تمام هیبت پوشالی ات از دست رفت امروز
شدند آری! همه سرمایه داران تو بی قیمت
تو از این باتلاق تلخ بیرون میزدی بی شک
اگر میشد برایت قصهی عین الاسد عبرت
خلیج خوکها را میشناسی؟! خانه ات آنجاست
به سوی خانه ات برگردای دیوانه با سرعت
نبینم این طرفها باز پیدایت شود احمق
نبینم این طرفها باز پیدایت شود نکبتم
مردان میدان
میلاد خانی، استان کرمانشاه
یازدهمین کنگره شعر فرهنگیاران سپاه در سال ۱۴۰۱، (شاهچراغ – شیراز)
چرا یک عده دست فتنه گردان را نمیبینند؟
همان دستان در دامان شیطان را نمیبینند
چنان غرقند در بین خبرهای دروغین که
کلید مشکلات و خیر ایران را نمیبینند
چرا عبرت نمیگیرند از تاریخ و تکرارش؟
چرا سوریهی حالا پشیمان را نمیبینند؟
چرا یک عده از مسئولهای بی لیاقت هم
میان سفرهی مردم غم نان را نمیبینند؟
چنان در پشت میز خویش خوابیدند، انگاری
به زیر پای خود خون شهیدان را نمیبینند
اتاق کار ... عکس حاج قاسم، همّت و صیّاد
چرا پس راه آن مردان میدان را نمیبینند؟
ولی یک جمله با مغرب نشینان خیانتکار
یقیناً تا قیامت رنگ تهران را نمیبینندای سنگ
(برای قدس عزیز)
ابوطالب لاچینی
یازدهمین کنگره شعر فرهنگیاران سپاه در سال ۱۴۰۱، (شاهچراغ – شیراز)
اکنون که زمانه بر سرِ جنگ است
پهنای زمین برای ما تنگ است
دشمن تهی از مرام و فرهنگ است
اکنون که گلوله پاسخ سنگ است
ای سنگ، سلاح آتشینم باش!
اکنون که به لب رسیده جان من
غارت شده توشه و توان من
از کینه بسوخت آشیان من
ویرانه شده است، خان و مان من
ای سنگ، تو مشت آهنینم باش!
اکنون که ستم به قهر میتازد
بر زور و سلاح خویش مینازد
در موطنم آشیانه میسازد
هر روز دسیسهای میآغازد
همپای نبردِ سهمگینم باش!
دشمن سر جنگ و عزم کین دارد
آهنگ فساد در زمین، دارد
خنجر، به نیامِ مَخملین دارد
صد حیله درون آستین دارد
چون دست خدا در آستینم باش!
کشتار، مرامِ قوم صهیون است
تا مِرفَقِ این گروه، در خون است
نابودی «حرث و نسل»، قانون است
«جالوت»، شریکِ گنجِ «قارون» است
«داوودِ» حماسه آفرینم باش!
ای وای! چه ظلمها که بر ما رفت
بر ما چه ز امت «یهودا» رفت!
خفتیم و کیانمان به یغما رفت
فردا که نیامده است حتی!، رفت
فریاد بلند واپسینم باش!
من با شرفم من آبرو، دارم
با سرخی خونِ خود وضو دارم
من بغضِ نهفته در گلو دارم
صد قصه، نگفته، مو به مو دارم
واگویهی نالهی حزینم باش!
دیروز گلوله خورد فرزندم
امروز فتاد یارِ دلبندم
ای وای! برادرانِ در بندم
مپسند مرا به بند، مپسندم!
یاد آور عهد راستینم باش!
ای سنگ، بمان و پایداری کن
تنها شدم اینکم تو یاری کن
برخیز و علاجِ زخمِ کاری کن
در چَنته تو ماندهای، تو کاری کن
برخیز و صدای پر طنینم باش!
هر چند دل از نفاق، چرکین است
از خنجرِ دوست، سینه خونین است
آینده زماست؛ از فلسطین است
آزادی قدس، عهد دیرین است
تا وادی فتح، همنشینم باش!
وارث
حسن خسروی وقار
نفر اول در محور خورشید ولایت
یازدهمین کنگره شعر فرهنگیاران سپاه در سال ۱۴۰۱، (شاهچراغ – شیراز)
ای با من از پگاه نخستین! پگاه باش
شب تا هنوز مانده، به پا خیز و ماه باش
ای ماه! در حصار کس هیچ کس نمان
شب تا هنوز مانده، بتاب! از نفس نمان
شب تا هنوز مانده و صبح شب است باز
شب _این شب فریب_ شب چلچراغباز
گم کرده است قافله آنک امیر را
شب مانده، مِه گرفته سراسر مسیر را
شب ساری است و بستری از کوکب است شب
شب هرچه هم بزک شده باشد، شب است، شب!
سرما به ما زده ست که گرم تب آمدیم
صبحیم و بیمناک ظلومان، شب آمدیم
ای ماه! _با توأم_ تو خودت باش و ماه باش
در صبح شام، غربت ما را گواه باش
در راه حیله بود، خدا بود هر کسی
قبله قبیله بود، خدا بود هر کسی
تنها هراسناک و برادر؟ دریغ ما
آغوش مادرانهی خواهر؟ دریغ ما
تنها و بی پناه پدر _وای من_ پدر
در راه راه مانده و درماندهی سفر
بدر منیر مرده به افسون ابرها
صبح پناه برده به تاریک قبرها
پروازی گرفته به تنگ نشستگی
رنج به اوج رفته، شکوه شکستگی!
آوخ که از همیشه غمینتر پدر چقدر
از هرکه زخم خورده، ولی از پسر چقدر!
عمر است و شوم بختی فامیلها زیاد
هابیلها فزون شد و قابیلها زیاد
القصّه جهل قوم به مقصد ادامه دار
در مکّه مانده رنج محمّد ادامه دار
صبح فریب بر همه امّت رکب زده
آنک پدر حصاری شیخان شبزده!
