مادرانی که بوی بهشت می‌دهند

هرچند مادران شهدا همگی اسطوره‌های صبر و ایثارند، اما داستان زندگی این دو مادر کمی فرق می‌کند. یکی مادری که پسر رزمنده اش در ۱۷ سالگی مجروح شد و ۱۸ سال به کما رفت و پدر و مادر در تمام این سال‌ها از این جانباز که به «زیبای خفته» شهرت پیدا کرده بود مراقبت می‌کردند. دیگری مادر شهیدان جوادنیا که ۴ پسرش را راهی جبهه کرد و بعد از شهادت آن‌ها سجده شکر به جا آورد.
کد خبر: ۶۴۳۱۰۹
تاریخ انتشار: ۱۶ دی ۱۴۰۲ - ۰۹:۳۰ - 06January 2024

به گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع‌پرس، فصل مشترک مادران شهدا عشق و شکیبایی است؛ مادرانی که روز به روز بیشتر دلتنگ فرزندان شان می‌شوند، اما همیشه از آزمون شکیبایی و صبر و ایثار سربلند بیرون می‌آیند. با اینهمه داستان زندگی دو مادر با سایر مادران بزرگوار شهدا اندکی فرق می‌کند. یکی مادری که پسر رزمنده اش در ۱۷ سالگی مجروح شد و ۱۸ سال به کما رفت.

در این مدت پدر و مادر مثل پروانه دور او می‌چرخیدند و از او مراقبت می‌کردند. آوازه محمد تقی به همه ایران رسیده بود و خیلی‌ها برای دیدن این جانباز که به "زیبای خفته" شهرت پیدا کرده بود به اصفهان می‌رفتند. دیگری مادری که صد‌ها کیلومتر دورتر از اصفهان و در مرکز پایتخت، با پوشاندن لباس رزم بر تن پسرانش آن‌ها را به جبهه فرستاد. مادر شهیدان جوادنیا ۴ پسرش را راهی جبهه کرد و بعد از شهادت آن‌ها سجده شکر به جا آورد.

مادرانی که بوی بهشت می‌دهند

۱۸ سال انتظار تا بهشت

کار هر روز صبح مادر بعد از نماز، دیدن صورت مثل ماه محمد تقی بود. آن قدر چهره معصوم او زیبا شده بود که همه به او می‌گفتند زیبای خفته. ۱۸ سال بین دنیا و بهشت بود و انگار مانده بود تا تنها دلخوشی مادر باشد. ۱۸ سال فقط به زبان راحت است. باید مادر باشی تا قد کشیدن پسرت را ببینی و لذت ببری. محمد تقی ۱۷ سال داشت که به جبهه رفت و یک سال بعد موج انفجار او را گرفت و جانباز شد. اما جانبازی او با بقیه فرق می‌کرد. او ۱۸ سال در کما بود و سرانجام اردیبهشت ۸۸ به آرزویش که شهادت بود رسید.

اشرف ابراهیم زاده مادر محمد تقی طاهرزاده چند سالی است تنها شده است. همسرش که یار همیشگی و یاور پسر شهیدش بود سال ۹۲ به محمدتقی پیوست. حالا مادر مانده و قاب عکس‌هایی که هر کدام خاطراتی را برایش زنده می‌کنند. قاب عکس بزرگ مربوط به سفر مقام معظم رهبری به اصفهان و عیادت ایشان از محمد تقی است. مادر از آن روز و ۱۸ سال پرستاری از پسرش اینگونه روایت می‌کند. «محمد تقی سال ۱۳۴۹ به دنیا آمد. ۱۷ سال داشت مثل بقیه تصمیم به جبهه رفتن گرفت و من و پدرش استقبال کردیم.

