به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، احمدرضا سلیمی از رزمندگان دوران دفاع مقدس تعریف میکند: «۱۷ ساله بودم که برای اولین بار به عنوان نیروی تبلیغاتی عازم جبهه شدم. چون تابستانها در تبلیغات سپاه شهرضا فعالیت میکردم، آقا محمد میرفتاح مرا به عنوان دستیار مسئول تبلیغات گردان امام حسین علیه السلام انتخاب کرد. مقر لشکر قمر بنی هاشم علیه السلام در شوشتر بود. آقای شیرعلی اذان گفتن و برنامهریزی برای برپایی نماز جماعت را بر عهده من گذاشت.
من در ارتباط با نماز جماعت خیلی حساس بودم. دوست داشتم به خوبی انجام وظیفه کنم. شب اول نمیدانستم ساعت دقیق اذان صبح چند است. از طرفی افق شوشتر با افق شهرضا متفاوت بود. چند ساعت خوابیدم و وقتی احساس کردم اذان شده، از خواب پریدم و از چادر تبلیغات بیرون رفتم. روبهروی یکی از چادرهای گردان ایستادم، دستم را کنار گوشم گذاشتم و اذان را شروع کردم.
چون برای اولین بار در جمع رزمندگان اذان میگفتم حس خوبی داشتم. فراز دوم یا سوم اذان را که گفتم، شیئی خورد پس گردنم و افتاد روی زمین. ظاهراً فرد معترض بشقاب رویی دم دستش را به سمت من پرتاب کرده بود.
پشت سرم را که نگاه کردم، صدای یکی از همشهریهایم را شنیدم. در تاریکی شب نشناختمش؛ اما با لهجه غلیظی گفت: «به کِمَرُت بزنِد، خروس بی محل. یه نیگا به ساعتُد بوکون، یه ساعت دیگه موندس تا اذان.»
دیگر ادامه ندادم و یواشکی رفتم توی چادرمان خوابیدم. از شب بعد با آقای شیرعلی هماهنگ شدم دقیقاً چه ساعتی اذان بگویم.»
کتاب «زبوندراز!» به قلم رمضانعلی کاوسی
منبع: فارس
انتهای پیام/ ۱۳۴