بغض اند و در گلوی پدر گیر کرده اند
طفلان ره نگر که چه با پیر کرده اند
چون کودکان فریفتهی به به اند، حیف!
_دردا_ برادران همه طفل ره اند، حیف!
دین را _دریغ_ موجب تاراج دیده اند
عمّامه را عمارتی تاج دیده اند
کعبه ست، چون کنیسه به چشمان لوچشان
اشراقی اند و جانب غرب است کوچشان
هر کس هر آنچه خواست، بگوید! خدا یکی ست
در خاندان مصطفوی مصطفی یکی ست
فیِ اللَیلَهِ المبیت کَما اللّهُ نورهُ
وَالصُّبحُهُ قَریب، گواه است ماه او!
وَالشَّمسِ وَالقَمَر، سحر شب نماندنی ست
از آسمان که نور بریزد سبو سبو
نور از محمّد، آینگی هاست با علی
یا مرتضی محمّد و یا مصطفی علی
القصّه در طریق علی باش و ماه باش
مقصد شهادت است اگر، سر به راه باش
در کربلا نمانده، حسینی نمیشود
هر کس خمینی است، خمینی نمیشود
تا قبله قبله است، چه سود از قبیلگی؟
مقبول نیست سبحه و طامات حیلگی
راهی شویم تا ملکوت خدا شدن
در خاندان مصطفوی مصطفی شدن
من خواب دیده ام که در او فانی ام، چقدر؟
حیرت دمیده از دم عرفانی ام چقدر
شکر خدا در آتش این عشق سوختم
هرم لبش نشسته به پیشانی ام چقدر!
سرد فراق و موسم دلتنگی ام گذشت
گرم سماع و مست غزلخوانی ام چقدر
آنقدر او شدم که مرا من نمیشناخت
آنقدر او شدم که نمیدانی ام چقدر
دیشب من و امام خدا را یکی شدیم
سرمستی ام ببین که جمارانی ام چقدر!
راهی مدید مانده، ولی تا خدا شدن
در شام قوم _نور شدن_ مصطفی شدن
هانای تو یادگار پدر در زمان ما
ای ماه ماه و وارث خورشیدی خدا!
حتّی به قدر پرتو بی رنگ کوکبی
مگذار در محاق بدارد تو را شبی
نور خدا چنان که تو را دیده، بینمت
ماه خمین! کاش پسندیده بینمت
القصّه شب به راه اگر، بی نفس مشو
ای ماه! _با توأم_ تو کسی! هیچ کس مشو
ای با من از پگاه نخستین! پگاهتر
نور از علی ست، محو علی باش و ماهتر
... تو را
هادی ملک پور، استان تهران
نفر دوم در محور خورشید ولایت
یازدهمین کنگره شعر فرهنگیاران سپاه در سال ۱۴۰۱، (شاهچراغ – شیراز)
تا نقش کرده ایم به پندارها تو را
فریاد کرده ایم ز جان بارها تو را
از جانب دیار تو عطری که میوزد
تصویر کرده از پس دیوارها تو را
تنها نبوده نام تو روی لبان گل
همراه گل شنیده ام از خارها تورا
حیف است شاعران جهان جستجو کنند
در وصف قد و قامت و رخسارها تو را
شاید چو ابرها که به خورشید حائل اند
پنهان کنند در پس انکارها تو را
کارت گره ز کار بشر باز کردن است
یاری نکرده ایم به این کارها تو را
خاموش مانده اند چه بسیارها، ولی
فریاد میزنند گرفتارها تو را
فریاد میزنند شهیدان غرق خون
بالای داری میثم تمارها تو را
نام تو تازه است به هرجا که برده ایم
کهنه نکرد این همه تکرارها تو را
چشمان ما که نیست سزاوار دیدنت
در حسرت است دیدهی دلدارها تو را
دیگر کجا لیاقت ما از تو گفتن است
وقتی سروده اند سزاوارها تو را
نفاق مردم شهر
امیر یزدی، استان قزوین
نفر سوم در محور خورشید ولایت
یازدهمین کنگره شعر فرهنگیاران سپاه در سال ۱۴۰۱، (شاهچراغ – شیراز)
خسته ام از نفاقِ مَردم شهر
مَردم مانده در تَوهّم شهر
از کسی که بساط دین انداخت
سر بازارِ نان و گندم شهر
حرص دندانِ کینه پنهان است
پشت لبهای در تبسم شهر
به خدا... با خدا شدن هنر است
ناخدایانِ در تلاطم شهر؟!
به زلیخا شدن نمیارزند
خوب رویانِ دست چندم شهر
کار ما چیست؟ مصلحت کردن
مصلحت چیست؟ دم فرو بستن!
تا کجا باید از کسان بخوریم؟
هم از این خورده، هم از آن بخوریم؟
از رقیبان که این چنین خوردیم
از رفیقان هم آن چنان بخوریم؟
زخم شمشیر دشمنان بس نیست؟
از خودی زخم با زبان بخوریم؟
هجمه میآوردند از هر سو
از سر جایمان تکان بخوریم
روزی ماست خون دل خوردن
که اجازه نداده نان بخوریم
کار ما چیست؟ مصلحت کردن
مصلحت چیست؟ دم فرو بستن!
فتنه در رنگهای گوناگون
پشت آهنگهای گوناگون
قد علم کرده با تمام قوا
در دل جنگهای گوناگون
جای مُهر نماز میچسبد
بر جبین اَنگهای گوناگون
پای پا کارها قلم شده در
دفتر لنگهای گوناگون
این طرف قطعههای آیینه
آن طرف سنگهای گوناگون
کار ما چیست؟ مصلحت کردن
مصلحت چیست؟ دم فرو بستن!
