به گزارش دفاعپرس از مشهد، «بهنام افسرده» یکم بهمن ۱۳۵۹ در شهر تهران چشم به جهان گشود. او اصالتا از روستای پادر، از توابع شهرستان ششتمد بود.
از همان کودکی به خاطر هوش و ذکاوت ذاتی که داشت، مورد توجه خانواده قرار گرفت و پدر و مادر کمر به تربیت او که تنها فرزند پسر خانواده بود بستند.
از کودکی همان طور که راه رفتن و حرف زدن را از مادر میآموخت، عشق به امام حسین علیهالسلام و ائمه اطهار علیهمالسلام را نیز از مادر آموخت. چهار ساله بود که به همراه خانواده به سبزوار عزیمت کردند. در پنج سالگی پدر و مادر مهربانش او را با کولهباری از سختیها تنها گذاشته و به دیار فانی شتافتند.
با شروع جنگ تحمیلی، شوق عجیبی برای رفتن به جبهه نشان میداد، ولی هنوز سن کمی داشت. او که مدرسه را سنگر میدانست، با علاقه درس میخواند. آرزو داشت روزی بزرگ شده و خلبان شود تا انتقام شهیدان را از صدام و حامیانش، یعنی آمریکا و اسراییل بگیرد.
او میگفت: «وقتی خلبان شوم، اول از همه کاخ صدام را بر سرش خراب خواهم کرد.» سال اول راهنمایی بود که دوستش احمد نظیف شهید شد. بعد از شهادت احمد خیلی ناراحت بود و میگفت: «اسلحه شهید نظیف به زمین است و من باید جایش را در جبهه پر کنم.»
وی از طریق بسیج به جبهه اعزام شد و در تاریخ ۱۳۶۵/۰۶/۲۲ در منطقه شلمچه، حین درگیری با دشمن بعثی به دیدار دوست صمیمیاش شتافت و به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر پاک و مطهر ایشان پس از تشییع باشکوه، در گلزار شهدای شهر سبزوار به خاک سپرده شد.
فرازی وصیتنامه شهید بهنام افسرده
بسم الله الرحمن الرحیم
این بنده حقیر وصییت میکنم که بسم الله انا لله و انا الیه راجعون. ای مردم! بر سر قبرم گل نریزید. آخر انصاف نیست که بر پیکر حسین تیرها باشد و بر قبر من گل.
وقتی شهید شدم دستهایم را از تابوت بیرون بیاورید تا مردمی که در خواب غفلت به سر میبرند و در حرص و آز، غوطه میخورند بدانند که من چیزی با خود نمیبرم و از مادیات دل کندهام.از شما میخواهم که اهل کوفه نباشید و امام را تنها نگذارید.
برادرانم از شما میخواهم که درستان را بخوانید تا برای انقلاب اسلامی مفید واقع شوید.
انتهای پیام/