مادرانی که بوی بهشت می‌دهند

محمدتقی تیرماه ۶۷ در عملیات فاو در شلمچه مجروح شد. آسیب مغزی قدرت حرکت، گفتار، بلع و نیمی از هوشیاری او را مختل کرد. پزشکان بیمارستان شهید صدوقی اصفهان که محمدتقی پس از مجروحیت در آنجا بستری شده بود همگی بیشتر از چهل روز احتمال زنده ماندن او را نمی‌دادند، اما این خواست و اراده خدا بود که محمدتقی ۱۸ سال دیگر هم کنار ما باشد. خدا می‌خواست جگرگوشه ام کنارم باشد تا برایش مادری کنم. پس از این اتفاق، تا دو سال در بیمارستان بستری بود، اما از سال ۶۹ و پس از مرخص شدن از بیمارستان، ۱۶ سال در منزل از او پرستاری کردیم».

مادرانی که بوی بهشت می‌دهند

این مادر به ایثار و فداکاری همسرش در مراقبت از محمد تقی اشاره می‌کند و می‌گوید: «بعداز دوسال از مجروحیت محمد تقی همسرم مغازه کفاشی اش را تعطیل کرد و در خانه نشست. می‌گفت می‌خواهم برای همیشه به محمد تقی خدمت کنم. او عاشقانه به پسرمان خدمت کرد. جسم محمدتقی کاملاً بی‌حرکت بود با این حال پدرش روزی چهار مرتبه بدن او را کاملاً شستشو می‌داد؛ در طول شبانه روز هر دو ساعت یک بار او را جا به جا می‌کرد و حتی اجازه نداد به اندازه سر ناخنی بدن او زخم شود. وقتی من و همسرم کنار تخت او می‌رفتم و صداش می‌زدیم چشمانش را باز می‌کرد و با نگاهش مرا در عشق خودش سیراب می‌کرد. یک بار وقتی صداش زدم و گفتم مرا دعا کن سرش را به سختی بالا آورد تا مرا ببیند. این بهترین لحظه زندگی ام بود. شب‌ها وقتی از لای در اتاق او را نگاه می‌کردم می‌دیدم لب هایش تکان می‌خورند. انگار ذکر می‌گفت. پرستاری سرباز امام زمان (عج) افتخار من و همسرم بود.

آن قدر چهره پسرم نورانی شده بود که دراین ۱۸ سال هیچ وقت از دیدنش سیر نمی‌شدم. خیلی‌ها به ما می‌گفتند که باتوسل به محمد تقی حاجت گرفته ایم. مهمان‌های او بیشتر از مهمان‌های ما بود. از همه جای ایران به دیدنش می‌آمدند. ساعت‌ها سختی و هزینه راه را تحمل می‌کردند تا او را ببینند. بعضی‌ها می‌گفتند اصلاً محمد تقی را نمی‌شناختیم، خودش آمد به خوابمان، و دعوتمان کرد.»

مادرانی که بوی بهشت می‌دهند
پدر و مادر شهید طاهر زاده و دیدار رهبر با این شهید و خانوادهاش در سال ۱۳۸۰

وقتی صحبت از روز شهادت تقی می‌شود مادر آه بلندی می‌کشد و می‌گوید: «خدا او را بیشتر از ما دوست داشت. ۱۸ سال دم در بهشت ایستاد تا بالاخره خدا او را به بهشت برد. ۱۸ سال از امانت خوب خدا پرستاری کردیم. محمد تقی ۱۷ سال زندگی کرد، ولی هنگام شهادت ۳۵ ساله بود. ۸ سال بعد هم همسرم در ۶۴ سالگی دعوت حق را لبیک گفت و به دیدار فرزند شهیدمان شتافت.»