فاصلهها
قاسم اردکانی، استان یزد
یازدهمین کنگره شعر فرهنگیاران سپاه در سال ۱۴۰۱، (شاهچراغ – شیراز)
انگار که این فاصلهها کمشدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
بر زخم دل سوختهام هیچ دوایی
جز لذت دیدار تو، مرهمشدنی نیست
من سروم و آزدگیام ورد زبانها ست
جز با غم تو، قامت من خمشدنی نیست
بگزار که باران بشوم زار ببارم
حالا که وصال تو فراهمشدنی نیست
میخواست غزل فاصله را کم کند، اما
انگار که این فاصلهها کمشدنی نیست
غم عشق
روح ا... حسنی، استان مازندران
یازدهمین کنگره شعر فرهنگیاران سپاه در سال ۱۴۰۱، (شاهچراغ – شیراز)
برای غیر انگور ضریحت خُم نخواهم شد
دخیل تاک ایوان توام پس گم نخواهم شد
نوشته دست حق ریزه خور خان نجف ما را
اگر این شد، گدای سفرهی مردم نخواهم شد
ببار از شبنم مهرت به شورستان جان ما
اگر باران تویی محتاج هر قلزم نخواهم شد
اگر قم شهر امن این زمان طبق روایات است
امانِ قم، نجف باشد، مقیم قم نخواهم شد
گرفت از گوشه لبخند تو خورشید نورش را
و گفت از پرتوت محتاج هر انجم نخواهم شد
همه عمرم، غم عشق تو را با جان درو کردم
من آن آتش، بر این حاصل بر این گندم نخواهم شد
تمام کهکشان بند است بر موی عبای تو
نظام از تو، هدایت تو، و دیگر گم نخواهم شد
هوای حرم
محمد مالدار کاریزی
یازدهمین کنگره شعر فرهنگیاران سپاه در سال ۱۴۰۱، (شاهچراغ – شیراز)
دوباره چشم من و گنبد طلای حرم
صدای اذن دخول پرندههای حرم
دوباره عطر حضور فرشتهها پیچید
دوباره غرق تمنا شده گدای حرم
در ورودی تان خادمان مرا گشتند
که دست پر نروم نزد کبریای حرم
به آب حوض شما غسل میدهم دل را
مگر که پاک شود دل در این صفای حرم
بنوش آب در این آستان به قصد شفا
شفای قلب محبانتان هوای حرم
به حیرتم که نمازش شکسته است چرا
مسافری که مقیم است در سرای حرم
منارههای تو دربین سازهها گم شد،
ولی بلندتر از آسمان بنای حرم
رفیق من که پرازعشق توست میگوید
گره بزن دل خود را به جای جای حرم
دوباره لحظه آخر به گریه میافتم
نرفته باز دلم تنگ شد برای حرم
امر به معروف و نهی از منکر در سیره شهدا
احمد مسرور، استان فارس
نفر سوم درمحور امر به معروف و نهی از منکر
یازدهمین کنگره شعر فرهنگیاران سپاه در سال ۱۴۰۱، (شاهچراغ – شیراز)
احمد مسرور
من راوی روایت یک نسلم
دلبستهی حکایت یک فصلم
فصلی که فصل پنجم توفان بود
فصل ظهورِ نسل شهیدان بود:
فی نفسه، سنگ و خاک، مقدّس نیست
هر چفیه و پلاک، مقدس نیست
اصلا ملاک نیست کجا باشد
حتی به فرض کَربُ بلا باشد
باید به آن شرف بدهد چیزی
افعال را هدف بدهد چیزی
باید شریعه سد شود و بَعدش
حالت عجیب و بد شود و بَعدش ...
باید هویزه بود و تصوّر کرد
آماج نیزه بود و تصوّر کرد
روی جنازه رقص شنیها را
در خونِ تازه رقص شنیها را
بین شلمچه اوج عطش را دید
شنهای داغ و حالتِ غش را دید
با نخلهای بی سر خرمشهر
جنگید در معابر خرمشهر
در سوگ کوچ دستهی ماهیها
از دستهای بستهی ماهیها
از عکس یادگاریِ با لبخند
غوّاصهای حک شده در اروند
از قَصر، پاوه، چارزِبَر، سومار
از موشک و خرابی و از آوار
از مِیمَک و سه تیغ قلاویزان
خمپارهها و جیغِ قلاویزان
از کشتزارهای پرشده از مین و
پاهای مانده داخل پوتین و
سرمای بی نهایت سردشت و
سیصدهزار! رأس کفِ تشت و
تکرار هشت سالهی عاشورا
تحلیلی از مقالهی عاشورا
اسطوره مردهای پر از یاقوت
مشتی از استخوان ته تابوت
سیصدهزار! سنگ مزاری که ...
سیصدهزار! داعیه داری که ...
خرما و پنجشنبهی هر هفته
از اسم کوچهای که رُخَش رفته
از انزوا و گرد فراموشی
دندان به لب فشردن و خاموشی
از حرفهای هر شبه اش با چاه
از پیچ سخت و گردنهها در راه
از غصّه بدون پدر بودن
از انتظار و خیره به در بودن
از سالهای طی شده در سلّول
از تاول و تنفّس با کپسول ...
نسلی که روز واقعه جان میداد
تاریخ را به عینه تکان میداد
نسلی که متّهم به تحجّر بود
نسلی که مثل چاه دلش پُر بود
نسلی که پیرمردِ خودش را داشت
نسلی که حرف و درد خودش را داشت
اسطورههای زاغه نشینی که
تندیسهای عشق و یقینی که
بلعکس عدهای که پُر از خوابند
اینان شهید سورهی احزابند
اینان که بی مضایقه میمیرند
تنها دلیل ارزشِ تطهیرند
نسلی که اوج امر به معروفند
غمهای سرخ روضهی مکشوفند
نسلی چنین هماره فراوان باد
سرشار از طراوت باران باد
من راوی قصیدهی این نسلم
من معتقد به بودن این فصلم...
