به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، مشکلات اقتصادی باعث شد یکبار در ششم ابتدایی و یکبار در دوم دبیرستان ترک تحصیل کند. هم مجبور بود درس بخواند و هم کمک خرج پدر کارگرش برای امرار معاش بود. حیدرعلی طالبی سال ۱۳۳۳ در نجفآباد به دنیا آمده بود و در همان شهر هم با خانواده زندگی میکرد. بعد از پایان دوره سربازی وارد شغل در و پنجره سازی شد و در کنار کار به مطالعه در زمینههای مختلف سیاسی و دینی و مسائل روز پرداخت. روحیه مبارز و ایمان او باعث شد تا در جوانی با اندیشههای انقلابیون آشنا شود و با آموزشهایی که در سربازی دیده بود آموزشهای چریکی برای مبارزه با رژیم ستمشاهی را آغاز کرد.
در حوادث خونین محرم۵۷ در نجفآباد، همراه دیگر جوانان شهر بارها با مهاجمان درگیر شد و تا آستانه شهادت یا دستگیری پیش رفت. فعالیتهای مبارزاتی باعث شد تا تحت تعقیب شهربانی باشد و سه ماه در یکی از باغهای اطراف شهر مخفی شده و کارهای مبارزاتی را دنبال میکرد.
او چند روز قبل از پیروزی انقلاب اسلامی به تهران رفت و در درگیریها نیز از ناحیه شانه زخمی شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی ر ادامه مواد مخدر اصفهان مشغول به کار شد و با شروع غائله کردستان به غرب کشور رفت. مدتی بعد به عضویت سپاه پاسداران درآمد و در قالب گروه شهید محمد منتظری راهی سوریه و لبنان شد تا پس از گذراندن دورههای چریکی به کشور بازگردد.
شهید حیدرعلی طالبی که سوابق درخشانی در مبارزات مسلحانه دوران قبل از انقلاب و چندین ماه همراهی با مبارزان افغانستانی را داشت و در مقطعی نیز دورههای فشرده جنگ چریکی را در سوریه گذرانده بود.
او در قالب کمک به نهضت آزادی بخش به کشورهای عربی، هند، پاکستان، سوریه و افغانستان سفر کرد و به عنوان نیروی چریکی به آموزش نیروهای مجاهد میپرداخت. زمانی که خبر آغاز جنگ تحمیلی را شنید در کنار مجاهدان افغانستانی بود، به سرعت خود را شبانه از کوههای صعب العبور به ایران رساند و به عنوان فرمانده نیروهای داوطلب در شوش مستقر شد.
او در ۱۷ آذر سال ۵۹ بعد از انجام یک عمل ایذایی وقتی به نماز ایستاد با اصابت ترکش خمپاره ۶۰ در ۲۶ سالگی به شهادت رسید.
دشمن بداند ما همیشه بیداریم
مرتضی کاظمی از دوستان شهید در خاطرهای تعریف کرد روزی به میرزا گفتم: «به جای اینکه اینجا بنشینیم چرا به عراقیها حمله نمیکنیم؟»
ایشان مرا به دامنه کوه برد و رو به من گفت: «شما که میگویید حمله کنیم، فکر این را کردهاید که اگر یک نفر زخمی شد، آیا برای انتقالش به عقب به نیرویی نیاز نداریم؟ به ماشین احتیاج نداریم؟ به نیرویی دیگر که جای او گذاشته شود، احتیاج نداریم؟ به مهمات و کسی که آن را به خط برساند، نیاز نداریم؟ قبل از هر حمله همه این چیزها باید مهیا باشد.» و این گونه بود که با صحبت هایش قانع شدم.
گاهی نیمهشبها مرا از خواب بیدار میکرد و میگفت: «امشب میخواهیم عراقیها را بیدار کنیم.» بعد یک گلوله آر. پی. جی بر میداشتیم و در دل عراقیها میرفتیم و پس از شلیک گلوله دوباره به عقب برمیگشتیم. میرزا میگفت: «آنها باید بدانند که ما همیشه بیداریم.»
کمک به پدر فلج یک خانواده فقیر
مادر شهید نیز روایت کرده است: «سراغ خانوادههای فقیر را میگرفت. اگر کمکی از دستش بر میآمد، دریغ نمیکرد. خانوادهای بود که پدرشان از ۲ پا فلج بود و ۲ فرزند کوچک داشتند. میرزا در یکی از سرکشیهایش، متوجه حوض وسط خانهی آنها شد. به سرعت رفت به مغازهاش. دری برای آن حوض ساخت تا خدایی ناکرده خطری پیش نیاید.»
زیرکی در برخورد با ساواک
غلامرضا مهدیه از همرزمان او تعریف کرد: «یک وانت داشت که وقف انقلاب بود. البته خودش نیز وقف انقلاب بود. آن شب وقتی با سرعت درحال رانندگی بود، کوکتل مولوتوفهایی که همراهش بود روی هم ریخت و ماشینش آتش گرفت. به در مسجد حاج شیخ احمد که رسید، نارنجکها را از ماشین بیرون آورد و گذاشت زیر پل. شروع کرد به داد و فریاد زدن.
میگفت: «مگر من چه کار کردهام که ماشینم را آتش زدید؟» نیروهای ساواک جویای ماجرا شدند. میرزا بدون هیچ واهمهای جواب داد: «به من گفتهاند بگو مرگ بر شاه، نگفتهام و ماشینم را آتش زدند.»
مأموران شروع کردند به کمک دادن و ماشین را خاموش کردند. پس از خاموشی، میرزا ماشین را برداشت و رفت. او در چنین مواقعی هول و اضطراب پیدا نمیکرد، بلکه با زیرکی خاص ماجرا را به خوبی تمام میکرد.
انتهای پیام/ ۱۴۱