اشرف ابراهیم زاده روزی را که رهبر انقلاب به عیادت محمد تقی آمد به خوبی به یاد دارد: «دو سه سال بود حضرت آقا، نماینده می‌فرستادند اصفهان برای سرکشی به محمد تقی. با این حال ما چشم‌انتظار قدم‌های مبارک خودشان بودیم. هر روز برای دیدار لحظه‌شماری می‌کردیم. تا این که سال ۸۰ فرا رسید و آقا به اصفهان آمدند. آقا خیلی ساده به خانه ما آمدند. همسایه‌ها به او خوش‌آمد گفتند و او تشکر کرد، احوالپرسی کرد، بعد وارد منزل شد؛ دستی روی پیشانی محمدتقی کشید و ذکری گفت؛ تقی چشمانش را باز کرد و او را تماشا کرد. همه از خوشحالی اشک می‌ریختیم. آقا سوالاتی پرسیدند در خصوص نحوه شست و شو، غذا و خیلی مسائل دیگر محمدتقی. آقا درباره شنوایی محمدتقی سوال کردند. وقتی متوجه شدند که فرزندم شنوایی دارد با او صحبت کردند. دست روی سر و صورت آقا تقی می‌کشیدند و او نیز گریه می‌کرد. آقا اشک‌های محمد تقی را پاک می‌کردند. آن شب خانه ما بوی بهشت می‌داد. آقا به محمدتقی گفتند: پسرم تو بین دنیا و بهشتی، واقعاً جمله درستی بود، او بین دنیا و بهشت بود و آخر بهشت را برگزید.»

افتخارآفرینی مادر با ۴ قاب سبز

همه اهالی محل او را می‌شناسند. مادر چهار شهیدی که در مراسم تشییع پیکر‌های آن‌ها فریاد یا حسین (ع) می‌کشید و کسی اشک‌های او را ندید. ســــــال‌هاست به قاب عکس‌هایی که در گوشه اتاق قرار داده چشم می‌دوزد. هنوز هم عطر وجود هر ۴ پسر شهیدش را در خانه حس می‌کند و وقت دلتنگی ساعت‌ها به عکس آن‌ها خیره می‌شود. روز‌هایی که پیکر فرزندان شهیدش را برای او می‌آوردند به هیچ کدام از اعضای خانواده اجازه نمی‌داد گریه کنند و می‌گفت خواسته پسرانم این است که اجازه ندهیم اشک ما را دشمن ببیند. مادر شهید بودن افتخاری است که او چهاربار با همه وجود لمس کرد و سجده شکر بجا آورد. فاطمه عباسی ورده مادر شهیدان احمد، علی، یونس و محمد جوادنیا با دستان خود چهار پسرش را راهی جبهه‌ها کرد و پیکر آن‌ها را به خاک سپرد. از شهادت آن‌ها و مرگ دلخراش دو دختر در کنار مرگ همسر خم به ابرو نیاورد. می‌گوید خدا چنان صبری به او داده که سال‌هاست توانسته جای خالی آن‌ها را ببیند و بازهم شکرگزار باشد.

او از دوران کودکی فرزندانش این‌گونــــه یاد می‌کند. «۱۳ سالم بود که خانواده علی اکبر جوادنیا که از اقوام بودند به خواستگاری‌ام آمدند و ازدواج کردیم. همسرم در اداره دارایی کار می‌کرد و پس از ازدواج همراه مادرش در محله پامنار تهران زندگی مان را آغاز کردیم. ۴ سال آنجا بودیم سپس به خیابان سیروس آمدیم و ۲ سال هم منزل پسردایی‌ام زندگی کردیم که پسر بزرگم جواد به دنیا آمد و پس از آن ساکن خانه‌ای در خیابان بهار شدیم که دو اتاق بیشتر نداشت. با بزرگ‌تر شدن بچه‌ها آنجا را وسعت دادیم هنوز هم همین جا زندگی می‌کنیم. جایی که هنوز بوی پسران شهیدم را می‌دهد و صدای خنده هایشان را حس می‌کنم. چند سال بعد احمد به دنیا آمد و پس از آن علی و یونس به دنیا آمدند. محمد آخرین پسرم بود و آخرین شهیدم شد. در این سال‌ها درس صبر و مقاومت را بار‌ها مرور کردم و خوشحالم که از کوران حوادث سربلند بیرون آمده ام.»