صدای عشق
سارا جوکار
یازدهمین کنگره شعر فرهنگیاران سپاه در سال ۱۴۰۱، (شاهچراغ – شیراز)
دارد صدای عشق از گلدسته میآید
دارد فرشته، دسته دسته دسته میآید
الله اکبر از زمین خورشید میروید
وقتی موذن، آیهی تطهیر میگوید
باید که پاک و طاهر و بگشاده رو باشی
باید برای عشق بازی با وضو باشی
تکبیر میگوید دلم با عمق احساسم
گل میکند در باغ قلبم، بوتهی یاسم
الحمد میخوانم، زبانم شور میگیرد
سجاده ام، حال و هوای طور میگیرد
تعظیم کردم تا نشان بندگی باشد
من سجده کردم تا جواز زندگی باشد
دست نیازم را به سوی آسمان کردم
ذکر قنوتم را غم صاحب زمان کردم
در یالطیف سجدهی آخر مرا دریاب
پروردگار مهربان خالق مهتاب
حالا که با خود، نور سبز گفتگو دارم
با اذن تو حالا به دنیا آبرو دارم
عطر سلام آخر من، میرسد تا تو
آخر به پایان میرسد هرچیز الا تو
شمع تشخیص
علیرضا صفایی شعار، استان همدان
یازدهمین کنگره شعر فرهنگیاران سپاه در سال ۱۴۰۱، (شاهچراغ – شیراز)
باعث رشد روح انسان است
این عمل رکن دین وایمان است
شمع تشخیص راهها از چاه
مانع از لغزش جوانان است
امر معروف و نهی از منکر
از وصایای ناب لقمان است
«وَلْتَکُن مِّنکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ»
شاهدم آیههای قرآن است
نیک بنگر قیام عاشورا
هدفِ جنگ شاه عطشان است
کار زشت و قبیح و ناسالم
قطعاً از حیلههای شیطان است
توبه کن از رهِ خطا برگرد
انتهایش زیان و خُسران است
آن رفیقی که دست تو گیرد
هدیهای از خدای سبحان است
آمرِ خیر و ناهیِ منکر
چون مجاهد میان میدان است
آشنا با اصول اخلاقی
خوش بیان نجیب و خندان است
مدعیان عشق
داود رحیمی، استان اصفهان
نفر اول درمحور عفاف و حجاب
یازدهمین کنگره شعر فرهنگیاران سپاه در سال ۱۴۰۱، (شاهچراغ – شیراز)
مدعیهای عشق بسیارند
پای عشق علی، مرام یکی است
فاطمه ایستاد این یعنی
مرد و زن سهمش از قیام یکیاست
پای حق، پای دین وسط باشد
مرد و زن فرق دارد آیا؟ نه
با خودت یک حساب ساده بکن
مرد این جنگ میشوی یا نه؟
پای عشق علی چه زنها که
مرد و مردانه قد علم کردند
مادرانی که فاطمی بودند
پسرانی حسینی آوردند
خانه خط مقدم جنگ و
مادران مرد این نبرد شدند
کودکانی که تربیت کردند
دل به میدان زدند و مرد شدند
خواهرم! چادری که پوشیدی
قبل ازین بوده بر سر زهرا
با همین چادر سیاه بمان
در سیاهیِ لشکر زهرا
چادرت سنگر است دقت کن
که شبیخون به سنگرت نزنند
دشمن از باور تو میترسد
تیر شبهه به باورت نزنند
مرد میدان اگر به خاک افتاد
عرصهی جنگ همچنان برپاست
کوچه بازار جبههی جنگ و
چادر اکنون لباس رزم شماست
نهضتی که به ما رسید امروز
از مدینه شروع شد، از در
پشت در مادرم زمین افتاد
تا بماند قیام پیغمبر
پرچم شیعه چادر زهراست
چادری که به روی خاک افتاد
هم در آن کوچه، هم زمانی که
پیش آن جسم چاکچاک افتاد
چادر خاکی همین مادر
پرچم انتقام خواهد شد
با نوای خوش اناالمهدی
درد شیعه تمام خواهد شد
حُسن یوسف
محسن کاویانی، استان قم
نفر دوم مشترک درمحور عفاف و حجاب
یازدهمین کنگره شعر فرهنگیاران سپاه در سال ۱۴۰۱، (شاهچراغ – شیراز)
محسن کاویان
با حُسنِ یوسف بافتی پیراهنت را
غرقِ نجابت کردهای جان و تنت را
فانوسِ من بی شیشه باشی بادِ بی رحم
میگیرد از تو شورِ روشَن بودنت را
شعری و باید در دلِ لفافهها بُرد
تَن تَن تَتَن تَن تَن تَتَن تَن تَن تَنَت را
دشمن بر آن گردیده تا از تو بگیرد
با اسمِ روشن فکر، فکرِ روشنت را
با تیغِ تبلیغ آمده صَدپاره سازَد
چادُر که نه! بهتر بگویم جوشَنت را
ترسانده حزبِ بادها را اهتزازَش
این پرچمی که ذلّه کَرده دشمنت را
تو سرزمینِ حُجبی و این پرچمِ ناب
داده نمایش اقتدارِ میهنت را
به مَردی و مردانگی سوگند تنها
معراج میفهمد شکوهِ دامنَت را
این سَر به زیری سَر بلندت کرد و دشمن
طاقت ندارد نحوهی جنگیدنت را
چادر (عزیزت) کرده و خوب است این که
با حُسنِ یوسف بافتی پیراهنت را...
زبان حال زنان عفیف و جریان ساز جهان
عاطفه جوشقانیان
نفر دوم مشترک درمحور عفاف و حجاب
یازدهمین کنگره شعر فرهنگیاران سپاه در سال ۱۴۰۱، (شاهچراغ – شیراز)
آری منم.. الهه زیبایی جهان
محو مناند روی زمین اهل آسمان
آرام مثل چادر مادر سر نماز
محکم شبیه لحن پدر لحظه اذان
من نوبر بلندترین شاخه ام، ببین
کی میرسد به چیدن من دست این و آن؟
با بوتههای خار خیابان غریبه ام
با غنچههای باغچهی خانه، مهربان
دلدادگی ست پیشه من، لیلی ام هنوز
آوازه ام به عشق بلند است هر زمان..
