خبرگزاری دفاع مقدس: یادم میآید روز عاشورا به اهواز رفتیم. دستههای عزاداری متعددی در کوچه و خیابانهای این شهر به چشم میخورد.
ستون عزاداری تلفیقی از رزمندگان با لباس خاکی و مردم عادی بود و همین باعث شد شهر از روحیه حماسی خاصی برخوردار شود. در میان ما یک نوجوان مداح وجود داشت که نوحه میخواند.
همراه او به مسجدی در مرکز شهر رفتیم. در همان حال که با نوحه سوزناکش سینهزنی میکردیم ناگهان چشمم به پیرمردی افتاد که در گوشهای از مسجد نشسته است. نوحه حال او را منقلب کرده بود، آن چنان که قطرههای اشک با درخشش خاصی از چشمش بر روی محاسنش جاری شد.
تماشای این صحنه و ارتباطی که با نوحه برقرار کرده بود را هنوز پس از گذشت حدود 27 سال به یاد دارم و همواره دلم می خواهد که یک لحظه جای آن پیرمرد بودم.