این مادر درباره شهادت احمد به نورنیوز گفت: «احمد با گروه شهید چمران به کردستان رفت. هنگام رفتن به شوخی گفت اگر مرا با آمبولانس آوردند یعنی اینکه شهید شده‌ایم واگر با هواپیما آمدیم جزو زخمی‌ها هستیم و اگر خودم آمدم یعنی اینکه سالم هستم. سه روز از رفتن آن‌ها می‌گذشت که کومله تعدادی خمپاره به پادگان شان شلیک کرده بود و احمد به شهادت رسید. احمد ۲۲ سال داشت و جنازه‌اش ۳۸ روز در پادگان مانده بود. خمپاره نیمی از صورت او را برده بود. او جزو نخستین شهدای پس از انقلاب بود که همراه شهدای دیگر از مقابل مدرسه شهید مطهری تشییع شد. وقتی خبر شهادت او را دادند سجده شکر بجا آوردم و گفتم خدایا شکرت که پسرم به آرزویش رسید. پیکر او بعد از گذشت ۴۰ روز بوی عطر می‌داد و روزی که پیکرش را آوردند بوی عطر در اتاق‌ها، حیاط، کوچه و حجله پیچیده بود. وقتی احمد شهید شد یونس و علی به جبهه رفتند. علی در عملیات آزادسازی خرمشهر با اصابت ترکش به سرش به شهادت رسید. چند ساعت بعد نیز یونس به شهادت رسید، اما خبر شهادت او را سه روز بعد در مراسم بزرگداشت علی به ما گفتند. در مسجد امام رضا (ع) همه میهمان‌ها نشسته بودند که خبر شهادت یونس را به پدرش دادند. همسرم یونس را خیلی دوست داشت و همیشه می‌گفت یونس عزیز من است. در آن مراسم پدرش پشت میکروفون مسجد رفت و با صدای بلند گفت خبر شهادت سومین پسرم را هم به من دادند همگی فردا برای تشییع پیکر او بیایید. همین که این خبر را گفت غوغایی در مسجد به پا شد.

ما هم در منزل مراسمی داشتیم و من چای می‌دادم. بعد از مدتی پسر دایی‌ام آمد و خبر شهادت یونس را اعلام کرد. به دخترانم گفتم مبادا گریه کنید. وصیت برادران تان است که کسی گریه شما را نبیند. آن‌ها راه خود را انتخاب کرده و باید می‌رفتند. ۷ سال بعد هم محمد رفت. قبل از رفتن به او گفتم سه برادرت شهید شده‌اند دیگر نیازی نیست بروی. تو تحصیلکرده هستی و باید به دانشگاه بروی. محمد گفت من تحصیل را در دانشگاه امام بر دانشگاه‌های دیگر ترجیح می‌دهم. راهم را انتخاب کرده‌ام و می‌دانم شهید می‌شوم. چندی بعد او هم در عملیات کربلای ۸ در جزیره فاو به شهادت رسید.»

مادر شهیدان جوادنیا بهترین لحظات زندگی‌اش را دیدار با امام (ره) و حضور رهبر معظم انقلاب در منزلشان می‌داند و می‌گوید: «چند ماه بعد از شهادت محمد، من و همسرم به دیدار امام (ره) رفتیم. دیدارمان درروز‌هایی بود که امام (ره) حال مساعدی نداشت. آن شب وقتی به خانه بازگشتیم تا صبح اشک ریختم.

مادرانی که بوی بهشت می‌دهند

یک بار هم رهبر معظم انقلاب در زمان ریاست جمهوری شان به خانه ما آمدند و یک بار دیگر نیز اوایل بهمن ماه به خانه ما آمدند و یک جلد قرآن به ما هدیه دادند. ایشان به ما گفتند که شما مادران شهدا چشم و چراغ ما هستید. از این دیدار خیلی روحیه گرفتم. همسرم سال ۷۵ فوت کرد و در قطعه شهدا در کنار فرزندانش آرام گرفت. در این مدت چند بار به سفر حج و زیارت کربلا رفتم و بار‌ها به جای پسرانم که آرزوی زیارت قبر شش گوشه امام حسین (ع) را داشتند، زیارت کردم.»

منبع: نورنیوز

انتهای پیام/ ۱۳۴

نظر شما
پربیننده ها