رودابه، نیم تاجم و پروین و آسیه*
دنیا پر از من است، جهان را بیا بخوان
یاسر اگر خروش کند، من سمیه ام
هرجا حماسه ایست منم پشت آن نهان
باید برای خاک خود آرش بپرورم
هرگز مباد قامت این سرزمین کمان..
حجاب و عفاف
علی حبیبی
نفر سوم درمحور عفاف و حجاب
یازدهمین کنگره شعر فرهنگیاران سپاه در سال ۱۴۰۱، (شاهچراغ – شیراز)
خود آفریده خالق سبحان حجاب را
تا پرورد درون صدف در ناب را
چشمان خود به چهره نامحرمان ببند
تا بنگری درون خودت آفتاب را
یوسف عبید بود و به عفت عزیز شد
بی پرده دید پرده زیبای خواب را
هر مصحف مجلدی از دست ایمن است
جلد کتاب حفظ نماید کتاب را
تا عطر گل هدر نرود باغبان به ناز
سر بسته کرده ظرف تمیز گلاب را
چشم انتظار مرغک پر کنده آتش است
آتش کشیده خوبی و خامی کباب را
در روز گرم، چاره اگر بد حجابی است
پس چاره چیست آتش یوم الحساب را
شیطان کمین نشسته به قناصه در مسیر
پر کرده بهر روح تو صدها خشاب را
این ماهوارهای که نشسته به بام شهر
شیطان اکبر است، کشیده نقاب را
سنگینترین جنایت تاریخ ما بدان
کشف حجاب قلدر خونین جناب را
چادر ز سر کشید که ازریشه برکند
گویاترین نشانه اسلام ناب را
تنها حماسه منبعث از خون مرد نیست
خواهد حسین کشته زخواهر حجاب را
زینب به تیغ صحبت و شمشیر عفتش
آتش کشیده محفل عیش و شراب را
مرد و زن عفیفه و مومن، علم به دوش
با هر قدم رقم زده اند انقلاب را
الگوی مرد کرده خدا بو تراب را
بهر زنان مومنه، بانوی آب را
از تبار آیینه
رضا خوش تراش پسندیده، استان تهران
یازدهمین کنگره شعر فرهنگیاران سپاه در سال ۱۴۰۱، (شاهچراغ – شیراز)
تو زلال رویایی از تبار آیینه
با اجابتی روشن در مدار آیینه
بیکران رضوانی، جاودانه میمانی
تو همیشه سرشاری در کنار آیینه
مهربانترین انسان در مبانی کوثر
این کلام قرآن است یادگار آیینه
زن حکایتی دارد تو حکایتی دیگر
اسوهی زنان هستی عهده دار آیینه
زن بهار انسان است، از تبار باران است
هم بهار انسانی هم بهار آیینه
یادگاری ات مانده در تلاطم انسان
بیکرانه میمانیم انتظار آیینه
در جوار آیینه پرکشان غزل گفتیم
پر زدیم و رقصیدیم بی قرار آیینه
از تبار آیینه
علیرضا شریفی، استان چهارمحال و بختیاری
یازدهمین کنگره شعر فرهنگیاران سپاه در سال ۱۴۰۱، (شاهچراغ – شیراز)
رضا شریفی گرم دره
درسینه شوری از شمیم کوثر افتاد
گفتم عفاف و شعر یادِ مادر افتاد
مادر که یک آن چادرش از سر نیافتاد
هرچند از ضرب لگد پشت در افتاد
مادر که باشمشیر ایمان و عفافش
مردانه با نامردی دشمن درافتاد
در ماجرای آتش و در مادری سوخت
تا ریسمان بردستهای حیدر افتاد
روزی که اکبرها به خون غلتیده بودند
زد شعله آتش باز بر یک معجر افتاد
بادا فدای چادر تقوای زینب
هر زخم شمشیری به جسم اکبر افتاد
تاچادر حُجب زنان بر سر بماند
با تیغ دشمن از چه پیکرها سر افتاد
تا بند چادر دست نامحرم نیافتد
سرهای بسیاری به دست خنجر افتاد
در ماجرای سرخِ گوهرشاد روزی
با تیر روی صحنِ خونین گوهر افتاد
افتاد چادرهایشان برصحن، اما
هرچادری افتاد با یک پیکرافتاد
از جمع قلدرهای دنیا تا رضاخان
هرکس که با چادر در افتاده وَر افتاد
ای زن تو با عفت به آزادی رسیدی
مانند گل در باغ امنیت دمیدی
آرامش و آزادی امروز خود را
مدیون ایثار جوانان شهیدی
وقتی که باشد حضرت زهرا (س) پناهت
بیگانه باید باشی از هر نا امیدی
دریاب دارد فتنه میکوشد برای
تغییر مفهوم سیاهی و سپیدی
کار نَخُستِ فتنه گرها مغزشویی ست
نابودیِ افکار در جوی اسیدی
مثل مَصی بسیاری از ایران فروشان
با کشتنِ فکر تو میگیرند عیدی
آغوش وا کردی برای دشمنانت
در فتنه وقتی روسری از سر کشیدی
روزی زبانم لال اگر شد چیره دشمن
آن روز میفهمی شُتر دیدی ندیدی
آن روز میفهمی که آزادی بهانه ست
آن روز میفهمی که کالایِ خریدی
آن روز میفهمی که جامِ زهر بوده
هر شربتی از دست اهریمن چشیدی
عمری پیِ آغوش مفت و رایگانت
دیده ست دشمن شب به شب خوابِ پلیدی
آغازِ تن دادن به دستِ داعشی هاست
زن، زندگی، آزادیِ عبدالحمیدی
حکایت حاج درویش و ماهواره
سید مهزیار ستوده، استان تهران
نفر دوم در محور طنز
یازدهمین کنگره شعر فرهنگیاران سپاه در سال ۱۴۰۱، (شاهچراغ – شیراز)
بشنو تو حدیث حاج درویش
رفت و بخرید یک عدد دیش
بر دیش دوتا ال ام بی افزود
تا ترک و عرب بگیردش زود
حاجی شب اول از اداره
برگشت به عشق ماهواره
یک دست به کنترل، یکی چای
میرفت ز ترکیه به شانگهای
در خانه نشسته بود، اما
میگشت سه سوته دور دنیا
شلوار نخی حاج درویش
شد جین و کتان و دم پرش، ریش
آش و کله جوش و برگ و دیزی
پیتزا شد هات داگ و نیزی
در سایت و فضاهای مجازی
چت کرد و ایمیل کرد و بازی
گوشی اپل خرید حاجی
از دست فروشان حراجی
او اهل لباس کبریتی شد
انگار که یک سلبریتی شد
گویی شده بود یک ژن خوب
خوش تیپ و جوان و شاد و محبوب
واتس آپ و تلگرام و اینستا
شد ذکر شبانه روز آقا
افتاد به فکر پاس و ویزا
تایلند و دبی و برج پیزا
حاجی شده بود اهل دریا
اهل سفر و صفا و ویلا
با آفرود بچههای بالا
میرفت شمال و دشت وصحرا
چالوس و هراز و بام تهران
شلوارک و جوج و پیپ و قلیان
بنزین طلای سه هزاری
میریخت گلوی باک خالی
تزریق ژل و بوتاکس ابرو
تا بلکه پسنددش پری رو
هر چند که داشت وام بسیار
سرخوش شده بود و مست و بیعار
القصه گذشت چند ماهی
درویش نداشت راه و چاهی
دل کند ز بچه و زخاتون
عاشق شد و گشت سخت مجنون
فکز زن دیگرش به سر زد
دنبال دلار در به در زد
اما بشنو زحال خاتون
آن لیلی حاجی چو مجنون
خاتون چو چنین بدید افسرد
بیمار و نزار گشت و پژمرد
چون حرف هوو شنید تب کرد
بیهوش شد و میل رطب کرد
نومید چو شد ز شوهر خویش
او هم ره نو گرفت در پیش
آمد به سراغ مرد هالو
با لنگه کفش و دسته جارو
حاجی کتکی چنین، چنان خورد
مشتی که نخورده بود، آن خورد
زن شوهر خود نمود رسوا
مهریه خود گذاشت اجرا
کل دو هزار سکه را خواست
درویش بکرد کیسه پر ماست
مانند توافقات برجام
از چشم افتاد و گشت بد نام
به مثل قدیم جسم وجان داشت
نه منزل و جا و آشیان داشت
حاجی چو نبود در اداره
افتاد عقب پول اجاره
از قسمت وام بانک انصار
دادند به او پیام اخطار
گفتند ز ضامنت شود کم
درویش گرفت عزا و ماتم
مامور در اداره آمد
بیچاره به فکر چاره آمد
انگشت نمای سازمان شد
هم سوژه حرف این و آن شد
آن گرمی خانواده شد سرد
الحق که به اهل خانه بد کرد
شیرازه خانواده بگسست
زان خانه، امید، رخت بربست
آن بچه درس خوان با هوش
شد تنبل و خنگ و گیج و مدهوش
افسوس که دیر بود و درویش
افتاد به دام غفلت خویش
این آفت دیش و ماهوارست
مهواره که نیست چاه وارست
لبخند تلخ
مهدی قاسمی نیستانی
یازدهمین کنگره شعر فرهنگیاران سپاه در سال ۱۴۰۱، (شاهچراغ – شیراز)
ارز ما از ارزش افتاد ست در بازارها
گفته اند این را به نرخ روز در اخبارها
قیمت اجناس بالا میرود از پلکان
گوش مردم پرشده از این همه انکارها
از مدیران هم توقع کم شده این روزها
نقد ما این بار، میآید سوی بی کارها
قرص و دارو بیشتربا ناز میآید به دست
مانده اند این بین، تنها یک تنه بیمارها
خرج خانه، بیشتر از دخل بابایم شده
قامتش خم گشته خیلی زود زیر بارها
وای برحال تمام کم فروشان جهان
گفته با مردم به قرآن، نکته اش را بارها
حرف تولید است، امّا نیست گوشی بشنود
پرشده از جنس چینی داخل انبارها
شعر من، لبخند تلخ گوشه لب هاست نه؟!
میزند در، بشنوند این را اگر دیوارها
به کودکان شهید آرمیده بر آستان شاهچراغ
سیده اعظم حسینی، استان فارس
نفر اول در محور شهدای شاهچراغ
یازدهمین کنگره شعر فرهنگیاران سپاه در سال ۱۴۰۱، (شاهچراغ – شیراز)
کودک کنار دستفروشی درنگ کرد
با دست اشارهای به حبابی قشنگ کرد
اصرار کودکانه شد و چشم تنگ کرد:
مادر! حباب ساز برایم نمیخری؟
ذکر اذان به «اشهد ان علی...» رسید
کودک شتاب مادر خود را چنین شنید:
اول نماز بعد زیارت سپس خرید
یک قول مادرانه نه یک حرف سرسری
همبازی شلوغ تمام فصول بود
پاکی کودکانه اش اذن دخول بود
در پیش هر فرشته جوازش قبول بود
رد میشد از شلوغی آغاز هر دری
بازی... حریم امن حرم... شوق کودکی
قایم شدن کنارستونها، یکی یکی
بر سنگفرش، سرسرههای یواشکی
حالا رسید نوبت بازی آخری
تیر آمد و شکافت صف ازدحام را
مادر؟ ستون؟ پناه بگیرد کدام را؟
جا مینهاد کودکی ناتمام را
در رد خون ریخته بر سنگ مرمری
در فصل سرخ حرمله، بازی خراب شد
مادر به رود رود رسید و رباب شد
خون جوش زد کنار ضریح وحباب شد
پاشید روی آینه خون کبوتری
آنسوتر از تمامی این اضطرابها
میرفت بر مدار فریب سرابها
با موج بادها، ترکیده حبابها
آری حباب ها، ولی از نوع دیگری
مثل حباب هشتگ «زن» در شعارها
غوغای رقص مختلط سوگوارها
آروغهای سیری و مستی هارها
آنک حبابهای خدایان سامری
روییده ایم بین تبرها بلندتر
قامت کشیده ایم به صحرا بلندتر
شاخه به شاخه زخمتر، اما بلندتر
ماییم و در مصاف خزان لاله پروری.
به برخی سلبریتیهای نمک به حرامی که میشناسیمشان.
به نیم مردهی فتنه، دوباره جان دادید
چه زشت ناکسی خویش را نشان دادید
شما که لقمهی شهرت زدست ما خوردید
برای هاری هر گرگ دم تکان دادید...
شهدای حرم احمد ابن موسی علیه السلام
حسین نریمان، استان البرز
نفر دوم درمحور شهدای شاهچراغ
یازدهمین کنگره شعر فرهنگیاران سپاه در سال ۱۴۰۱، (شاهچراغ – شیراز)
غم است و هر چه بگویم از این قضیه کم است
نگو دروغ که راوی کبوتر حرم است
شکسته آینه کاری، عزا گرفته حرم
به دوش، پیکر زوار را گرفته حرم
کجاست آنکه تسلی دهد دل ما را
که غم گرفته دل احمد ابن موسی را
به این شکسته دلیای دل شکسته تو مساز
تفالی بزن اینک به خواجه شیراز
تفالی زدم و گریه کرد دیوان، گفت
شکسته سینهی حافظ ز داغ ایران گفت:
«ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلب حال مردمان، چون است»
در این زمانه سفله دگر دلی خوش نیست
و کام سعدی شیرین سخن پر از تلخی ست
دلا خموش، دلا خون بخور در این غوغا
که گفته سعدی شیراز اینچنین غم را
«دل شکسته که مرهم نهد دگر بارش؟
یتیم خسته که از پای برکند خارش؟»
حریم دوست همیشه محل احرام است
گلوله خورده ببین کودکی که بی نام است
گلوله خورده خدایا سرور و سبزی باغ
گرفته شاه خراسان عزای شاهچراغ
گلوله خورده زن مهربان آبادی
کجاست مدعی حقه زن آزادی
به دشمنان قسم خورده حرف ما این اینست
که ضرب سیلی مرم مهیب و سنگین است
بغض
احمد جواد نوآبادی، استان قم
نفر سوم مشترک درمحور شهدای شاهچراغ
یازدهمین کنگره شعر فرهنگیاران سپاه در سال ۱۴۰۱، (شاهچراغ – شیراز)
بسته راه گلوی ما را بغض
درِ غُصه به روی ما باز است
بی جهت نیست حالمان خوش نیست
دل ما داغدار شیراز است
چشمها سرخ، اشکها جاری
همه مردم سیاه پوشیدند
در عزای حریم شاهچراغ
مشهد و قم سیاه پوشیدند
اشک شوق از نگاهشان میریخت
دست بر روی سینه رو به حرم
ناگهان پر زدند سمت خدا
وقت ناب اذان، غروب حرم
پانزده تا کبوتر عاشق
آه، لبریز آه کشته شدند
روز محشر سوال خواهد شد
به کدامین گناه کشته شدند؟!
دست و پا میزدند پای ضریح
غرق در خون شدند پا تا سر
مادری در مقابل پسرش
پسری در مقابل مادر
دل ما روشن است این شبها
که جهان اینچنین نخواهد ماند
منتقم میرسد به امر خدا
خونشان بر زمین نخواهد ماند
خشابِ فتنه
سید رضا هاشمی، استان البرز
نفر سوم مشترک درمحور شهدای شاهچراغ
یازدهمین کنگره شعر فرهنگیاران سپاه در سال ۱۴۰۱، (شاهچراغ – شیراز)
صدای همهمه میآید از خیابانها
شعار زندگی و زن برای آزادی ست
حواسها شده پرت و نمانده چشمی که
ببیند آمده گرگ و میان آبادی ست
در انعکاس صدای خشونت یاغی
صدای تیر به قلبِ رواق خانه نشست
گلولههای درون خشاب این فتنه
چراغ حرمت ایوان شاه را شکست
میان عطر نماز و دعای زائرها
هوای سمّی باروت در فضا پیچید
کسی برای مریضش شفا طلب میکرد
که ناگهان وسط حاجتش به خون غلتید
به جرم مادر بودن، زنی پر از رؤیا
کنار بچّه اش آرام، بی صدا افتاد
غلط اگر نکنم زیر بار این صحنه
میان عرض خدا ولوله به پا افتاد
کنایه میزنم و در لفافه میگویم
دوباره بر سر نیزه نشسته قرآنها
همین که دل به حقیقت نمیدهد راهی
گرفته میشود از عمروعاص فرمانها
نتیجهی همهی فتنهها مشخص شد
گلوله سهم تن و قلبهای با ایمان
تفکرِ همهی اغتشاش گرها شد
جدا نمودن اعضای پیکر ایران
ولی تمامیِ آنچه که توی سر دارند
به گور خاطره خواهند برد آخر سر
تمام قوم و قبایل شبیه یک تسبیح
تنیده در نخِ ((جانم فدای این کشور))
اسم رمز
مسلم صادقی، استان خراسان جنوبی
یازدهمین کنگره شعر فرهنگیاران سپاه در سال ۱۴۰۱، (شاهچراغ – شیراز)
آتش به باغ انداختید، اما نمیسوزد
این خانه با این شعله بازیها نمیسوزد
بالاتر است آن شاخ باران دیده، از این دود!
جز خشک برگی، پای این افرا نمیسوزد
دریا از این گردابها بر هم نخواهدخورد
بر آبها آتش مزن! دریا نمیسوزد!
هرجا بگیرد نقشه ات، اینجا نمیگیرد
هرجا بسوزد فتنه ات، اینجا نمیسوزد
هربار دستت رو شد و از رو نرفتی باز!
این حیله هم رو کن! که جز رسوا نمیسوزد
رؤیای تان آتش به دنیای شما انداخت!
دنیای ما برجاست، این رؤیا نمیسوزد
کابوس تان درحسرت تعبیر خواهدسوخت
جز گورتان، جایی از این دنیا نمیشوزد
با رمز «آزادی» به «امنیت» مزن آتش!
این ملک آزاد است، از این «بلوا» نمیسوزد
این دامها پای پلنگان را نمیگیرد
جغدان نمیفهمند؛ این عنقا نمیسوزد
غوغائیان، آتش به آغوش حرم بستند
شیرازِ شیرستان از این غوغا نمیسوزد
مُهر ولایت خورده پای این سند، برگرد!
ملکی که باشد دست این مولا نمیسوزد
تا آفتاب از توس بر این خاک میتابد
دیگر شبیخونِ شب، ایران را نمیسوزد...
حرم، وقت اذان ...
محمد جواد منوچهری
یازدهمین کنگره شعر فرهنگیاران سپاه در سال ۱۴۰۱، (شاهچراغ – شیراز)
برای شاعر عاشق سیاست نان نخواهد شد
ولی با دشمن و مزدور هم پیمان نخواهد شد
میان فقر و قحط عشق و بیکاری گرفتاریم
ولی هم بازی نامردها ایمان نخواهد شد
اگر صد زخم بر دارد غرور شیر، میجنگد
ولی بر سفرهی کفتارها مهمان نخواهد شد
به قربانگاه خواهد رفت اسماعیل، هر آشوب
ولی قربانی و بازیچهی شیطان نخواهد شد
فروکش میکند گرد و غبار فتنه و هرگز
به کوری دو چشم دشمنان طوفان نخواهد شد
من از حجم قساوتهای آدم زاده فهمیدم
که هرموجود جاندار دوپا انسان نخواهد شد
حرم، وقت اذان، کشتار زائرها، خدایا نه...
بشر اینقدر هم بی رحم و بی وجدان نخواهد شد
برای حفظ ناموس و وطن، ایرانی عاشق
شود صد پاره، هرگز پاره تن ایران نخواهد شد
شاهچراغ
محمد توکلی، استان تهران
یازدهمین کنگره شعر فرهنگیاران سپاه در سال ۱۴۰۱، (شاهچراغ – شیراز)
شرم بر شما!
شاعران نقشهی بدن
دشمنان نقشهی وطن
تا شبی رسید
بر سحر لگد زدید
شاعران اسم رمز
شعرتان
چادر از سر حجاب میکِشد
چشم شسته را به خواب میکِشد
آب را به منجلاب میکِشد
شعرتان
بوی فتنه میدهد
شرم بر شما!
ناکثین و قاسطین و مارقین
شرم بر تمام شاعران اینچنین
مادری سر نماز
در حرم
وای من
بمب، توی ساز
تیر، در قلم
وای من
طبل جنگ در مصاف با بهار
شعرتان!
آتشِ به جان روزگار
شعرتان!
قاتل چراغهای شاه داغدار
شعرتان!
حوض ارغوان
فهیمه خوشاب، استان سمنان
یازدهمین کنگره شعر فرهنگیاران سپاه در سال ۱۴۰۱، (شاهچراغ – شیراز)
غروب، عطر اذان حوض ارغوان شما
پرندهها همه راهی آسمان شما
و پله پله ملائک فرود آمده اند
برای بوسه به بال کبوتران شما
هنوز صحن حرم مملو از ملائک بود
که پای حرمله وا شد در آستان شما
و *زن* که* زندگی*ش را گرفت در بغلش
که بی گزند بمانند در امان شما
چکید ماشه و تیری که تشنه خون بود
نشست بر جگر خون میهمان شما
دوباره روضه تیغ نشسته بر حلقوم
دو کاسه خون شده چشمان مهربان شما
کبوتران حرم
ابوالفضل خلیلی مقدم، استان تهران
یازدهمین کنگره شعر فرهنگیاران سپاه در سال ۱۴۰۱، (شاهچراغ – شیراز)
فهیمه خوشاب خلیلی
نفس به سینه گرفت و هوا دگرگون شد
و قلب مادر گیتی غمین و محزون شد
دوباره حرمت اهل حرم شکسته شد و
حریم امن حرم بین که غرق در خون شد
دلم هوای تو کرده گرفته از تو سراغ
هوا هوای دو رکعت نماز دردِ فراق
چقدر لحظهی وصلت به کام شیرین است
سلام حضرت دلبر سلام شاهِ چراغ
دوباره ولوله افتاد در میان حرم
ز ترس و ناله و شیون، دوان زنان حرم
دوباره حرملهای با کمان و تیر آمد
به صید پاکیِ لبخندِ کودکان حرم
به کنج میکده جام و قدح اگر دادند
بهشت را به بهای دو چشمتر دادند
دوباره باغ شهادت درش گشوده شد و
کبوتران حرم را دوباره پر دادند
کبوترانه پریدند و تا خدا رفتند
نههایی و، و نه هوییّ و بی صدا رفتند
و عاشقانه ز آغوش گرم شاهِ چراغ
به روی بال ملائک چه بی هوا رفتند
انتهای پیام/ 112